برای اولین بار در یک کتاب گردآوری و به آن نوشته‌هایی به خط او ضمیمه شد

بیروت: سوسن الابطح

نجیب محفوظ ادیب دست‌نوشته‌های زیادی از خود به جا نگذاشت اما همسرش با وسواس خاصی چیزهایی را که در دو بخش طبقه‌بندی می‌کرد نگه‌می‌داشت؛ چاپ شده، چاپ نشده. همین به دختران‌شان منتقل شد پس از درگذشت پدر و مادر. دختر محفوظ، ام کلثوم صندوقی به محمد شعیر تحویل داد که برای او همچون «کشف مقبره فرعونی» بود.
مجموعه داستان‌های کوتاه ادیب درگذشته نجیب محفوظ با عنوان «همس النجوم/پچ پچ ستاره‌ها» که توسط انتشارات «دارالساقی» هفته گذشته همزمان در دو شهر قاهره و بیروت منتشر شد، نه به عنوان زیباترین آثار و نمی‌توان آن را به دارای لقب برنده جایزه نوبل نسبت داد، اما این مجموعه که دوست داشتم در زاد روز نویسنده بزرگ و سی‌امین سال دریافت جایزه نوبل، منتشرمی‌شد ارزش معنوی دارد چرا که برای اولین بار در یک کتاب جمع می‌شوند.

این داستان‌های کوتاه در دهه نود قرن گذشته در مجله «نصف الدنیا» منتشر شده بودند، به جز یک قصه که به گفته نویسنده مصری محمد شعیر، هرگز و هیچ وقت منتشر نشده بود. محمد نقش بزرگی در جست‌وجو و جمع‌آوری قصه‌ها و نوشتن مقدمه بر کتاب داشت. داستان کوتاه «کناری در دژ قدیم» که قبلاً منتشر نشده بود با بقیه قصه‌های مجموعه تفاوتی ندارد نه در روح، نه در طبیعت شخصیت‌ها و نه مکانی که حوادث در آن جریان دارند.
داستان ماجرای آخرین فرزند آدم السقا را روایت می‌کند که نه پسرش را در بیماری و با از دست داد و برایش چیزی نماند جز یک درخت کنار. پدر تنها فرزند نجات یافته را نذر می‌کند؛ پسری در سن هفت سالگی. او را تحویل امام زاویه نمود. پسر ماند تا در سن ده سالگی پدر و مادرش فوت کردند و حیران از خود می‌پرسید: کی دروازه این دژه درون تونل باز می‌شود؟ به نظر می‌رسد پسرک شتاب کرد و رفت تا خود ته و توی ماجرا را کشف کند. سه روز غیبش زد و وقتی برگشت زیر و رو شده بود. وقتی رفت خدمتکاری بود که به رفتگان خدمت می‌کرد که او را پر از معرفت و قدرت کردند و حالا دیگر نمی‌توانست به عنوان خدمتکار امام باشد. محفوظ صحنه‌ای همچون جنگ میان پسرک سرکش و امام که تلاش می‌کرد او را به عنوان خدمتکار برگرداند، تصویر کرده. شیخ محله نیز وارد این مبارزه می‌شود و پسرک را به باد کتک می‌گیرد تا سر به راهش کند. محله تقسیم شد و فتنه حاکم. دست بندی به پسرک زدند و لگدمالش کردند… آیا واقعاً همان‌طور که شیخ و امام می‌گفتند پسرک تمام کرد؟ شاید! اما ساکنان قبرها می‌گویند او نمرده بلکه هنوز در آن تونل پرسه می‌زند و در دژ قدیم زندگی می‌کند. بزرگ می‌شود و غول آسا و سرش رو به آسمان.
در این مجموعه هجده داستان کوتاه وجود دارد که حوادث آنها همه در محله روی می‌دهند، محله‌ای که محفوظ بسیاری از کتاب‌هایش را در آن گنجاند. در داستان‌ها که در کوتاهی و بلندی با هم تفاوت دارند، با شیوخ محله و مشایخ دیگر روبه رو می‌شویم و اولیا و مردمان دیگری که اسیر خرافه شده‌اند و گروهی که تلاش می‌کنند بر وضع موجود قیام کنند و کارشان به مرگ می‌کشد یا سر به جنون می‌زنند. عده اندکی موفق می‌شوند بر وضع موجود غلبه کنند، وضعی که نه خردی در آن هست و نه برگشت به خویشتن.
کوتاه‌ترین داستان «نبوءه النمله/پیش‌بینی مورچه» است. نمله مردی است که کف گدایی را می‌بیند که «قبله بزرگان و حاکمان می‌شود».