سربازی در کنار لاشه یک خودرو پس از حمله انتحاری در قندهار در ژانویه 2012 ایستاده است

سربازی در کنار لاشه یک خودرو پس از حمله انتحاری در قندهار در ژانویه ۲۰۱۲ ایستاده است

در پی تیراندازی سرباز امریکایی به مردم غیرنظامی در قندهار بسیاری از شخصیت های نظامی برجسته امریکایی ضمن ابراز نگرانی از حملات انتقام جویانه و یا در حالت وخیم تر، گرفتار شدن در جنگی تمام عیار با مردم محلی، خواستار بیرون کشیدن هر چه سریعتر نیروهای خود از افغانستان شدند. اما با درس گرفتن از ناکامی های امپریالیست ها در گذشته که رویاهای آنها جهت تسلط بر جهان پس از شکست در جنگ های فرسایشی بلندمدت در افغانستان رنگ باخت، می توان چنین نتیجه گرفت که عقب نشینی زودهنگام دقیقا همان حرکتی است که امریکا نباید تحت هیچ شرایطی و با هر هزینه ای به آن تن دهد.

کارشناسان وضعیت جاری را با بلایی که در ویتنام بر سر امریکایی ها آمد، مقایسه کرده و اظهار داشتند پتانسیل انفجاری یک ماموریت ناکام مانده در افغانستان می تواند موج انفجارهایی به همراه داشته باشد که حتی ممکن است کشورهای فراتر از منطقه را نیز به لرزش درآورد. یک بررسی جامع درباره استراتژی های امتحان شده، آزموده شده و ناکام مانده باید در اسرع وقت صورت گیرد و ایالات متحده باید توجه خود را معطوف ترمیم و جبران برخی صدمات و لطمات ناشی از گستاخی و تکبر خویش نماید و اطمینان دهد که نتیجه نهایی حضور نیروهای آن کشور در افغانستان، ثباتی پایدار در آن کشور خواهد بود.

بلافاصله متعاقب قتل عام ۱۶ افغانی بیگناه در قندهار که گروهبان آمریکایی رابرت بیلز(Robert Bales) متهم به انجام آن شده است، اجماع عمومی در میان حلقه های قدرت کابل وجود دارد که لازم است شدت احساسات ضدآمریکایی فرو نشانده شود و می بایست از رهبران جامعه خواسته شود تا برای محدود ساختن پیامدهای ناگوار این حادثه، بیش از اینکه عوام را به “انتقام جویی” فرا خوانند، از آنها بخواهند تا “احساسات خود را کنترل کنند.” با این حال، در روزهای پس از قتل عام قندهار – که یک هفته پس از سوزاندن نسخه های قرآن توسط افسران امریکایی در پایگاه بگرام در شمال کابل به وقوع پیوست – دو گرایش کاملا متفاوت پیرامون ماجرا را شاهد هستیم.

‘مجازات آمریکایی ها’

در ۱۶ مارس، حامد کرزای(Hamid Karzai) رئیس جمهور افغانستان با خانواده های قربانیان دیدار کرد تا شرح این ماجرای غم انگیز را از زبان شاهدان عینی بشنود. علیرغم اظهارات مقامات نظامی امریکایی مبنی بر اینکه گروهبان رابرت بیلز به تنهایی مرتکب این جنایت شده است، تقریبا تمامی شاهدان عینی بر این باورند که بیش از یک سرباز در این قتل عام دست داشته است. گزارشات مبنی بر اینکه سرباز امریکایی بلافاصله به امریکا انتقال داده شد، به همراه پوشش یک جانبه و مغرضانه و توجیه کننده ماجرا توسط رسانه های امریکایی، خشم و غضب مردم در سرتاسر افغانستان را برانگیخته است. واکنش اولیه نسبتا خویشتندارانه افغانستان اکنون جای خود را به قهر و غضب کنترل نشده داده است، چراکه اقشار مختلف افغانستان مسائل مهم تری از قبیل مشروعیت دولت رئیس جمهور کرزای و مقاصد واقعی امریکا در افغانستان را مورد سوال قرار داده اند.

برادر یکی از قربانیان، کرزای را متهم می کند که: “من غرامت نمی خواهم، من از هیچ کس غرامت نمی خواهم. من حج نمی خواهم، من پول نمی خواهم، من ویلا در آینه مینا (Aino Mina) [یکی از محلات شیک شهر قندهار] نمی خواهم، من فقط می خواهم آمریکایی ها مجازات شوند. خواسته من همین است و بس. اگر خدا بخواهد، من جانم را بر سر این راه گذاشتم و اگر این امکان برایم میسر نشود، بی درنگ اینجا را ترک خواهم کرد.”

بازی های میهن پرستی

در طول دهه گذشته، یکسری اقدامات کاملا نامعقول ایالات متحده که هرگز توضیحی برای آنها ارائه نشد، به شکل گیری نظریه های متعدد دال بر دسیسه و خیانت آنها در میان افغان ها انجامیده است. این حادثه نیز از همین دست بوده است. در میان مقامات بالاتر، اعتقاد بر این است که قتل عام ممکن است توسط عناصر سرکش و متمرد در سازمان نظامی ایالات متحده باشد که قصد دارند خروج نیروهای امریکایی از افغانستان را تسریع بخشند. اما برخی دیگر معتقدند این عملیات توسط دستگاه اطلاعاتی امریکا در تلاش برای تداوم حضور نیروهای این کشور در افغانستان صورت گرفته است تا از آن به عنوان امتیازی جهت کنترل بر تاثیرگذاری منطقه ای روزافزون ایران استفاده نمایند. نظریه دوم بر این فرض استوار است که هدف از دست زدن نیروهای امریکایی به حادثه مذکور این بود تا با برانگیختن آتش انتقام جویی افغان ها، دلیلی موجه برای باقی ماندن نیروهای امریکایی در افغانستان بعد از پایان موعد مقرر خروج آنها در سال ۲۰۱۴ فراهم نمایند.

در اکتبر ۲۰۰۱، در حالیکه امریکا و نیروهای ائتلاف شروع به بمباران پایگاه های طالبان در افغانستان کردند و متعاقباً رئیس جمهور امریکا جورج دبلیو بوش(George W. Bush) به افغان ها اطمینان داد که در عوض انتقام سرسختانه از القاعده و پیشبرد “جنگ علیه ترور” واشنگتن در قلمرو افغانستان، امریکا مسئولیت “بازسازی ملی” – در معنای عام – در افغانستان را متقبل خواهد شد.

در حالیکه نمی توان این واقعیت را انکار کرد که ظرفیت و بستر پیشرفت در بازسازی کشور و همینطور احیای مجدد برخی آزادی ها بویژه برای زنان فراهم شده است، ۳ میلیارد دلار امریکایی که تا بدین جا به صورت کمک های بین المللی طی دهه گذشته به مصرف رسیده است، می بایست بسترهای ثبات را بیش از این فراهم می ساخت. عمده گفتمان ها پیرامون مباحثی چون دموکراسی، حقوق بشر و حاکمیت قانون مورد بی توجهی واقع شد که غالباً به این دلیل بود که از همان ابتدای کار ایالات متحده استراتژی “ثبات مقدم بر هر چیزی است” را در پیش گرفت و عینا همان شخصیت هایی را به قدرت بازگرداند که به جنگ داخلی (۱۹۹۲ تا ۱۹۹۶) دامن زده و زمینه شکل گیری طالبان را فراهم ساخته بودند.

پس از ما گو جهان را آب گیرد!

منطق پشت این قضیه که پیش از شروع مذاکرات جهت سازش و مصالحه سیاسی با گروه های شورشی، تاریخی برای خروج نظامیان امریکایی از افغانستان اعلام شود، منطقی نادرست و اشتباه است. این سبب می شود کرازی به ناچار طالبان را به رسمیت بشناسد، امتیازاتی که مطالبه می کنند در اختیار آنها قرار دهد و قدرت را با آنها تقسیم نماید. و برای افغانستان نیز این پیام را دارد که: “پس از ما گو جهان را آب گیرد!”

در حقیقت، موضوع خروج نیروهای امریکایی از افغانستان در سال ۲۰۱۴ و تغییر ناگهانی در سیاست امریکا از جنگ با طالبان به صلح با آنها تنش ها در افغانستان را شدت بخشیده است. بخش اعظمی از اقتصاد افغانستان کماکان متکی به کمک های خارجی است. توانایی های نیروهای امنیت ملی افغان هنوز خیلی کمتر از آن است که بتوانند جایگزین ناتو باشند. اختلافات سیاسی رو به افزایش می روند و طالبان به همراه سایر گروه های شورشی مسلح دندان تیز کرده اند تا خلاء قدرت حاصله متعاقب خروج ناتو را پر کرده و از این فرصت نهایت استفاده را داشته باشند.

در اینجا باید بر اهمیت نقش کشورهای همسایه یعنی پاکستان و ایران تاکید کرد، این دو کشور هر دو خود را برای دامن زدن به ناآرامی های بیشتر در افغانستان در راستای تامین اهدافشان جهت تاثیرگذاری هرچه بیشتر منطقه ای مجهز ساخته اند. این شرایط بلاتکلیفی به تشدید فساد در نهادهای دولتی انجامیده است و فرار مغزها در حجم وسیع در جریان است، چراکه قشر جوان تحصیل کرده به دنبال آینده بهتر در کشورهای غربی می باشند.

در مسیر تباهی

دیوید میلیبند، وزیر سابق امور خارجه بریتانیا در مصاحبه ای با الجزیره انگلیسی در ۲۴ مارس ضمن تاکید بر اهمیت دستیابی به یک راه حل سیاسی فراگیر و همه جانبه اظهار می دارد: “حتی خود نظامیان حاضر در افغانستان نیز معتقدند راه حل بحران، از نوع نظامی نمی باشد. اینجا به هیچ وجه جنگ ضدشورش انجام نمی گیرد. تنها گزینه پیش رو، راه حل سیاسی است. راه حل سیاسی این است که تمامی اقوام منهای القاعده در اداره کشور سهیم باشند، همسایگان به استقلال و تمامیت ارضی افغانستان احترام بگذارند و آن را دولت گوش به فرمان هیچ همسایه ای نخواهند، این تنها مسیر پیش رو جهت سازشی سیاسی است که می تواند زمینه خروج نیروهای نظامی بیگانه از این کشور را فراهم سازد.” توقع نابجا برای یک راه حل بسیار پیچیده داخلی و منطقه ای سبب محاسبات سیاسی نادرست همیشگی جامعه بین الملل در افغانستان شده است و بویژه هم اکنون، کشورهای عضو ناتو به مخالفت با یک ضرب العجل خروج نظامی بر خود تحمیل کرده می پردازند.

مطمئناً، هیچ جنگ ضدشورشی را نمی توان صرفا با استراتژی نظامی با موفقیت به پیش برد و پایه و اساس را باید بر روی راه حل سیاسی قرار داد. اما حتی قشر بیسواد افغان نیز می دانند که اعلام یک ضرب العجل برای خروج نظامی قبل از شروع مذاکرات، به سازش و مصالحه بیطرفانه لطمه وارد خواهد کرد. علاوه بر این، ثمربخشی و کارآمدی یکی از استراتژی های موجود که محصول انتخابات آتی امریکا و افکار عمومی ناآگاه داخلی است را باید به طور جدی زیر سوال برد. این نه تنها هیچ مزیتی ندارد، بلکه نشان دهنده فقدان عزم جدی برای تامین صلح پایدار در افغانستان است.

در نهایت، در هفته های منتهی به کنفرانس ناتو درباره امنیت افغانستان در شیکاگو، سوالی که باید مطرح گردد این است که: آیا واشنگتن و سایر کشورهای عضو ناتو با تدوین طرحی موافقت می نمایند که با احتمال بسیار زیاد زمینه بازگشت افغانستان به ناآرامی های سابق – پس از خروج بی ملاحظه نیروهای ناتو به رهبری ایالات متحده – را مهیا خواهد ساخت و ممکن است یکبار دیگر افغانستان را به بهشتی برای تروریسم بین المللی مبدل نماید؟