پرسش های روشنگری یا به عبارت دیگر نبود آنها همواره با ما خواهند ماند. چرا آنها پیشرفت کردند و ما عقب گرد کردیم؟ چرا رنسانس یا دوره نوزایی عربی یا نشانه های اولیه آن شکست خورد و به اهدافش نرسید؟ مقصود در اینجا اندیشه های عبد الرحمان کواکبی و محمد عبده و علی عبد الرزاق است. چرا در شرایط کنونی به یک بن بست تاریخی رسیده ایم؟ چرا هنوز وارد گردونه تاریخ نشده ایم؟‌ چرا هنوز پشت درهای بسته تاریخ دست و پا می زنیم؟ چرا هنوز «توهم مدرنتیه» داریم؟

هاشم صالح، همکاری که یادداشتش درباره همین موضوع در روزنامه منتشر شده می گوید «ملت های عرب و مسلمانان وارد گردونه تاریخ نمی شوند مگر اینکه ذهنیتشان تغییر کند و امور یقینی و دگمی که به ارث برده اند و حالا وبالی بر گردنشان و بر گردن دوره معاصر شده از بین برود. عصر روشنگری در اروپا به دنبال رها شدن از قید و بندهای سنتی و غل و زنجیرهای کهنوتی به ثمر رسید.»

اغلب پژوهش های انجام شده درباره موضوع روشنگری که آخرین نمونه آن پژوهش گروهی پژوهشگران خانم الجزایری به نام «پرسش مدرنتیه و روشنگری میان اندیشه غربی و عربی» است همین سوال را مطرح کرده و استدلالشان هم همین است. همه اینها درست است. اما این پرسش ها وارونه هستند چرا که به بررسی نتایج و پیامدهای ارتجاع و عقبگرد و سرکوب در دوره کنونی می پردازد و پایه ها و زیر ساخت ها و عوامل را مورد توجه قرار نمی دهند. به همین دلیل، ما گرفتار دور باطل شده ایم و پرسش ها بدون پاسخ باقی می مانند: چطور ذهنیت های قدیمی و امور یقینی در میراث و محدودیت های آداب و سنن را متحول کنیم؟ این پرسش ها در دنیای نظریه پردازی سرگردانند و بدون پاسخ. نوشته ها تنها به تحلیل و بررسی و موشکافی و آسیب شناسی واقعیت و حال می پردازند اما ما به تغییر این واقعیت نیازمندیم. رویدادهای تاریخی نشان می دهند که این تغییر تنها از طریق دستگاه قدرت به دست می آید. جوامع در کشورهای غیر پیشرفته توسط قدرت و حکومت شکل می گیرند و نه برعکس.

اندیشه ولتر و دیدرو و ژان ژاک روسو به خودی خود شکل نگرفت بلکه این تفکر در بستر عینی و سیاسی آن یعنی انقلاب فرانسه بروز پیدا کرد. درست است که این انقلاب سرنوشت ساز در تاریخ بشریت با الهام از اندیشه چهره های یاد شده شعار آزادی و برابری و عدالت سر داد اما اندیشه های تحول خواهانه از طریق همین انقلاب به واقعیت ملموسی تبدیل شده و به جامعه سرایت پیدا کرده و در حد نظریه باقی نماندند.

البته بد نیست که در این راستا به رویدادی در عصر عباسی یعنی از تاریخ خودمان اشاره کنیم که قبل از انقلاب فرانسه رخ داد. می توان دوره عباسیان را اولین و آخرین عصر روشنگری عربی نامید. مدرنیته در این دوره با شکوفایی و رونق علوم و ادبیات و هنر و پزشکی و داروسازی و ریاضیات و فیزیک و شیمی و ستاره شناسی و ترجمه و بلاغت و غیره به معنای واقعی تجلی پیدا کرد. چهره های نام آوری همچون متنبی، بحتری، ابوتمام، ابونواس و دانشمندانی نظیر خوارزمی، ابن هیثم و ابن حیان در این دوره شناخته شدند. مدارس فلسفی و مکتب های فکری و فقهی فراوانی رونق گرفتند. همه این اندیشه ها تا سده های طولانی در کنار یکدیگر بودند. این شرایط تنها در پرتو یک سیستم سیاسی و اجتماعی مهیا شد که پایه های پسندیده را تثبیت و بستر مناسب را فراهم کرد. نظام سیاسی آن دوره (مقصود نظام مامون) در جریان فرآیند رنسانس فراگیر سهیم بود.

هر چند اندیشه ها مهم و عظیم باشند اما همین اندیشه ها بدون یک اهرم یعنی نظام سیاسی نمی توانند در سطح جامعه گسترش پیدا کنند. متاسفانه ما در شرایط کنونی از چنین بستری برخوردار نیستیم. ما درست بر خلاف این مسیر حرکت کردیم. عصر نهضت روشنگری در مصر توسط افغانی و عبده و عبد الرزاق آغاز شد اما به دست کودتای جمال عبدالناصر در ۱۹۵۲ خاموش شد و دوران کودتاهای نظامی کلید خورد. نظامی شدن جامعه تنها دستاورد این دوران بود. دستگاه اطلاعاتی-امنیتی به قدرت برتر و مافوق علم و معرفت تبدیل شد. همه آرزوها و رویاها در همین دوره نقش بر آب شدند و به بن بستی وارد شدیم و هنوز از آن خارج نشده ایم.