از علایم سقوط یک ملت در یک سطح قرار گرفتن علمای آن با جاهلان است. و یا حتی بدتر از آن، جاهلان در مرتبه‌ای بالاتر از علما قرار بگیرند. در این حالت علما مجبور می‌شوند عزلت اختیار کنند. چیزی که «ابو العلاء المعری» بیش از هزار سال پیش به آن اشاره کرده است:
«وقتی دیدم که جهل در میان مردم بیداد می‌کند، نسبت به آن بی تفاوت شدم و همه گمان کردند که من نیز جاهلم».
این چه دوره‌ای است که در آن به سر می‌بریم؟ دوره‌ای که علم و درجات آن به بدترین شکل تحقیر شده است، هر جا که پای می‌گذاری یک دکتر و متفکر و فیلسوف و محقق می‌بینی و از اینکه یک ملت با وجود این همه علما هنوز در پایین‌ترین سطح پیشرفت بشری قرار دارد متعجب می‌شوی؟!
این چه امتی است که این القاب را تحقیر می‌کند. القابی که به گفته کتاب خداوند جز علما کسی شایسته آن نیست. ولی آن را نثار هر کسی می‌کنند! با سبکسری‌های خود چه جنایت بزرگی در حق علم و معرفت می‌کنیم!
مارکس یکی از بزرگترین فیلسوفان در طول قرون متمادی بود. وی نظریه‌ای ارائه داد که دو سوم بشریت را در آن محکوم کرد. او تا مدت‌ها مورد بحث محافل علمی و فلسفی بود که بدانند او را جزو کدام دسته قرار دهند، آیا او را فیلسوف بنامند و یا متفکر، دانشمند جامعه‌شناسی و یا حتی اقتصاددان؟ هنوز هم خیلی‌ها نمی‌دانند که جزو کدام دسته است؟!
فردریک نیچه که بعد از گذشت یک قرن و دو دهه از درگذشتش در سال ۱۹۰۰، افکار و اندیشه‌هایش همچنان بر زمانه ما حاکم است، هنوز هم محل نزاع خیلی‌هاست که آیا فیلسوف بوده است یا خیر؟
مارکس و نیچه جزو استثنائات نیستند بلکه خیلی از متفکران و فلاسفه دیگر نیز مستحق لقب فیلسوف و یا متفکر نیستند مگر اینکه مدتی طولانی مورد تحقیق و بررسی اهل علم قرار بگیرند.
در عصر حاضر، ژان پل سارتر، سردمدار فلسفه وجودی(اگزیستانسیالیسم) که در دهه ۶۰ وارد جهان علم شد و تاثیر زیادی در علوم ادبی و مکاتبش داشت، و همچنین نویسنده کتاب بزرگ «وجود و عدم»، نیز همچنان محل نزاع علما است. برخی او را متفکر می‌دانند نه فیلسوف. چرا که معتقدند کاری بیش از تبدیل فلسفه اگزیستانسیالیسم ایمانیِ «کورین کی‌رکیگارد» به اگزیستانسالیسم الحادی نکرده است. برخی صاحب خالق «تهوع» و «راه‌های آزادی» را نویسنده‌ای بیش نمی‌دانند.
«آلبر کامو» نویسنده کتاب‌های «بیگانه» و «افسانه سیزیف» و «شورشی» که تاثیر عمیقی بر اندیشه و فرهنگ نسل‌های زیادی در کل جهان داشته است نیز تا زمان مرگش در سال ۱۹۶۰ ملقب به فیلسوف نشد.
ملت ما ملتی است که لقب‌ها را دوست دارد. او به القاب متفکر، فیلسوف و دکتر بسنده نکرده و حتی لقب شاعر بزرگ و داستان نویس بزرگ را نیز به آنها اضافه کرده‌‌اند. گویی که شاعر و داستان نویس به تنهایی کافی نیستند.
این هوس ترسناک گرایش به القاب از کجا آمده است؟!
پیش‌تر فقط رسانه‌های نوشتاری داشتیم، اما اکنون رسانه‌های تصویری نیز داریم و این وضعیت را بدتر کرده و به احتقار علم و علما کمک کرده است. گویی که ما پوچی درونی خود را با القابی وهمی پر می‌کنیم که صاحبان آنها می‌دانند دروغین و پوچ هستند.
ولی خطر این پدیده -که از میان ملت‌های شرق و غرب فقط مختص ملت ما است- تنها در زمینه فردی نبوده بلکه به عقل ملت نیز رسوخ کرده و آن را فلج نموده و سرشار از دروغ و نیرنگ کرده است.
با این وضع راستگویان، متفکرین و علما چاره‌ای جز این ندارند که کنار کشیده و کنج عزلت برگزینند.