منوچهر فرادیس، عکس از شرق پارسی

منوچهر فرادیس، عکس از شرق پارسی

می‌گوید: «می‌نویسم تا یکی از بهترین رمان‌های آینده زبان پارسی از آن من باشد.»

سال ۱۳۶۶ در کابل به دنیا آمد و سیزده ساله بوده که به دلیل مشکلات سیاسی پدرش در دوره طالبان با خانواده به پاکستان مهاجرت می‌کند.

کودکی و نوجوانی‌اش با تنهایی گذشته و همین، او را به سوی متن فرستاده است.

از متن خواندن تا مشق نوشتن.

در نخستین رمانش، “سال‌ها تنهایی”، بیشتر بر مضمون تکیه دارد و در دو رمان بعدی “روسپی‌های نازنین” و “خداحافظ عاشقی”، نویسنده نشان می‌دهد که به اهمیت کارکرد زبان در روایت پی برده و سعی می‌کند در کنار مضمون به آن هم بپردازد.

منوچهر فرادیس اکنون در کابل انتشارات زریاب را اداره می‌کند، طرح دو رمان دیگر را ریخته و سفرنامه‌ای را که درباره ایران نوشته به زودی منتشر می‌ کند.

گفت‌وگوی شرق پارسی با این نویسنده جوان، نظرات او درباره نوشتن، ادبیات افغانستان و ایران و شرایط نشر در سرزمین مادری‌اش را بیشتر روشن می‌کند:

شرق پارسی: آقای فرادیس شما در مصاحبه‌ای از احمد محمود قولی آورده‌اید با این مضمون که «از هر هزار نفر که می‌خواهند بنویسند، فقط یک نفر می‌تواند بنویسد و ادامه بدهد.» شما چه راهی را طی کرده‌اید میان آرزوی نوشتن و نویسنده شدن؟

منوچهر فرادیس: شاید هنوز زود باشد که بگویم چه راهی را طی کرده ام، چون من در حال سپری کردن سومین دهۀ عمرم هستم، اما تا همین حالی هم سرگردانی های بسیاری را پشت سر گذاشته ام تا رسیده ام به این جا، اینجایی که صاحب چهار اثر شده ام، سه اثر داستانی و یک سفرنامه. آرزویی که از کودکی داشتم و تا حالی هم با من باقیمانده؛ هرچند نه مثل کودکی شدید و ژرف، هنرپیشه سینما شدن بود. چیزی که به واقعیت نپیوست، اما امروز خوشحالم که می نویسم و نوشتن دغدغه زندگی من شده است.

می نویسم تا یکی از بهترین رمان های آینده زبان پارسی از آن من باشد، یعنی زمانی که چهل پنجاه سال را پشت سر خواهم گذاشت، وقتی به عقب نگاه کنم، دوست دارم آثار مهمی خلق کرده باشم.

از اول شروع کنیم. جایی گفته‌اید که کودکی تلخی داشته‌اید، پر از تنهایی و این باعث شد به متن پناه ببرید. این تنهایی به چه دلیل بود؟

تا یادم می آید کودک مغموم و تنها بوده ام، در واقع خیلی هم فعال بودم و حساس، دوست داشتم کار نیکی کنم که دیده شوم و ستایش، اما از آنجا که کودک بودم و ناشی، برعکس می شد و معمولا تنبیه می شدم. در محیط بیرون از خانه، آن چیزی که دیگر کودکان را راضی می ساخت و خوش، برای من تکراری بود و ناچیز. هم سخنی نبود که با او حرف زد، برای همین معمولا تنها می بودم. وقتی تنها می ماندم خوب دست به کاری می زدم و باعث میشد که آتش سوزی اتفاق بیافتد یا یکی از وسایل برقی خانه را خراب کنم یا معمولا با دوچرخه برادربزرگم مشغول می بودم که باز هم دو چرخه از دست من خراب می شد و باز من بودم و تنبیه شدن.

بنابر این تنها چیزی که هم سخن خوب با من شد در اوایل نوجوانی ام ادبیات بود و در کل، متن. چهارده پانزده ساله بودم که دسترسی به اینترنت یافتم و یادم می آید که فراوان مقالات گونه گونی را خواندم و این بسیار کمک کرد برای نوشتن. همچنان از آنچه در روز می گذشت شب می نوشتم و این هم تسلایی میشد و آرامشی. البته هنوز هم یادداشت می کنم اما نه به اندازه گذشته. و دیگر اینکه به قدر کافی در کودکی نتوانستم کودکی کنم، زندگی کردن و زندگی را بسیار جدی می گرفتم، بیش از حد. از آینده ام به شدت نگران بودم، البته این نگرانی از آینده برمی گردد به تربیت در خانواده. بنا بر این کلا کودکی خوبی نداشتم.

گویا پدرتان سال ۱۳۷۹ زندانی شد و بعد شما مجبور به مهاجرت شدید؟

البته در سال ۷۹ پدرم در دوران سیاه طالبان، به مدت کوتاهی زندانی شد، با آنکه هیچ گاهی پدرم در هیچ حزب و سازمان سیاسی فعالیت نداشته و تا آنجایی که به یاد دارم همیشه به اوضاع سیاسی به صورت مستقلانه منتقد بوده، اما در دوران طالبان، کسان بسیاری به خاطر نژادشان و انگ وابسته بودن به فرمانده مشهور جریان مقاومت مردمی افغانستان احمدشاه مسعود فقید، زندانی شدند. بعد از زندانی شدن، پدرم فضا را برای زندگی در کابل نامساعد دید و مجبور شدیم که به پیشاور پاکستان مهاجرت کنیم که این مهاجرت نزدیک به چهار سال به درازا کشید.

حتما از زندگی مهاجران افغان در ایران خبر دارید. زندگی در پاکستان برای مهاجر افغان چه تفاوتی داشت با ایران؟

بنا بر هم‌زبانی و هم‌فرهنگی با ایران عزیز، همیشه اوضاع و احوال آن را دنبال می کنم و از ایران بی اطلاع نیستم، اما اوضاع مهاجرین افغانستانی در ایران با پاکستان اصلا و به هیچوجه قابل مقایسه نیست. در این شکی وجود ندارد که مردم ایران با فرهنگ تر و متمدن تر از مردم پاکستان هستند، اما برخورد مردم و نظام ایران به صورت کلی با مهاجرین افغانستانی اهانت آمیز بوده. در سال های آخر، ایران سخت گیری بیشتری را برای حضور مهاجرین افغانستانی در این کشور اعمال می کند که واقعا تأسف برانگیز است.

چقدر دشوار است کودک بی پناهی که بخواهد درس بخواند اما اجازه نداشته باشد به مدرسه برود. اغلب مهاجرینی که از ایران دوباره به افغانستان برگشته اند، عقده ای شده اند و معمولا متنفر از نظام ایران هستند. امروزه ما اغلب جوانانی را که از ایران آمده اند می بینیم که معتاد به مواد مخدر هستند، در واقع اصطلاحات خاص اعتیاد و انواع مواد مخدر مانند شیشه و کروکودایل و … را این جوانان وارد کشور کرده اند. در واقع اکثریت جوانانی که معتاد هستند این اعتیاد را با خود از ایران میراث آورده اند.

اما در پاکستان به ویژه در ایالت خیبر پشتونخواه و بخش پیشاور، ما مثل افغانستان زندگی می کردیم و هیچ نوع مشکلی برای ما از طرف دولت یا مردم پاکستان وجود نداشت. افغانستانی ها در آنجا صاحب خانه، ماشین، دکان، مدرسه و حتی دانشگاه بودند. من خودم در چهار سالی که در پیشاور پاکستان به عنوان مهاجر و بدون گذرنامه و روادید حضور داشتم، حتی یک خاطره بد از پاکستانی ها ندارم.

تنها خاطره بد من در دوران طالبان است که وقتی از مرز میان افغانستان و پاکستان که به نام “طورخم” یاد می شود می گذشتم، شاهد اهانت و ضرب و شتم عده ای از افغانستانی ها از سوی ملیشه های پاکستانی بودم که فراموشم نمی شود. در دیگر موارد در کل افغانستانی ها به استثنای بعضی مشکلاتی که پلیس پاکستان خلق می کرد و آن هم با دادن پول اندک رفع می شد، دیگر مشکلی از نگاه برخورد دولت و مردم پاکستان نداشتند.

متأسفانه حتی در سریال های تلویزیونی که از شبکه های رسمی ایران پخش می شود، تصویری که از افغانستان و افغانستانی داده میشود یک مردم بی فرهنگ، قاچاقچی و دزد و رهزن است که کاملا با واقعیت مردم ما در تضاد است. فراموش نکنیم که ملاعمر هم از افغانستان است و عتیق رحیمی و صدیق برمک هم از افغانستان هستند. اما در ایران فقط از ملاعمر گفته شده و افراطگرایی او نمایش داده شده، اندیشه و تفکر افرادی مثل رحیمی و برمک کتمان شده.

در آثارتان شما از زندگی مهاجران گفته‌اید. مثلا در رمان “سال‌ها تنهایی” زندگی پزشک افغانی را روایت می‌کنید که قبلا عضو حزب دموکراتیک خلق بوده و حالا تنها بدون خانواده در پاکستان زندگی می‌کند و جالب است که او هم مشکلات خاص یک مهاجر را دارد، مثلا خود پاکستانی‌ها راضی نمی‌شوند او به بالین بیماران‌ شان برود. این تم تنهایی را به نظرم در دیگر آثارتان هم دارید. این تنهایی از کجا می‌آید؟ تنهایی مرد و زن امروز افغان است؟

نمی شود این تنهایی را تعمیم داد به کل مرد و زن افغانستانی، شاید بشود گفت که این تنهایی مربوط به عده ای خاص با دردهای خاص است. اگر توجه کرده باشید، خود سهراب سحاب که شخصیت اصلی رمان سال ها تنهایی است یک آدم معمولی نیست، او سابقه حزبی دارد، فعال سیاسی بوده و آنچه از او من در سال ها تنهایی روایت می کنم، در واقع بخشی از واقعیت زندگی افراد اینچنینی است که خودم در پیشاور پاکستان شاهدش بوده ام. زندگی دکتر سحاب را نمی شود تعمیم داد به کل مردم افغانستان، دکتر سحاب نماینده قشر خودش است، قشر سیاسی که آرمان ها و آرزوهایشان با پیروزی مجاهدین در سال ۱۳۷۱ به باد داده شد.

شما از نسل جوان داستان‌ نویسان افغان هستید و در کار نشر هم هستید و احتمالا با آثار تازه آشنا هستید. به نظرتان داستان نسل جوان افغان چه ویژگی‌هایی دارد؟

ادبیات داستانی مدرن ما که از ۱۲۹۸ هجری خورشیدی با رمانواره جهاد اکبر مولوی محمدحسین پنجابی شروع میشود، چندان پربار نیست. اما نسلی که در دهۀ ۸۰ ظهور کردند، نقطه عطفی است در تاریخ ادبیات داستانی ما. در این دهه نسل نویی ظهور کرد که بازهم از نگاه کمیت، اندک است، اما از نگاه کیفیت اصلا قابل مقایسه با گذشته نیست. در پیش از دهۀ ۸۰ معمولاً آثار داستانی ما، شبیه آثار داستانی قرن ۱۸ و ۱۹ است از نگاهی تکنیک و ساختار و روایت که معمولا هم روایت ها خطی است. اما نسلی که بعد از دهۀ ۸۰ در افغانستان شروع به نوشتن کردند، با آنکه در آغاز کار هستند اما آثار بدیع و متفاوتی را در تاریخ ادبیات داستانی مدرن ما پدید آوردند. این نسل اگر دوام بیاورد، اگر راهش را ادامه بدهد، بدون شک ما در آینده نزدیک، در ده بیست سال آینده، شاهد آثار بزرگی در حوزۀ ادبیات داستانی افغانستان خواهیم بود.

بین آثار نویسندگان مهاجری که به افغانستان برگشته‌اند مثل خود شما با آنهایی که در غربت مانده‌اند چه تفاوت‌هایی از نظر مضمون وجود دارد؟

متأسفانه آنانی که در غربت مانده اند دیگر مثل دهۀ ۷۰ هجری خورشیدی با ولع و پشتکار نمی نویسند، لااقل اطلاعات من همین را می گوید. کم نویس شده اند. عده ای هم در غربت ذوب شده اند و امروز ما کار تازه ای از آنان نمی بینیم. بنابر این نمی شود مقایسه ای داشت میان کسانی که در داخل کشور می نویسند و آنانی که در غربت مانده اند.

کدام‌یک از این آثار در افغانستان مخاطب بیشتری دارند؟

خوب هویدا است که آثار نویسندگان داخلی مخاطب بیشتری دارد نسبت به نویسندگان غربت نشین، مگر این که نویسنده ای کهنسال که مردم افغانستان با نام او از سالها پیش آشنا باشد، اثری در داخل کشور منتشر کند که با اقبال خوانندگان روبه رو می شود.

چقدر با نویسندگان ایرانی هم نسل‌تان ارتباط دارید؟

به صورت مستقیم با یکی دو نویسنده در ارتباط هستم. اما معمولا بخش بزرگ بازار کتاب افغانستان را هنوز هم کتاب های نویسنده های ایرانی و کتاب های ترجمه شده خارجی که در ایران منتشر شده است، تشکیل می دهد که بیشتر رابطه ما با آثار آنان است تا خودشان.

آقای فرادیس، ایرانی‌ها و افغان‌ها زبان مشترکی دارند، اما به نظرم آنقدر که شما (افغان ها) ادبیات فارسی داخل ایران را می‌شناسید، ایرانی‌ها ادبیات فارسی‌ که خارج از مرزهای این کشور از جمله افغانستان تولید می‌شود را نمی شناسند. به نظرتان دلیل این موضوع چیست؟

برداشت من این است که در این قسمت، دولت ایران کاری نکرده، متأسفانه شناخت اغلب مردم ایران از افغانستان بسیار اندک است، برعکس مردم افغانستان که شناخت بیشتر و بهتری از ایران دارند. در سفری که سال پیش به ایران داشتم، با کسانی روبه رو شدم که حتی نمی دانستند که زبان مردم افغانستان نیز فارسی است. در این قسمت فکر می کنم یکی کم کاری دولت ایران است و دیگر اینکه حس غرور و خودبزرگ بینی در اغلب ایرانی ها بسیار است و برای همین آنان افغانستان را جغرافیای حذف شده می دانند و آگاهی چندانی در باره اش ندارند.

این در حالی است که هیچ کشوری به اندازه ایران و تاجیکستان و افغانستان از نظر فرهنگی و زبانی به هم نزدیک نیستند، در واقع جدا از مسائل سیاسی، این سه کشور یک حوزه بزرگ تمدنی در گذشته بودند که امروز ما از آن به نام حوزه تمدنی خراسان بزرگ یاد می کنیم.

چقدر فکر می‌کنید این تبادل ادبی برای ایرانی‌ها و افغان‌ها مفید باشد؟

تا آنجایی که مشاهده می شود اغلب، این افغانستانی ها هستند که از آثار و ظرفیت فرهنگی و ادبی ایران استفاده می کنند و در واقع نیازمند هم هستیم. اما بدون شک تبادل فرهنگی میان ایران و افغانستان اثرات مفید متقابل خود را دارد که امیدوارم دو کشور کاملا هم فرهنگ و هم زبان در آینده روابطشان بیشتر شود. البته بعضی رابطه ها ایجاد شده و بعضی آثاری که در ایران اجازه چاپ نمی یابند در افغانستان چاپ و منتشر می شوند. در دهکده جهانی امروز، امیدواری ما بیشتر است تا این دو کشوری که سابقه مشترک فرهنگی و زبانی با هم دارند، نزدیک تر شوند.

تحلیل‌تان از ادبیات داستانی امروز ایران چیست؟

برای من دشوار است که در این قسمت ابراز نظر کنم، اما برداشت من این است که امروزه در ایران ادبیات داستانی توانسته آن جایگاه بزرگ و عظیم شاعر و شعر را تسخیر کند، به پندار من حتی شعر را به حاشیه رانده است، بخصوص شاعر و شعر معاصر را؛ اما سدهایی که در برابر ادبیات داستانی ایران وجود دارد، روند رو به رشد ادبیات داستانی ایران را صدمه میزند، آنچه ما از رسانه های داخلی و خارجی ایران دنبال می کنیم، سانسور در ایران بیداد می کند، دولت جای اینکه کمکی کند به رشد ادبیات داستانی ایران، هی سنگ پیش پای ناشر و نویسنده اش می گذارد.

نمی دانم فردا بیهقی دیگری که تاریخ امروز ایران را خواهد نوشت، کسانی که امروز مانع نشر رمان کلنل محمود دولت آبادی می شوند چه پاسخی خواهند داشت؟ مورخی که بسیار بی رحمانه و بدون هیچ نوع پنهانکاری آن را روایت می کند. من فکر می کنم اگر سانسور برداشته شود، دولت با نویسندگان همکاری کند، همکاری نه به معنای تولید متن ادبی دولتی، همکاری به معنای هموار کردن راه رسیدن اثر نویسنده به دست مخاطب و ایجاد نهادهایی که این آثار را به زبان های خارجی ترجمه کند، ما شاهد چندین نویسنده خواهیم بود که نوبل ادبیات را از آن خود خواهند کرد. رمان همسایه های روانشاد احمد محمود که سالها است سانسور مانع نشر آن می شود، چه کمی از آثار نویسندگانی دارد که نوبل گرفته اند؟ همین قسم ده ها اثر دیگر که متأسفانه اجازه نشر ندارند.

ادبیات داستانی ایران و افغانستان به عنوان ادبیات فارسی از لحاظ سطح آثاری که تولید می‌شود چه تفاوتی با هم دارد؟ آیا اصلا تفاوت سطحی وجود دارد؟

هنوز زود است که میان آثار خلق شده داستانی در افغانستان با ایران مقایسه ای بکنیم. چون هم از نگاه کیفیت و هم از نگاه کمیت قابل مقایسه نیستند. ما به استثنای سه چهار نویسنده خوبمان، از بقیه نویسنده هایمان نمی توانیم آثاری را نام ببریم که مثلا بتوانند با رمان شازده احتجاب گلشیری برابری کند، یا با رمان نیمۀ غایب حسین سناپور و یا رمان رود راوی ابوتراب خسروی برابری بتواند. بنا بر این هنوز زود است که در این قسمت مقایسه ای داشته باشیم. چون استبداد سیاسی و انقطاع های سیاسی مانع پدید آمدن نسل های متعدد نویسندگان در کشور ما شده است. اما چنین مقایسه ای را می توان در بخش شعر معاصر افغانستان و ایران انجام داد.

شما تا به حال سه رمان منتشر کرده‌اید و فکر می‌کنم همچنان قرار است رمان بنویسید و تا آنجا که خبر دارم اسم آثار بعدی‌تان را هم انتخاب کرده‌اید. ممکن است در مورد مضمون آثار بعدی‌تان توضیح بدهید؟

به هر حال نوشتن معنای زندگی من است. معتقد هستم که با متن زندگی من معنا می یابد. بله، چیزهای بسیاری در ذهن دارم که امیدوارم بتوانم بنویسم. در واقع نویسنده به امید نوشتن اثرش زنده است. نویسنده ای که نمی نویسد دیگر نویسنده نیست. آنچه شما از اثر بعدی نام بردید که نامش هم انتخاب شده، باید بگویم که آن اثر با آن که برایش بیش از پنجاه صفحه یادداشت گرفته بودم، کاملا دگرگون شد و در دل رمانی دیگر ذوب شد. اما فعلا می خواهم فاصله بگیرم از فضای آثار خلق کرده ام. بنا بر این دوست دارم رمان بعدی ام در کنار قصه گویی و زبان، از تکنیک متفاوتی هم برخوردار باشد، برای همین فعلا دست نگه داشته ام. بعد از آن سه رمان، سفرنامه ای نوشته ام که حاصل سفر سال پارم به ایران است بهنام از “آسه مایی تا دماوند”.

نشر زریاب را شما از دو سال پیش تاسیس کرده‌اید، با چه هدفی این انتشارات راه‌اندازی شد؟

نشر زریاب نامش از نام بزرگترین نویسنده معاصر ما وام گرفته تا ادای دینی باشد برای کارنامه پربار فرهنگی او برای سرزمین ما. یعنی از نام استاد رهنورد زریاب گرفته شده است. هدف نشر زریاب عرضه آثار ادبی است به ویژه ادبیات داستانی به صورت کامل و بدون سانسور. تا حالی از نشر زریاب ۲۱ عنوان کتاب به نشر رسیده است که خوشبختانه استقبال خوبی از این آثار به صورت کل شده است. نخستین اثری که نشر زریاب منتشر کرد رمان بوف کور بود که به اساس دست نوشته خود روانشاد صادق هدایت صورت گرفت که خوشبختانه چاپش تمام شده و تصمیم داریم در تابستان پیش رو چاپ دوم آن را به بازار عرضه کنیم.

شرایط کار نشر در افغانستان چگونه است؟ آیا امکان فعالیت برای ناشران وجود دارد؟ آیا دولت همراهی می‌کند؟

وضعیت چاپ و نشر در افغانستان از نگاه قانونی بسیار خوب است و می توان گفت که حتا در سطح منطقه بی نظیر است. اما مشکل اساسی ناشران عدم مخاطب است، در کشوری که تنها دانشگاه دولتی پایتخت آن بیش از ۲۵ هزار دانشجو دارد، هزار جلد کتاب در مدت سه سال به سختی به فروش می رود. بنابر این مشکلات ناشران ما، عدم موجودیت نسل کتابخوان است. برای همین ناشران نمی توانند روی کتاب های زیادی سرمایه گذاری کنند. دولت افغانستان در ۱۳ سال گذشته به هرچه توجه کرده باشد، به صراحت گفته می توانم به مسائل فرهنگی یک درصد هم توجه نکرده. دولت اصلا با ناشران همکاری نمی کند و تا حالی هم نکرده.

بازار کتابفروشی رسمی کشور در بدترین حالت و در نامناسب ترین جای کابل موقعیت دارد و وزارت فرهنگ حتی تلاش نکرده یک جای مناسب به آن مد نظر بگیرد. تمام امید ناشران به نسلی است که در این دوازده سال آموزش دیده اند و در حال تحصیل هستند. اما نسبت به پنج سال پیش وضعیت چاپ و نشر در افغانستان بسیار تغییر کرده و خوب شده. امیدواری ناشران به دولت بعدی است که توجه به مسائل فرهنگی بکند. اما نگرانی هم وجود دارد که مبادا دولت بعدی در قسمت آزادی چاپ و نشر محدودیت وضع کند.

نشر زریاب بیشتر چه آثاری را چاپ می‌کند؟

نشر زریاب تا حالی بیشتر آثار داستانی به خصوص رمان منتشر کرده است. آخرین رمان هایی که نشر زریاب زیر چاپ دارد، می توان از رمان صد سال تنهایی مارکز با ترجمه روانشاد بهمن فرزانه و رمان لولیتای ناباکوف با ترجمه بانو اکرم پدرام نیا نام برد که به زودی به بازار کتاب افغانستان عرضه خواهد شد.