فریدون تنکابنی

فریدون تنکابنی

فریدون تنکابنی، متولد ۱۳۱۶ است. از بیست و چند سالگی تا وقتی در سال ۱۳۶۲ از ایران خارج شد؛ به قول خودش هر یکی دو سال یک کتاب منتشر کرده و برای همین کتاب‌ها هم دوبار زندان و بازجویی ساواک را تجربه کرده است. اولین بار شش ماه و بار دوم دو سال و نیم.

از سال ۱۳۶۲ که از ایران به آلمان رفت، همان‌جا ماندگار شده و در این مدت آثار دیگری از جمله دو مجموعه داستان “چهارشنبه‌ها” و “وودی و فانی” را منتشر کرده است.

مهمترین ویژگی این دو مجموعه داستان شاید این باشد که با وجود فاصله‌ای نیم قرنی میان انتشار نخستین آثارش تا حالا که سی و چند سال است خارج از ایران زندگی می‌کند؛ نثر نویسنده همچنان سرزنده و شاداب باقی مانده است.
فریدون تنکابنی زیاد اهل مصاحبه نیست اما “شرق پارسی” این فرصت را یافت تا او را پس از سال‌ها راضی به گفت‌گوو کند:

پرسش: آقای تنکابنی مثل همه گفت‌وگوها لطفا بگویید چطور علاقمند شدید به نوشتن؟

پاسخ: من در یک خانواده فرهنگی به دنیا آمدم و از خردسالی با کتاب و مطبوعات و این‌ها سروکار داشتم و بعدا بزرگتر که شدم، علاقه‌مند شدم به کار نوشتن. اول به صورت انشاهای مدرسه یا نوشته‌های شخصی خودم و بعد هم کمکم با مطبوعات همکاری می‌کردم. با مطبوعات ادبی آن زمان. آن موقع هجده، بیست سال داشتم. زیاد نبود.

پرسش: کجا زندگی می‌کردید؟

پاسخ: ما تهران بودیم. پدرم مال تنکابن بود، ولی از بچگی آمده بود تهران و ما همه تهران بودیم. مادرم هم تهرانی بود. پدرم اول معلم بود، بعد مدیر مدرسه شد و بعد رفت قسمت اداری. مادرم هم معلم بود و من و برادرم کلاس چهارم مدرسه شاگرد او بودیم.

پرسش: شغل شما چی بود؟

پاسخ: وقتی من دیپلم گرفتم و کنکور دانشکده ادبیات قبول شدم، همان موقع به صورت پیمانی معلم شدم و نکته بامزه اینکه در همان مدرسه‌ای که خودم درس خوانده بودم و شش سال پیش تصدیق ابتدایی را گرفتم، همانجا معلم شدم و نکته جالب این بود که مدیر، ناظم و بسیاری از معلم‌ها، همان‌هایی بودند که زمان شاگردی من هم آنجا بودند.

پرسش: و هم زمان می‌نوشتید و کتاب چاپ می‌کردید؟

پاسخ: همان موقع نوشته‌های مختلف و داستان‌های کوتاه توی مجلات ادبی چاپ می‌کردم، بعد در سال ۱۳۴۰ اولین کتابم به اسم «مردی در قفس» را چاپ کردم و بعد از آن هم هر یکی دو سالی، کتاب‌های دیگری چاپ کردم؛ «اسیر خاک» و کتاب‌های دیگر یکی بعد از دیگری «ستاره‌های شب تیره» و همینطور بعدی‌ها تا بالاخره «یادداشتهای شهر شلوغ». برای چاپ کتاب باید از اداره نگارش وزارت فرهنگ و هنر اجازه می‌گرفتیم و من هم برای کتاب «یادداشتهای شهر شلوغ» اجازه گرفته بودم، اما ساواک، کتاب را و بعد هم خود من را توقیف کرد. هرچی ما گفتیم که ما اجازه داریم، گفتند نه، بیخود برای خودشون اجازه دادند و بعد من را در دادگاه نظامی محاکمه کردند و من را به شش ماه حبس محکوم کردند.

پرسش: کدام زندان بودید؟

پاسخ: اول زندان قزل‌قلعه بودیم، بعد زندان سیاسی قصر و آنجا با زندانی‌های قدیمی یک مقدار آشنا شدیم. کسانی که مثلا از افسران عضو سازمان نظامی حزب توده ایران بودند که اینها از ۲۸ مرداد زندان بودند. بعد که آمدم بیرون، بعد از مدتی کتاب “اندوه سترون بودن” را بدون اینکه از وزارت فرهنگ و هنر اجازه بگیرم؛ چاپ کردم. چون با خودم فکر کردم که آن دفعه که من اجازه داشتم این اجازه را ترتیب اثر ندادند، برای همین دادمش به یک چاپخانه و یک ناشر و به قول معروف به صورت غیرقانونی چاپ شد.

پرسش: مشکلی برایتان پیش نیامد؟

پاسخ: ساواک دوباره من را دستگیر کرد و چون سابقه قبلی داشتم، این دفعه من را در همان دادگاه نظامی به دو سال زندان محکوم کردند.

پرسش: چرا زندان نظامی؟

پاسخ: کلا اینهایی که ساواک می‌گرفت، در دادگاه نظامی محاکمه می‌شدند. البته همه این کارها در حقیقت غیرقانونی بود.

پرسش: چه مدت زندان بودید؟

پاسخ: به دو سال محکوم بودم اما در حقیقت دو سال و نیم ماندم.

پرسش: بعد از زندان چه کردید؟

پاسخ: بعد از زندان، ساواک گفت که دیگر نمی‌توانی معلم باشی و با جوانها سروکار داشته باشی، ناچار من رفتم بخش اداری، البته اون بخش اداری هم کارش مطبوعاتی بود. آن موقع یک سری مجلاتی درمی‌آمد به اسم پیک دانش‌آموز و پیک نوآموز و اینها آنجا من سردبیر یکی از این مجله‌ها بودم و توی پیک نوجوان می‌نوشتم. اداره آموزشی این مجلات را با تیراژ زیاد درمی‌آورد و با قیمت خیلی ارزان مثلا سه ریال و پنج ریال.

پرسش: مشکلی برای چاپ کتاب‌های‌تان نداشتید؟

پاسخ: اتفاقا وقتی خواستم دوباره “ستاره‌های شب تیره” را چاپ کنم، یکی از ناشران رفت اداره نگارش وزارت فرهنگ و آنها گفته بودند که به شرطی اجازه می‌دهیم که اسم تنکابنی روی کتاب نباشد. بعد ناشر آمد به من گفت و فکر کرد من ناراحت می‌شوم. من گفتم نه حتما این کار را بکن، چون این خود یک سند زنده‌ای است برای سانسور.

اما بعد کم‌کم به کتاب‌های دیگری که ما می‌خواستیم چاپ کنیم؛ دیگر اجازه نمی‌دادند. یعنی از اواخر سال ۵۵ و ۵۶ که سختگیری شدید شد؛ به هیچکدام از کتابهای من اجازه چاپ نمی‌دادند؛ تا اینکه اواخر سال ۵۷ که یک خرده به قول معروف فضای باز سیاسی ایجاد شد و سانسور کمتر شد و ناشرها توانستند کتابهای من را تجدید چاپ کنند.

پرسش: بعد که انقلاب شد برایتان مشکلی در انتشار کتاب‌هایتان پیش نیامد؟

پاسخ: اوائل مشکلی نبود.

پرسش: پس چرا از ایران خارج شدید؟

پاسخ: وقتی انقلاب شد؛ مدتی در ایران همه گروه‌ها فعالیت می‌کردند، ما هم عضو حزب توده شدیم، تا اینکه سال ۱۳۶۲ که به اتهام جاسوسی یک عده از اعضای مرکزی حزب را دستگیر کردند، عده‌ای از ما از کشور خارج شدیم. اول همراه قاچاقچی رفتیم ترکیه و بعد آمدیم آلمان و اینجا ماندگار شدیم.

پرسش: فعالیت حزبی را تا کی ادامه دادید؟

پاسخ: اینجا دوباره به حزب متصل شدیم تا اینکه مسائلی پیش آمد و من هم مثل خیلی‌های دیگر از فعالیتهای حزبی کناره گرفتم.

پرسش: آقای تنکابنی در مطالبی که در موردتان خواندم کسانی که شما به آنها نزدیک بودید به جز به آذین، خسرو گلسرخی هم بوده.

پاسخ: خسروگلسرخی بله با من آشنا بود، دوست بود ولی به اون صورت نبود که معاشرت مداوم داشته باشیم. حتی یک عکسی هم از او دارم که رفته بودیم جنوب شهر، یک نمایشی می‌دادند من بودم و خسرو و درویشیان و یک کسی عکس گرفت از ما سه نفر. که اون عکس چندین جا چاپ شده .

پرسش: من هم همان عکس را دیده‌ام. از نظر شما خسرو گلسرخی چه جور آدمی بود؟

پاسخ: آدم خیلی تند و تیزی بود و آدم صادقی هم بود و می خواست عقیده‌اش را بنویسد و منتشر کند.

پرسش: در مورد اینکه بعضی منتقدانش می‌گویند از نظر ادبی خیلی قوی نبود؛ چطور؟

پاسخ: خوب بله. اینطور بود. یعنی زیاد مثلا هم توی شعرهاش از نظر ادبی قوی نبود ولی همون ماجرای محاکمه و شهادتش، یک پشتوانه‌ای شد برای نوشته‌ها و شعرهایش. چون می دانید در ایران این مسائل با هم قاتی می شود. یعنی شما بعدا نمیتوانستید بگویید شعرهایش این ضعف را دارد یا مثل سعید سلطان پور.

پرسش: آقای تنکابنی مثل اینکه این فعالیت توی حزب توده باعث اخراج شما و آقای به آذین و چند نفر دیگر از کانون نویسندگان شده؟

پاسخ: ماجرا مربوط به کانون نویسندگان مربوط به بعد از انقلاب است، چون قبل از انقلاب ما آنجا بودیم و این خط‌کشی‌ها نبود. سعی ما بر این بود که اون هیئت دبیران کانون نویسندگان از طیف‌های فکری مختلف باشد. یک طیف، مثلا فرض کنید که به آذین و کسرایی و من بودیم، از آن طیف حاج سید جوادی و خانم دانشور و اسلام کاظمیه و اینها بودند و مثلا از طیف نیروی سوم یا دوستان آل احمد. و همینطور آقای پرهام بود، هزارخانی بود، اینها بودند.

اما بعد از انقلاب که ما از انقلاب و جمهوری اسلامی طرفداری می‌کردیم، اونها می‌خواستند همان سیاستی را که با شاه داشتند، ادامه بدهند و ما هم اعتراض کردیم. آنها هم به بهانه این اعتراض ما جلساتی تشکیل دادند و ما را اخراج کردند.

البته بعدا خیلی‌ها با این موضوع مخالف بودند. البته بعد از اینکه ما را اخراج کردند حدود چهل، پنجاه نفر از اعضای کانون هم جدا شدند و با ماآمدند. حتی آنهایی که ماندند در کانون نویسندگان، بعدا گفتند که این حرکت اشتباه بوده.

آنها به ما انگ سیاسی زدند ولی در حقیقت حرکت خودشان سیاسی بود والا قبلا هم ما با همدیگر بودیم و همکاری می‌کردیم.