زمان بازنشستگی فرا رسید و او باید بین دو گزینه یکی را انتخاب کند. یا باید در کشوری که حق شهروندی اش را دریافت کرده و به زندگی اش معنا بخشیده بماند یا اینکه به سرزمین آبا و اجدادی اش برگردد؟ اگر قبلا می خواست به این پرسش پاسخ دهد بدون تردید می گفت که به محض دریافت حقوق بازنشستگی اش به کشورش سفر می کند و قوم و خویشانش از این سخن خوشحال می شدند. ‌آنها تصور می کنند که هر کسی از ریشه کنده شود دچار سردرگمی می شود.

البته، بازگشت به وطن او را گاه گاهی وسوسه می کرد، به ویژه وقتی که مجبور بود با مشکلات زندگی دست و پنجه نرم کند. بازگشت به وطن همانند یک مرهم جادویی و شفابخش برای حس غربت بود. غربتی که وقتی سرگشته و سردرگم در بحبوحه فرهنگ دیگری و ناآشنایی هستی، ناچار به سراغت می آید.

الان که گرفتاری های آن دوره به یادش می آید خنده اش می گیرد. اوایل که مهاجرت کرده بود افکار ستیزه جویانه داشت و فکر می کرد همه در آنجا دشمنش هستند. بوی نفرت و بیزاری از لبخندهای هول هولکی و کج و سلام احوالپرسی های سریع به مشامش می خورد. اما گذشت زمان دردها را التیام می بخشد.

کاری برای خود دست و پا کرد و حقوق بگیر شد. محل کارش انجمن صنفی و ضوابط و مقررات دارد. حالا درست است که شبها خسته از سر کار برمی گردد اما اینجا بیگاری کشیدن ممنوع است. واژه قانون سر زبان ها است و همه به آن احترام می گذارند.. فلان چیز غیر قانونی است.. این کار وجهه قانونی ندارد. او پی برد که ظلم و ستم سرنوشت محتوم انسان ها نیست و اینکه همه حق اعتراض و نه گفتن دارند و اینکه همه می تواند به دادگاه شکایت کنند و اینکه قاضی در مقابل زورگویان می ایستد و اینکه مسئولان از تماس و رشوه دادن به قاضی یا جلوگیری از عدالت خودداری می کنند چرا که نمی خواهند درگیر رسوایی شوند. حس عجیبی به او دست داد. اینکه او در غربت از کرامت انسانی برخوردار است. این که اینجا وطنش نیست اما با این وجود، رفتارشان با او بهتر از کشورش است. اینجا، ماموران در نیمه شب در خانه ات را نمی زنند و تو را به مکانی ناشناس نمی برند. اینجا، یک نظامی روانی که نمی تواند دق دلی اش را سر تو خالی کند. اینجا، ماموران نمی توانند ناخن هایت را بکشند و انگشت هایت را بشکنند. شکنجه در کشورهایمان به هنری تبدیل شده که مهارت فراوانی در آن دارند. اما شکنجه در اینجا ممنوع است. همه زندانیان حق و حقوقی دارند، حتی اگر بدترین جرم را مرتکب شده باشند.

زندگی در کشوری با فرهنگ و آداب و رسوم متفاوت در آغاز چندان آسان نبود. شباهت و یکرنگی در جوامع ما مقدس است. همه با یکدیگر در کشور شباهت دارند. شباهت داشتن قاعده طلایی است. وابستگی و تابعیت واحد. از تفاوت به عنوان منشا فساد تعبیر می شود. پرسش منجر به آشفتگی و آزردگی خاطر می شود. توی خانه یاد گرفتیم که پاسخ بی و برو برگرد و ثابتی برای سوال های مشکل و دشوار داشته باشیم، پرسش هایی که نباید بیش از یکبار مطرح شوند یا خیلی درباره آنها بحث کرد.

اما، اینجا دنیای دیگری است. مردم اینجا از شر هاله های مقدسی که اشاره یا انتقاد آنها ممنوع هستند خلاص شده اند. همه چیز در اینجا در معرض شک و تردید قرار دارد. می توان در همه مسائل بازنگری کرد. او در آغاز، به شدت نگران بود. باورهای بی چون و چرا تو را از پرسش و تشکیک در امان نگه می دارند و به تو کمک می کنند که سقفی برای خوابیدن داشته باشی. با برخورداری از چنین باورهایی می توانی دریچه های شک و تردید و پرسش در مورد اصول به ارث رسیده را ببندی.

اما، به هر حال او باید با زندگی با مردمی با ویژگی های متفاوت کنار می آمد. مردمی که کتاب های دیگری می خوانند و دارای ارزش های متفاوتی بوده و پاسخ های متفاوتی در مورد پرسش های جهان بینی و زندگی روزمره دارند. مردمانی که ارزش های دیگری و دیدگاه متفاوتی نسبت به جامعه و اصول روابط بین افراد دارند. مردمانی که دیدگاه دیگری درباره حکومت و قانون و شهروندی و حقوق افراد و دستگاه قضا و آموزش و آزادی دارند. این مساله اصلا ساده نبود. برخی از مهاجران کوله بارشان را بستند و به کشورشان بازگشتند. کسانی هم بودند که در دیار غربت منزوی یا خشونت گرا شدند.

او در کشور جدید ازدواج کرد و بچه دار شد و بچه هایش در آنجا به مدرسه رفتند. آنها نه تنها وابستگی به کشور جدید را یاد گرفتند که به زبان و آداب و رسوم و ارزش هایش نیز پایبند شدند. اما او که می ترسید فرزندانشان سرزمین آبا و اجدادی شان را نشناسند تعطیلات را با آنها در کشور اصلی اش سپری می کرد. به هر حال، اما کودکان روز به روز بیشتر با جهان گسترده و نماد و طرز تفکر آن انس پیدا می کردند.

روزها و ماه ها و سال ها گذشتند و فرزندانش وارد بازار کار شدند. همه جا به عنوان یک شهروند تمام عیار با آنان رفتار می کردند. معیار در اینجا شایستگی است. فرزندانش به فرصت مناسب برای استفاده از توانایی های خود دست یافتند. او می دانست که فرزندانش در کشور اصلی به چنین فرصتی دست پیدا نمی کردند. تنها شاگرد زرنگ بودن و معدل بالا داشتن که برای دست یابی به شغل مناسب کافی نیست بلکه باید پارتی در دستگاه امنیتی یا احزاب با نفوذ داشته باشی تا به شغل مناسب دست یابی.

فردی که با پارتی بازی استخدام می شود در واقع مدیون کسی می شود که این شغل را برای دست و پا کرد.

هنگامی که «بهار عربی»‌ در کشور اصلی اش آغاز شد تصور می کرد که بالاخره کشورش در مسیر توسعه و پیشرفت بین المللی قرار می گیرد. تصور می کرد که شهروندان از رویدادها و تحولات گذشته درس گرفته اند اما زمان انتخابات که فرا رسید سرخورده و ناامید شد. رفتن پای صندوق های رای در جوامعی که عادت کرده اند سرنوشتشان توسط حاکم قدرتمند و نه قانون اساسی تعیین شود کافی نیست. نیروهای موثر در گذشته دوباره در عرصه قدرت گرفتند و بدین سان، آرزوها نقش برآب شدند و انتخابات به طرحی برای رویارویی و تقابل تبدیل شد. او چندین بار به کشور اصلی سفر کرد و با خود تصور می کرد که به محض بازنشستگی به کشورش بازمی گردد.

او برای هرس کردن شاخ و برگ درختان باغ خانه ها گذرش به این شهر فرانسوی بی سر و صدا افتاده بود. هنگامی که فهمید که من عرب هستم سر صحبت را با بنده باز کرد و من هم که دوست دارم به داستان مردم گوش کنم شروع کردم به سوال کردن. او گفت به کشور اصلی اش سفر کرده اما اوضاع چندان دلچسب نبود. حس کرد که هنوز کشور بی ثبات است و امکان اینکه یک حاکم خودکامه یا حکومت استبدادی قدرت بگیرد وجود دارد. او گفت که نمی خواهد فرزندانش یا نوه هایش قربانی یک جنگ داخلی یا درون گروهی یا ماجراجویی ارتش های کوچک شوند. او از سیاستمدارانی که تازه روی کار آمده اند و از مسئولان فاسد و ماجراجو و تنگ نظر و لیبرال ها و اعتدال گرایان گفت…. از گرفتاری های روزمره و سوء خدمات و نهادهای ضعیف و نگرانی مردم برای کسب یک لقمه نان و دغدغه آنان درباره زندگی و آینده. تصمیم گیری دشواری نیست. او در کشور جدید می ماند. او در پایان گفت «کشورم به جای ترسناکی تبدیل شده است. فرزندانم را تحویل چنین کشوری نمی دهم. نه.. آنها را در تله ای که از آن گریختم نمی اندازم.»

 

غسان شربل – المهاجر والخیبه والفخ

اقترب موعد التقاعد. وعلیه أن یختار. هل یتابع الإقامه فی البلاد التی أعطته جنسیتها وأعطت معنى لحیاته أم یعود لینام فی تراب جدوده؟ فی السابق کان یسارع إلى الإجابه. یقول إنه عائد فور تأمین الراتب التقاعدی. وکان إخوته یبتهجون بتعهداته لاعتقادهم أن کل مبت