از دوران نوجوانی هر وقت درباره حقوق خودم حرف می‌زدم و هر وقت با تبعیض و بی‌عدالتی مخالفت می‌کردم، همیشه بودند کسانی که نچ‌نچ‌کنان سرشان را تکان می‌داند و می‌گفتند:« اوه! تو فمنیستی!» یا «فلانی عقاید فمنیستی دارد… با او بحث نکنید!» آدم‌هایی که این حرف‌ها را می‌زدند، فقط مردها نبودند. بینش‌شان زن هم پیدا می‌شد. حتی در دوران دبیرستان، فهمیدم تعریف خیلی‌ها از فمنیسم یک چیز خطرناک و وحشتناک است. در مدرسه‌ای که من درس می‌خواندم، (یک مدرسه اسلامی که ردپای خانواده‌های وابسته به حکومت در آن پیدا بود،) تفکری وجود داشت که فمنیسم را مقابل تعریف‌های رایج از خانواده و حفظ آن قرار می‌داد. حتی یادم هست که بعضی معلم‌ها، فمنیسم را مخالف اسلام می‌دانستند و با چسباندن صفت غربی به آن تقبیحش می‌کردند.

با این حال، من یک فمنیست بودم و چیزی نمی‌توانست قانعم کند که مخالفت با تبعیض، چیز بدی است. در همان دوران بود که نشانه‌های آشکار تبعیض را دیدم: فهمیدم مسوولان مدرسه، در حالی با خیلی از فعالیت‌های ما در مدرسه مخالفت می‌کنند که همان‌ها را برای پسرها در شعبه پسرانه مجاز می‌دانند یا بدتر از آن، خیلی از امکاناتی را که برای ‌آن‌ها در مدرسه پسرانه فراهم می‌کنند برای ما در مدرسه دخترانه اولویتی ندارد. آن‌ها سعی می‌کردند دستاوردها و موفقیت‌های پسرها را پررنگ‌تر کنند، اما برای ما مرزها و مانع‌هایی ساخته بودند که با جمله معترضه «این کار برای دخترها مناسب نیست،» خلاقیت و انرژی‌مان را می‌گرفت.

در محیط بیرون هم همین‌طور بود. من نمی‌توانستم هر ساعتی که دلم می‌خواهد از خانه خارج شوم یا هر جایی که می‌خواهم بروم، نه از این نظر که جای بدی می‌خواستم بروم یا در ساعت نامناسبی می‌خواستم از خانه خارج شوم؛ بلکه از این نظر که محیط جامعه برای بیرون رفتنم مناسب و امن نبود؛ اما یک پسر نوجوان هم‌سن و سال من، کم‌تر مانعی برای زندگی و فعالیت در بیرون خانه داشت. مخالفت کردن با چنین شرایطی، برای هرکسی که دوست داشت پیشرفت کند، خیلی طبیعی به نظر می‌رسید. اما خیلی زود برچسب «فمنیست» به من چسبید؛ خیلی زودتر از آن که من حتی معنایش را بدانم و نظریه‌هایش را بخوانم.

بعد از نوجوانی، مانع‌ها و تبعیض‌ها بیش‌تر هم شدند. خیلی زود کشف کردم که در کار و تحصیل و حضور اجتماعی، سر راهم سنگ‌های زیادی هست و رفتارهای نابرابر فراوانی احساساتم را نشانه می‌گیرد. من باز هم اعتراض کردم. نمی‌دانستم چرا پذیرش این تبعیض‌ها برای خیلی از هم‌جنسانم آسان است یا دست‌کم این همه، خشم و هیجان‌شان را بر نمی‌انگیزد. من با حرارت بحث می‌‌کردم و درباره ریشه این نابرابری‌ها سوال داشتم، اما دیگران، زن و مرد، سرشان را تکان می‌دادند و می‌گفتند: «اوه! تو یک فمنیست هستی!»

آن سال‌ها، من دیگر مفهوم فمنیسم را فهمیده بودم اما چیزی که همچنان نمی‌فهمیدم، این بود که چرا این واژه واکنش دیگران را بر می‌انگیزد و متعجب یا حتی خشمگین‌شان می‌کند؟ آن‌ها از اعتراض به نابرابری و اصرار به ایجاد شرایط برابر بیش‌تر متعجب می‌شدند تا از تبعیض و پذیرش آن. فمنیسم همچنان یک مفهوم خطرناک بود و بعضی‌ها با برچسب افراطی، آن را جنبشی ضد مرد و خشن توصیف می‌کردند و فمنیست‌ها را آدم‌هایی غیرعادی می‌دانستند که می‌خواهند خون مردها را در شیشه کنند و از آن‌ها انتقام بگیرند و از همه مهم‌تر، این تفکر بین‌شان حاکم بود که فمنیسم می‌خواهد نابرابری تازه‌ای ایجاد کند که این بار مردان در آن محکوم‌اند. رسانه‌ها و تبلیغات رسمی هم به این تفکر دامن می‌زد و فمنیسم را مثل خیلی از جنبش‌های معاصر، در زمره فعالیت‌های دشمنان کیان اجتماع و خانواده قرار می‌داد.

با گذشت زمان، هرچه من از نوجوانی احساساتی به زنی بالغ‌ تبدیل شدم، همزمان با پذیرش نقش‌های مادری و همسری و در کنار تلاش برای حضور بیش‌تر و پررنگ‌تر در مسیر زندگی‌ام در اجتماع، فشار تبعیض را بیشتر حس کردم. هر سال، در آستانه هشتم مارس، خود را سنجیده‌ام: چه باورهای غلطی را درباره جنسیتم با خود حمل می‌کنم و به چه تبعیض‌هایی دامن می‌زنم؟ برای سلامت جسم و روانم، برای امنیت روح و زندگی‌ام، با کدام باورهای نهادینه شده مردسالارانه می‌جنگم؟ این‌که همواره حس‌کرده‌ام یک فمنیستم، چقدر مصداق واقعی در زندگی‌ام پیدا کرده، آیا من شبیه مادر و مادربزرگ و مادر مادربزرگم نیستم؟

هرچه بیشتر خود را می‌کاوم بیشتر حس می‌کنم که بندهای نامرئی تبعیض، در شکل‌های پسندیده فداکاری و گذشت و مهر زنانه، در پوشش حیا و وقار و پاکی، دست و پایم را بسته‌اند و من که باورم این بوده که نوجوانی سرکش بوده‌ام، گاهی شاید به قدر زنی دورافتاده از این باورها و ساکن روستایی محروم، ستم کشیده‌ام یا ستم را به خود تحمیل کرده‌ام. با یافتن این رگه‌های پنهان، هر سال بیشتر احساس می‌کنم که یک فمنیست هستم و باید فمنیست بمانم؛ شاید به قدر چند نسل. آنقدر که رد سیلی خشونت از گونه زنان پاک شود و تجاوز و تحقیر و سوء استفاده‌ از روح و جسم زنان، پایان گیرد… آنقدر که دستمزد و حقوق و جایگاه برابر در مقابل قانون برای زنان به رسمیت شناخته شود و فرصت رشد و تحصیل از هیچ زنی دریغ نشود… تا زمانی که بغض‌های شکسته زنان تسلی پیدا کند و سهم‌شان از زندگی، بی‌نصیبی نباشد.

اما می‌دانم که فمنیست بودن من به تنهایی، مشکلی را زنان ایران و حتی جهان حل نمی‌کند. با این‌که فمنیست‌های زیادی از نوع اسلامی گرفته تا سکولار و غیرمذهبی در ایران فعالیت کرده‌اند،‌ اما هنوز هم این واژه بار معنایی خاصی بین مردم ما دارد و کمی که دقیق‌تر نگاه کنی، می‌بینی این معنا حتی میان مردم کشورهایی که خود مهد این باورها و مبارزات بوده‌اند، هنوز رایج است.

من می‌دانم که فمنیست هستم و باید باشم، اما همیشه این سوال برایم وجود داشته که چرا همه مردم دنیا، زن یا مرد، فمنیست نیستند؟ هر چقدر که تبعیض موضوع پیچیده‌ای است، مبارزه با آن موضوع ساده‌ای است: شعارها و ایده‌ال‌های فمنیسم، شعارها و ایده‌آل‌های برابری‌خواهانه‌ای است که تحقق‌شان تنها به نفع زنان نیست. مبارزه با مردسالاری، جامعه برابری می‌سازد که از نتایج برابری‌اش، همه بهره‌مند می‌شوند. به تعبیری، فمنیسم به معنای ایجاد شبکه‌ای از اندیشه‌ها و آگاهی‌ها و توانایی‌هاست که زنان را حامی قدرت و در جست‌وجوی لذت نشان می‌دهد.

هرسال، هشتم مارس، در روز جهانی زن، نوشته‌ای را بازخوانی می‌کنم که با زبان ساده، آرمان‌های فمنیسم را توضیح می‌دهد؛ این‌که در دنیای امروز، آن‌هایی که فمنیست هستند نباید درباره چرایی‌ فمنیست بودن‌شان به دیگران توضیح بدهند، بلکه دیگران باید از خود بپرسند که چرا فمنیست نیستند. این نوشته، از «دیل اسپندر»، فمنیست استرالیایی، است: «فمنیسم هرگز جنگی‌ راه نینداخته است و هرگز مخالفی را نکشته است. فمنیسم کمپ‌های کار اجباری تاسیس نکرده است، هیچ دشمنی را گرسنگی نداده است، هرگز خشونت نکرده است. مبارزه فمنیسم برای حق تحصیل بوده است، حق رای برای زنان، برای شرایط بهتر و برابر کار … فمنیسم برای خیابان‌های امنی که زنان مورد خشونت قرار نگیرند مبارزه کرده است، برای حق حمایت دولت از بچه‌ها و تاسیس مهدکودک‌های دولتی، برای خدمات اجتماعی مبارزه کرده است. فمنیسم برای تاسیس مراکز دفاع از قربانیان تجاوز، خانه‌های امن زنان و اصلاحات در قوانین مبارزه می‌کند.

اگر کسی بگوید: اوه! نه! من فمنیست نیستم. من می‌پرسم: برای چی نیستی؟ مشکلت چیست؟»