عکس از وبسایت شفقنا

عکس از وبسایت شفقنا

ایرانی‌ها از زمان انقلاب مشروطه در سال ۱۹۰۶ میلادی تجارب گوناگونی را در زمینه توسعه اقتصادی از سر گذرانده‌اند. اما از سال ۱۹۷۹ چیزی در ذهن ایرانی‌ها با عنوان “پیشرفت” قرار گرفت که به نظر می‌رسد تنها مختص ایران و چند کشور دیگر از جمله روسیه، چین، کوبا و تا حدودی کره شمالی از آغاز نظام جهانی سرمایه‌داری مدرن است.

من در اینجا می‌خواهم صرفا روی مسئله ایران تمرکز کنم چرا که مسئله سایرین شاید مستقیما ربطی به بحث اصلی ما در اینجا نداشته باشد. انقلاب ایران نوعی ماهیت و ساختار سیاسی را در این کشور به وجود آورد، که از نگاه سردمداران غربی، به ویژه آمریکا نوعی جنبش ضد نظام سرمایه داری جهانی است.

به عبارت دیگر، طراحان سیاست خارجی آمریکا ایران را کشوری سخت و پیچیده می‌دانند که یا باید محدود و کنترل شود یا اگر این امکان وجود نداشته باشد، از بین برود. تاثیر سیاسی سیاست‌های آمریکا در قبال ایران بحثی پیچیده است که نیاز به مجال دیگری دارد و من هم در اینجا قصد ندارم به آن بپردازم. در عوض، می‌خواهم به این موضوع بپردازم که این سیاست‌ها چه تاثیری روی توسعه ایران از سال ۱۹۷۹ میلادی داشته است.

به خاطر “بیگانه” پنداشته شدن از سوی دولت‌های آمریکا و همین طور متحدانش در اروپا و کشورهای حاشیه جنوبی ایران در سطح بین المللی، اقتصاد ایران ضربه‌های زیادی را متحمل شده است و یکی از آن جوانب مهم عدم توسعه اقتصادی، فقدان عقلانیت اقتصادی است.

به عبارت دیگر، از آنجایی که ایران نتوانسته به گونه‌ای فعال با اقتصاد سایر کشورها تعامل داشته باشد و توسعه پیدا کند، اقتصاد ایران عقلانیت و ثبات خود را از دست داده است.

ایران منابع بسیاری دارد اما مدیریت این منابع در بافتی که مدیریت اقتصادی در آن وجود ندارد، تبدیل به معضلی اساسی شده که نیاز به مطالعه و بررسی بیشتری دارد.

گواه این ادعا هم این است که یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های عمومی ایران در زمینه اقتصاد این کشور این است که چگونه و از چه طریقی می‌توان طرز فکر عقلانی را به اقتصاد ایران برگرداند، در جهانی که به نظر می‌رسد جو سیاسی‌اش علیه ایران است.

این اشتباه است که فکر کنیم اقتصاد را می‌توان بدون بررسی آن در بافت اجتماعی مدیریت کرد. از آغاز انقلاب ایران در سال ۱۹۷۹، سرنوشت این کشور به دست طراحان یا ایدئولوژیست‌هایی افتاد که قدرت درک اینکه اقتصاد را نمی‌توان در خلاء مدیریت کرد، ندارند.

در واقع باید این درک به وجود بیاید که اقتصاد زمانی شکوفا می‌شود که نُرم‌های اقتصادی در کل جامعه نفوذ کرده باشد و بعد از طریق سیاست‌های آگاهانه می‌توان به آنها جامه عمل پوشاند و تنها در این صورت است که توسعه اقتصادی رخ می‌‌دهد که در واقع همان پیشرفت اجتماعی است.

به عبارت دیگر، خیلی سخت است که بخواهیم تجربه ایرانی‌ها در توسعه اقتصادی را از سایر زمینه‌های مربوط به تحولات اجتماعی سیاسی که از سال ۱۹۷۹ در جامعه ایرانی رخ داده، جدا بدانیم. مبحث اقتصاد، برداشت علمی از واقعیت است و به همین دلیل ما باید بدانیم تعریف ایرانی‌ها از علم چیست و آن هنگام می‌توانیم میزان اهمیت توسعه اقتصادی در این کشور را ارزیابی کنیم.

مفهوم توسعه در اقتصاد، گونه عملی شده مقوله پیشرفت است. بسیاری از سران مذهبی ایران تمایل دارند مقوله پیشرفت را از جنبه متافیزیک زیر سوال ببرند اما به خاطر عواقب اجتماعی که ممکن است این مسئله در برداشته باشد، توسعه اقتصادی را پذیرفته‌اند، البته تا زمانی که در موضع و جایگاه دینی آنها اختلال وارد نکند.

با مشخص کردن تعریف دو مقوله توسعه و پیشرفت در ایران، حالا مشخص شده که اقتصاد به عنوان ابزار در ایران پذیرفته شده اما مفهوم واقعی اقتصاد که باید با اجرای جدی عوامل واصول وابسته به آن همراه باشد، در ذهن طراحان نظام سیاسی ایران معنی و مفهومی ندارد.

بافت غالب در نظام سیاسی ایران به اجتناب از شیوه‌های توسعه از نوع اروپایی گرایش دارد، اما هیچ شیوه جایگزینی هم برای دست یافتن به توسعه اقتصادی نیافته است. مقامات عالی‌رتبه و نخبگان ایرانی هم از آنهایی که به دنبال شیوه‌های جایگزین هستند، هیچ حمایتی نمی‌کنند.

این مقامات تنها به منش ضد آمریکایی پر و پال می‌دهند، بدون اینکه تشخیص دهند در یک نظام جهانی غالب هر گونه اقدامی در راستای پیدا کردن شیوه‌ای جایگزین برای هر مقوله‌ای نیاز به اقدامات گسترده و تحقیق‌های حرفه‌ای دارد.

مهم‌ترین بحث‌ها میان پژوهشگران ایرانی به صورت شفاهی در راهروها صورت می‌گیرد و به صورت مکتوب درنمی‌آید. من مثالی می‌زنم تا به شما نشان دهم که از نگاه طراحان نظام سیاسی ایران اقتصاد هنوز مسئله‌ای اجتماعی نیست.

به عنوان مثال اخبار ملی ایران و چگونگی عرضه و انتشار آن را در نظر بگیرید. وقتی اخبار ایران را می‌شنوی، می‌بینی که تقریبا هیچ اشاره‌ای به اقتصاد نمی‌شود، در عوض تا حد زیادی به مسائل فرهنگی، مذهبی، سیاسی و ایدئولوژیک پرداخته می‌شود و اندکی هم به اقتصاد و تغییر و تحولات بازار و عدم ثبات قیمت‌ها.

این نمونه انتشار و عرضه خبر را با آنچه در سوئد، چین، ژاپن یا انگلیس رخ می‌دهد که تقریبا تمام بحث‌ها و خبرها به اقتصاد یا جنبه‌های مالی مربوط به زندگی و معاش مردم معطوف است، مقایسه کنید.

اخبار و چگونگی انتشار آن نه تنها آنچه را در داخل یک کشور رخ می‌دهد، منعکس می‌کند بلکه نشان می‌دهد طراحان سیاست یک کشور چطور می‌خواهند یا امیدوارند که ذهن و زندگی مردم خود را به سمت و سوی خاصی بکشانند.

در ایران هنوز اقتصاد به معنای حقیقی‌اش وجود ندارد و این به این معنی نیست که وزارت اقتصاد یا اساتید دانشگاهی که اقتصاد را تدریس می‌کنند یا حتی سازمان‌های وابسته به مقوله‌های مالی وجود ندارد. اتفاقا ایران به خاطر اینکه بتواند با مدرنیته همراه باشد، تمام این سازمان‌های مدرن را هم دارد اما چشم‌انداز اقتصادی هنوز در خاک این کشور ریشه نکرده‌ است.

اگر ادعای من حقیقت داشته باشد می‌توان گفت معضل اصلی در ایران این است که طراحان سیاست این کشور از ابزار مدرنتیه استفاده عملی می‌کنند چرا که به لحاظ سیاسی به آنها قدرت می‌دهد اما عواقب مدرنیته را نمی‌پذیرند. به عبارت دیگر، رویکرد غالب نسبت به مقوله توسعه در ایران رویکردی ابزاری است؛ به این معنی که طراحان نظام سیاسی هیچ ایده‌ای نسبت به جایگاهی که می‌خواهند داشته باشند، ندارند.

وقتی پای اقتصاد ایران به میان می‌آید، مشخص نیست که آیا از نظام سرمایه‌داری تبعیت می‌کند، یا سوسیالیستی، یا اقتصاد معیشتی است یا اسلام‌گرایانه و اگر اسلام‌گرایانه است اصول عملی و سازمانی- نه صرفا به صورت تئوری و فرضیه- آن چیست؟

به عبارت دیگر، وقتی بحث به کارگیری مدرنتیه از سوی ایرانی‌ها به میان می‌آید، شما یا باید خلاق باشی یا زیرکانه خودت را بااین مقوله وفق بدهی چرا که ظاهرا مدرنتیه در ایران دارای دو وجه است. از یک سو، آنها مقوله مدرنیته را دوست دارند اما در مقابل مستلزماتش از جمله عقلانیت و خردگرایی مقاومت می‌کنند.

اقتصاد واقعیتی اجتماعی است اما این واقعیت در ایران جدی گرفته نشده چرا که طراحان سیاسی اسلام‌گرای این کشور هنوز مدرنیته را به معنا و مفهوم بین‌المللی نپذیرفته‌اند.

این تضادها، حس دوگانگی و رویکردی دو سویه را در این کشور به وجود می‌آورد و همه ما می‌دانیم که بازار هیچ علاقه‌ای به این حس ندارد. به عبارت دیگر، دوگانگی وضعیتی است که ایرانی‌ها در آن قرار دارند و بیشترین جایی که این حس در آن بیداد می‌کند، اقتصاد این کشور است که هیچ مدیریتی رویش حاکم نیست.

متخصصان زیادی درباره شیوه‌های جایگزین صحبت کرده‌اند اما باید این را بدانیم که روی آوردن به شیوه‌ای متفاوت با رویکردی که ایرانی‌ها در پیش گرفته‌اند وبدون انتقاد از شرایط موجود امکان پذیر نیست.

اگر قرار است الگوهای لیبرال، سوسیالیستی، کمونیستی یا محافظه‌کار مورد انتقاد واقع شود، باید فضای روشنفکرانه‌ای به وجود بیاید تا بتوان از الگوی اسلام‌گرایانه هم انتقاد کرد؛ الگویی که در عمل نشان داده ناکارآمد است و به طور معکوس عمل می‌کند.