دکتر مایکل رابین، عکس از الشرق الاوسط

دکتر مایکل رابین، عکس از الشرق الاوسط

در فرهنگ لغت عبارت “دولت سرکش” اینطور تعریف شده است: “دولتی که سیاست هایش را به شکلی خطرناک، غیر قابل پیش بینی و بدون توجه به قوانین بین المللی و یا اصول دیپلماسی اعمال می کند.” اما این عبارت در کل بحث برانگیر است زیرا بعضی از متخصصان علوم سیاسی آن را برای کشورهایی به کار می برند که از دیدگاه آنان تهدیدی برای صلح و امنیت جهان به شمار می روند.

دکتر مایکل رابین در گفتگویی با الشرق الاوسط به بحث در مورد نظریه ها و کارکردهای عبارت “دولت سرکش” پرداخته است. او نه تنها از متخصصین مطرح آمریکایی در حوزه خاورمیانه است، بلکه جزو معدود کسانی است که در این منطقه کار و زندگی کرده است.

دکتر رابین مدرک دکترای خود را در حوزه تاریخ از دانشگاه ییل آمریکا دریافت کرد و هم اکنون به عنوان پژوهشگر مقیم در موسسه انترپرایز آمریکا و همچنین استاد دانشگاه در دانشگاه عالی نیروی دریایی مشغول فعالیت است. در عین حال او در دانشگاه ها و موسسات بسیاری در داخل و خارج از آمریکا – از جمله دانشگاه عبری در اورشلیم و دانشگاه سلیمانیه در عراق – به تدریس در زمینه خاورمیانه پرداخته است.

او همچنین سمت هایی همچون مشاور وزیر دفاع ایالات متحده، مشاور دولت موقت عراق پس از حمله آمریکا در سال ۲۰۰۳، و نیز نظارت بین المللی بر انتخابات بنگلادش را بر عهده داشته است؛ زندگی در ایران، یمن و عراق (پیش و پس از جنگ) را تجربه کرده و پیش از حملات ۱۱ سپتامبر مدتی را با طالبان گذرانده است.

دکتر مایکل رابین همچنین به تالیف دو کتاب به عنوان های “در میان تاریکی ها: متعصبین تندرو در دوران خاتمی” و “رقص با شیطان: مخاطرات تعامل” پرداخته است.

—————————————–

الشرق الاوسط: تعریف شما از دولت سرکش چیست؟

دکتر مایکل رابین: در قوانین بین المللی تعریف استانداردی برای مقوله دولت سرکش وجود ندارد. اما در عین حال، تروریسم هم فاقد یک تعریف جهانی است. سیاستمداران و متخصصان بحث در مورد آنچه “سرکشی” به حساب می آید را در دهه ۱۹۷۰ میلادی آغاز کردند. اما در واقع، دولت کلینتون در دهه ۹۰ میلادی تلاش کرد تعریفی برای این مقوله ارائه کند.

اساسا، در این تعریف رژیم هایی سرکش معرفی شدند که به قواعد دیپلماتیک پایبند نبودند و برای مثال به اشغال سفارت ها و یا گروگانگیری دست زده بودند؛ دولت هایی که توسط گروه ها و سیستم های غیردموکراتیک اداره می شدند؛ دولت هایی که در زمینه تروریسم و یا گسترش سلاح های هسته ای فعالیت می کردند؛ و به زبان ساده، دولت هایی که قوانین بازدارندگی معمول در مورد آنان کارایی نداشت.

ممکن است فهرست دولت های سرکش از دید افراد مختلف، متفاوت باشد اما احتمالا نام ایران پس از انقلاب و کره شمالی در همه این فهرست ها وجود دارد.

شما از ایالات متحده به دلیل سازش با دولت های سرکش انتقاد کرده اید. می توانید مثال هایی از این دست سازش ها را عنوان کنید؟

در واقع، به نظر من مشکل، سازش نیست، بلکه بیشتر نوعی تشویق رفتار غلط این دولت ها از سوی ایالات متحده است. طی دهه های گذشته، ایالات متحده میلیاردها دلار به کره شمالی کمک کرد تا این کشور را بر سر میز مذاکره نگه دارد؛ اما موفق نشد و نهایتا کره شمالی به تسلیحات هسته ای دست پیدا کرد.

همچنین، علی رغم کمک های پیونگ یانگ به گروه ببرهای تامیل در سری لانکا و حزب الله در لبنان، جورج بوش کره شمالی را از فهرست کشورهای حامی تروریسم حذف کرد. طرح “اسلحه در ازای گروگان ها”ی رونالد ریگان نیز در اصل مشوق رفتار سرکشانه بود.

پس از عملکرد روسیه در مورد بحران اخیر در اوکراین، آیا شما روسیه را در گروه دولت های سرکش قرار می دهید؟

روسیه در واقع، دشمن و عامل تهدید به شمار می رود، اما به نظر من هنوز نمی توان آن را در دسته دولت های سرکش قرار داد. مسئله مهم در مورد رژیم های سرکش این است که آنها دولت های مخالف، رقیب و یا دشمن نیستند. این درست نیست که هر چالشگری را دولت سرکش قلمداد کرد.

چرا اوباما از مواجهه با روسیه و ایران به عنوان حامیان دولت سرکش اسد اجتناب کرد؟ چرا دولت ایالات متحده با قدرت از مخالفان سوری حمایت نکرد؟ و اکنون که به نظر می رسد انقلاب سوریه با شکست مواجه شده است، آیا اوباما تا حد زیادی مسئول این شکست به شمار می رود؟

نخست اینکه، به نظر من دولتمردان آمریکایی بیش از حد به طرف مقابل خود اعتماد می کنند. در واقع، ممکن است که مردم در خاورمیانه از سیاست های ایالات متحده ناراضی باشند، اما هنگامی که سیاستمداران آمریکایی بر سر میز مذاکرات حاضر می شوند بسیار صادق هستند و تصور آنان عمدتا این است که طرف مقابل آنان نیز اینگونه است.

ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه، هرگز صادق نبوده است، نه در هنگام ریاست جمهوری جورج بوش و نه در قبال باراک اوباما. مسئله این است که از دیدگاه ایالات متحده، دیپلماسی به معنی توافق و مصالحه است در حالی که روسیه قدرت را در بازی با حاصل جمع صفر می بیند؛ به عبارت دیگر روسیه برد خود را در باخت آمریکا (و یا هر رقیب دیگر) می بیند.

دوم اینکه، اصولا سیاستمداران آمریکایی در هنگام مذاکره، رفتارهای غلط طرف مقابل را نادیده می گیرند تا مانعی بر سر راه پیشبرد دیپلماسی ایجاد نشود. آمریکا در زمان حمایت روسیه از بشار اسد، در حال همکاری با روسیه در مورد افغانستان بود و بنابراین اوباما نمی خواست بیش از حد از عملکرد روسیه در مورد سوریه را زیر سوال ببرد. اوباما به دنبال تحقق یک پیمان تسلیحات راهبردی جدید بود و به همین خاطر نمی خواست از روسیه انتقاد کند.

همین مسئله در مورد ایران نیز اتفاق افتاد: اوباما از جنبش سبز ایران حمایت نکرد و یا از انتقاد از اعمال سپاه پاسداران در سوریه اجتناب کرد زیرا نمی خواست دیپلماسی که در قبال حسن روحانی، رئیس جمهور ایران، در پیش گرفته بود دچار آسیب شود.

اما در مورد اینکه چرا اوباما از گروه های مخالف بشار اسد حمایت نکرد، باید بگویم اوباما هرگز قصد این کار را نداشت. در واقع او به هیچ وجه نمی خواست درگیر مسائل خاورمیانه شود، به ویژه پس از یک دهه جنگ و درگیری در عراق و افغانستان.

مسئله این است که آمریکا بارها به خاطر وارد عمل شدن در مورد مسائل خاورمیانه مورد انتقاد قرار گرفته است اما در مورد سوریه اتفاق جدیدی رخ داده است: عدم کنش از سوی ایالات متحده. و این عدم کنش به مرگ ده ها هزار نفر انجامیده است. آیا اوباما در این مورد مسئول است؟ بله. اما هرگز فراموش نکنید که مسئولیت اصلی به عهده بشار اسد است.

چرا شما خواستار کناره گیری سامانتا پاور به عنوان سفیر ایالات متحده در سازمان ملل شدید؟

سامانتا پاور به عنوان گزارشگر نسل کشی شهرت پیدا کرد. او در واقع، پس از فعالیت به عنوان خبرنگار آزاد در بوسنی به نگارش کتابش با عنوان “مشکلی از جهنم” پرداخت که جایزه پولیتزر را برایش به ارمغان آورد. او در این کتاب به نقد واکنش ایالات متحده در برابر نسل کشی هایی که در مناطقی همچون روآندا اتفاق افتاد پرداخته بود.

دولت کلینتون در آن زمان بسیار متمایل بود که این اتفاقات را نادیده بگیرد. معدود افرادی حاضر بودند جاه طلبی را کنار بگذارند و به این مسئله بپردازند. به عبارت دیگر، می خواستند به بالا رفتن از نردبان واشنگتن ادامه دهند و امیدوار باشند که این مشکل به خودی خود حل شود؛ اما متاسفانه هرگز اینطور نشد.

حال چند دهه جلوتر می آییم: پاور انجمن پیشگیری از خشونت را تاسیس کرد و ریاست آن را به عهده گرفت؛ انجمنی که متاسفانه بیشتر جنبه نمادین دارد تا واقعی و عملی و مطمئنا تا کنون موفقیتی در راستای اهدافش نکرده است.

موسسه ای که پاور پنج سال گذشته خود را صرف آن کرده است تنها در کناری ایستاد و تماشا کرد که چطور یک درگیری کوچک داخلی در سوریه تبدیل به یکی از بی رحمانه ترین و خشن ترین درگیری های قرن حاضر شد. بسیار ناراحت کننده است که می بینیم پاور ظاهرا خود تبدیل به چیزی شده که زمانی منتقد آن بود. او از خودنمایی کردن و سخنرانی خوشنود است اما نمی تواند و یا نمی خواهد جاه طلبی اش را قربانی کند. او خود را وزیر امور خارجه آینده تصور می کند و حاضر نیست موج عظیمی در فضا ایجاد کند که احتمال موفقیت او را بر هم بزند. اما اگر پاکسازی های قومی در سوریه به نسل کشی بیانجامد، این بهایی است که باید پرداخته شود.

در ادامه صحبت های شما درباره “دولت های سرکش” باید بگویم که بعضی صاحب نظران “رئالیست” معتقدند که وجود این دولت ها طبیعی است و همواره “دولت های سرکش” وجود خواهند داشت؟

مسئله این نیست که این دولت ها همواره وجود خواهند داشت – ممکن است اینطور باشد. مسئله این است که آیا همواره دیپلماسی و دیالوگ به تنهایی برای تعامل با آنها بهترین ابزارها هستند یا نه. کشورهای فراوانی در جهان هستند که با هم مشکل دارند و این بسیار خوب است که آنها تمایل دارند که با هم مذاکره کنند.

اما یک دولت سرکش، دولتی است که حتی به پایبندی به قوانین دیپلماسی تظاهر نمی کند. بنابراین، مسئله مهم این است که خطرات مذاکره و گفتگو با رژیمی که می دانیم ممکن است پایبند تعهداتش نباشد را بفهمیم.

نظر شما در مورد “ایده آلیست ها” چیست که معتقدند ایالات متحده می تواند با تعامل با دولت های سرکش و دوستی با آنها، این دولت ها را تغییر دهد؟

البته احتمال مصالحه و آشتی با دشمنان معمولی وجود دارد، اما دوستی با دولت های سرکش کاری بسیار دشوار است زیرا دولت های سرکش معدودی هستند که حاضرند ایدئولوژی خود را قربانی کنند. کره شمالی اگر ایدئولوژی بیگانه هراسی تمام عیارش را کنار می گذاشت می توانست دوستان بسیاری داشته باشد، اما با این حال حاضر نیست آن بخش از نظام خود را قربانی کند. رئیس جمهوران فقید مصر، جمال عبدالناصر و انور سادات، هر دو آموختند که تنها دراز کردن دست دوستی به سوی معمر قذافی برای تعدیل رفتارهای عجیب او کافی نبود.

در آغاز دهه ۱۹۹۰ میلادی، کلاوس کینکل، وزیر امور خارجه آلمان تلاش کرد سیاست “گفتگوی انتقادی” را در مورد ایران در پیش بگیرد. نظریه او از این قرار بود که اگر اتحادیه اروپا تنها به لحاظ تجاری با ایران تعامل کند، آزادی سیاسی به دنبال آن خواهد آمد. البته بعضی این سیاست را به نام مدل چین می شناسند. اما مشکل آنجاست که این سیاست ایدئولوژی مد نظر رهبر ایران و شکل کارکرد مراکز مختلف قدرت در ایران را نادیده می گیرد.

بین سال های ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۵، حجم معاملات تجاری اتحادیه اروپا با ایران دو برابر و در عین حال قیمت نفت نیز پنج برابر شد. نتیجه این شد که حکومت ایران حدود ۷۰ درصد این ثروت بادآورده را صرف برنامه های هسته ای و موشکی خود کرد. این مسئله نشانگر آن است که بعضی دولت های سرکش آنقدر که به پول و سرمایه علاقمند هستند به دوستی علاقمند نیستند.

به نظر می رسد شما متمایل به استفاده از نیروی نظامی برای مقابله با دولت های سرکش هستید. آیا این مسئله به علت سال هایی است که در پنتاگون گذرانده اید؟

در واقع من علاقمند به مقابله نظامی نیستم و سال هاست که مخالفت من با حمله نظامی به ایران ثبت شده است. به نظر من راه حل در انتخاب یکی از دو گزینه حمله نظامی یا رویکرد دیپلماتیک نیست، بلکه به عنوان استراتژی، ترکیبی از دیپلماسی به همراه فشار نظامی و اقتصادی بهتر به نتیجه خواهد رسید. برای مثال، توافقی که در سال ۲۰۰۳ با معمر قذافی، رهبر لیبی، حاصل شد زمانی بود که دیپلماسی به بار نشست.

شما در مورد “شفافیت اخلاقی” مطلبی نوشته اید. دولت های سرکش و سایر دولت ها معتقدند که آمریکایی ها با توجه به عملکردشان که یکی حمله به عراق بوده، آخرین کسانی هستند که صلاحیت بحث در مورد اخلاق را دارند.

ما می توانیم در مورد جنگ عراق بحث کنیم اما دو مسئله کاملا متفاوت اینجا مطرح است. هیچ بحثی در این نیست که جنگ در ذات خود یک تراژدی انسانی است. اما این را نیز باید در نظر گرفت که در پیش گرفتن دیپلماسی، حداقل در مورد دولت های سرکش، گاهی هزینه های اخلاقی دارد. هم در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی در ایران و هم در دوران روحانی، رشد اعدام در این کشور سرسام آور بوده است.

اوباما، رئیس جمهور ایالات متحده و جان کری، وزیر امور خارجه این کشور، هیچ کدام قصد ندارند در مورد مشکلات اقلیت های مذهبی زیاد صحبت کنند زیرا ایالات متحده قصد دارد با ایران و یا اخوان المسلمین در مصر یا کره شمالی به توافق برسد؛ در پیش گرفتن دیپلماسی در تعامل با طالبان به این معنی است که معضلات زنان نادیده گرفته شود؛ سیاستمداران معدودی حاضرند در مذاکره با کره شمالی به بحث درباره اردوگاه های نگهداری برده های کار صحبت کنند زیرا نمی خواهند مقامات کره شمالی آنقدر عصبانی شوند که میز مذاکره را ترک کنند.

مسئله این نیست که ایالات متحده به موعظه اخلاقی بپردازد یا نه، و یا اینکه آمریکا مستحق نکوهش است یا نه. مهم این است که بدانیم که رویکرد دیپلماتیک در مواجهه با دولت های سرکش به بهای حقوق بشر است. حال اینکه سیاستمداران بر این باور باشند که پرداخت چنین بهایی ارزش پیشرفت دیپلماسی در این کشورها را دارد، مسئله دیگری است.

آیا به نظر شما تعاریف موجود برای “سرکش” به تنوع تعریف موجود برای “تروریست” نیست؟ بعضی بر این باورند که شاید “تروریست” امروز “قهرمان” فردا باشد؛ از سویی ماندلای آفریقا ی حنوبی را مثال می زنند و از سوی دیگر بن گورین اسرائیل را.

البته این بحث قابل قبولی است و از آنجا نشات می گیرد که تعریف جهانی برای تروریسم وجود ندارد. با این وجود، تروریست ها در یکی از این دو دسته قرار می گیرند: دسته اول، آنها که انگیزه ای اعتراضی به مسئله ای خاص مانند اشغال سرزمینشان را دارند؛ دسته دوم، آنها که انگیزه ای ایدئولوژیک دارند مانند القائده و یا اخوان المسلمین و یا همچنین گروه بادر- ماینهوف در آلمان. در واقع، این دسته دوم است که مستعد است در مقوله “سرکش” قرار بگیرد، زیرا آنها حاضر نیستند در مورد ایدئولوژی خود مصالحه کنند و چندان مایل نیستند اعتباری برای دیپلماسی به سبک غربی قایل شوند.

هنگامی که دولت های سرکش از شما در مورد قرن ها استعمار و امپریالیسم غربی سوال می کنند چه جوابی می دهید؟

اول اینکه دولت های سرکش تنها قربانیان قرن ها استعمار و امپریالیسم غربی نیستند. هیچ کدام از کشورهای شورای همکاری خلیج فارس، در میان رژیم های سرکش نیستند. همچنین کشورهایی مانند مصر، تونس، الجزیره و یا مراکش هرگز در این دسته قرار نگرفته اند. دوم اینکه نمی توان تمام مشکلات را به همان بخش از تاریخ محدود کرد. دولت عثمانی، عراق و ایران دوران صفویه، مشکلات فراوانی داشتند که هیچ ارتباطی به غرب نداشت. گاهی این دولت ها از این دست مسائل تاریخی تنها به عنوان بهانه استفاده می کنند.

مثلا در مورد ایران: جمهوری اسلامی اغلب به کودتای سال ۱۹۵۳ علیه دولت مصدق به رهبری سازمان اطلاعات آمریکا (CIA) اشاره می کند. این در حالی است که وقتی شما به تاریخ نگاه می کنید می بینید که در زمان جنگ سرد، روحانیت محافظه کار با ایالات متحده و محمدرضا شاه علیه مصدق هم پیمان شد، زیرا همه آنها مصدق را بسیار نزدیک به شوروی می دانستند. در واقع شکاف میان شاه و روحانیت در زمان انقلاب سفید، در اوایل دهه ۱۹۶۰ میلادی به وجود آمد. اینکه ایالات متحده به خاطر کودتای سال ۱۹۵۳ از رهبران جمهوری اسلامی عذرخواهی کند از نظر تاریخی احمقانه است؛ اینکه یکی از همدستان از همدست دیگر عذرخواهی کند و نه از قربانی اصلی.

بحث دیگری که دولت های سرکش مطرح می کنند این است که اتفاقات حال حاضر ادامه درگیری تاریخی میان اسلام و غرب است، و اینکه “جنگ بر ضد تروریسم” اگر جنگ بر ضد اسلام نباشد، بر ضد مسلمانان است..

من هرگز بحث های مربوط به “برخورد تمدن ها” را نپذیرفتم و در واقع، برای من مایه تعجب است که آنها که چنین بحث هایی را پذیرفتند بیشتر خود این دولت های سرکش هستند. ایده “برخورد تمدن ها” در میان رهبران ایران و اخوان المسلمین پرطرفدارتر است تا در جاهایی همچون مصر، ایالات متحده و یا عربستان سعودی.

به لحاظ تاریخی ممکن است که دولت های سرکش بیشتری در جهان بزرگ اسلام ظهور کرده باشند، اما نمی توان این را منحصرا پدیده ای مربوط به دین دانست. از اینها گذشته، کره شمالی کشوری مسلمان نیست و در عین حال، آنچه بسیاری از آمریکایی ها از یاد می برند این است حضور دولت های سرکش در خاورمیانه بزرگ به این معنی است مسلمانان بیش از غیر مسلمانان از وجود این دولت ها در عذاب هستند. صدام حسین، تعداد زیادی از مسلمانان کرد و اعراب شیعه را به قتل رساند و دولت ایران اقلیت سنی را مورد هدف قرار داده است.

خشونت “سبز بر آبی” یعنی اینکه یک سرباز افغان که به طور مخفیانه با طالبان همکاری می کند همکاران غربی خود را بکشد. ما این را در ایالات متحده می شنویم اما چیزی که بسیاری از آمریکایی ها در نظر نمی گیرند این است که خشونت “سبز بر سبز” سه برابر بیشتر است.

ما ممکن است در مورد سیاست های آمریکا و اینکه آیا ایالات متحده باید در خاورمیانه فعالیت داشته باشد یا نه، اختلاف نظر داشته باشیم اما مسئله دولت های سرکش بدون توجه به سیاست های آمریکا همچنان وجود خواهد داشت.