نسرین رنجبر ایرانی - عکس از وبسایت کانون فرهنگی افغانستان و آلمان

نسرین رنجبر ایرانی – عکس از وبسایت کانون فرهنگی افغانستان و آلمان

آخرین اثر منتشرشده نسرین رنجبر ایرانی، مجموعه داستان «داستان یک روز» است که می‌توان آن را از هر نظر، نمونه ادبیات مهاجرت دانست.

هم نویسنده اثر مهاجر است و هم شخصیت‌ها و موضوع بیشتر داستان‌ها درباره مهاجرت است.

نسرین رنجبر ایرانی، نویسنده و شاعر ساکن آلمان است، دکترای ادبیات فارسی دارد اما پیش از آن سال‌ها در ایران تجربه کار در رادیو و تلویزیون، نویسندگی نمایشنامه و داستان کوتاه و نیز نقد رمان و تئاتر و شعر داشته است.

خودش می‌گوید که سرودن شعر و داستان‌نویسی برایش به منزله کار نیست، بلکه امری ضروری و ناچار است.

نسرین ایرانی در کنار نوشتن، در دانشگاه هامبورگ، ادبیات درس می‌دهد و تاکنون چهار کتاب به زبان فارسی و آلمانی منتشر کرده است.

شرق پارسی با این نویسنده گفتگو کرده است:

شرق پارسی: خانم ایرانی شما هم کار روزنامه نگاری کرده اید و هم نویسندگی را به طور جدی در این سال ها دنبال کرده اید. در این حوزه هم کارهای تحقیقی دارید مثل کتاب «تاریخ تحول شعر نو فارسی» که آن را به آلمانی منتشر کردید و داستان هم نوشته اید. شعر هم می گویید و در کنار اینها دکترای ادبیات فارسی دارید.

کار کردن در حوزه هایی که گاهی خیلی به یکدیگر نزدیک هستند چه تاثیری بر کار شما داشته؟ مثلا تجربه شما در حوزه روزنامه نگاری چقدر به نویسنده شدن تان کمک کرد یا مثلا تحصیل در رشته ادبیات فارسی در ایران و آلمان چه تاثیری روی نویسنده بودن تان داشت؟

نسرین ایرانی: نخست باید بگویم که من سرودن شعر را کار به حساب نمی‌آوردم. داستان‌نویسی را هم همینطور. این هردو را از کودکی، یعنی از همان دوران دبستان آغاز کرده بودم و کلاس نهم یا دهم دبیرستان بودم که کارهایم در نشریات معتبر آن روزها چاپ می شد. در همان کلاس دهم دبیرستان، جایزه اول مؤسسه اطلاعات در زمینه نوشتن متن ادبی را برنده شدم.

برای من آن روزها، نوشتن و سرودن امری ضروری و ناچار بود. می نوشتم و می سرودم، بی آنکه فکر کنم چرا و برای چه می نویسم، اگر هم فکر می کردم، بدون تردید به جایی نمی رسیدم. سرودن و نوشتن، در ته ذهن من، چیزی بود مثل رنگ پوست یا اندازه قد! یعنی فکر می کردم که با اشتیاق با توانائی سرودن به دنیا آمده ام. شاعر بودم و نویسنده، همانطور که سیاه چشم و سیه چرده.

بنابراین قضیه کار و رشته تحصیلی و از این قبیل هم، برای من برعکس بود، یعنی روزنامه نگار شدم، چون کارم نوشتن بود و رشته ادبی را برای تحصیل برگزیدم، چون شعر می سرودم. در سازمان رادیو و تلویزیون هم به عنوان نویسنده برنامه ها، کار را آغاز کردم و پس از آن هم که تهیه و اجرای برنامه ادبی «بعد از ظهر یک روز سرشار» را به عهده گرفتم، برای نوشتن بیش از ۵۰۰ برنامه ای که تهیه و اجرا کردم که سه بار در هفته هربار به مدت ۴۵ دقیقه و بطور زنده پخش می شد و کمتر از همکاری نویسندگان دیگر استفاده می کردم.

همکاری با مؤسسه کیهان را هم به عنوان نویسنده داستان های کوتاه و دنباله دار«مجله زن روز» آغاز کردم. برای این مجله گاهی با نام های مستعار گوناگون، در هفته تا ۵ داستان کوتاه یا دنباله دار، می نوشتم.

پس از آن با آغاز انتشار کیهان فرهنگی، برای نخستین بار به تحریریه این نشریه دعوت شدم و در هیات نویسندگی، بلکه ویراستاری این نشریه را به عهده گرفتم. به این ترتیب، اشتیاق به نوشتن و سرودن که البته لازمه اش خواندن و خواندن بود، همراه با تجربه کار روزنامه نگاری، تحصیل در دوره لیسانس، بعد فوق لیسانس و بعد دکترای ادبیات، تجربه کار در رادیو و تلویزیون، تحصیل تئاتر به عنوان رشته انتخابی و بازی روی صحنه، و نیز بازی در نمایش های تلویزیونی، نوشتن نقد رمان و نقد تئاتر، پژوهش هایی ادبی، همه و همه، بیش و پیش از آنکه تأثیرات متقابلی بر هم داشته باشند، با هم و در مجموع، تأثیرات به هم آمیخته و پر دامنه ای بر من داشته‌اند. تا جائی که نسرین رنجبر ایرانی، در تمام سال های سپری شده، چیزی جز آمیزه ای از این ها نبوده است و گمان می کنم در آینده نیز چیزی جز این نخواهد بود.

بعضی ها معتقد هستند بهتر است نویسنده کاری غیر مرتبط با نوشتن داشته باشد. شما فکر می کنید اگر کار و رشته تحصیلی تان چیز دیگری بود موفق تر بودید؟

من گاهی فکر می کنم بهتر می بود، به دنبال رشته و کاری مثل مهندسی ساختمان یا کشتی سازی می رفتم. چون هم به کار نقشه کشی ساختمان بسیار علاقمندم و از سال های دانشکده نقشه خانه های فامیل و دوستان را پیشنهاد می دادم و حتی می کشیدم و بعد برای حک و اصلاح به مهندس برگزیده آنها می سپردم و کارهای فنی و تکنیکی را دوست دارم. نصب و راه اندازی وسایل الکتریکی را ـ پیش از آنکه سه مرد خانه ام فرصتی برای انجام آنها پیدا کنند ـ من تقریبا تعمیر همه وسایل خانه از یخچال گرفته تا ماشین ظرفشوئی انجام می دهم.

به هر حال گاهی که برای هزارمین بار، از مساله روی آب ماندن کشتی های بزرگ ـ با وجود درک دلایل علمی این جریان دهانم باز می ماند، افسوس می خورم که چرا به دنبال این کار نرفته ام و فکر می کنم اگر مهندس ساختمان، یا کشتی سازی یا مهندس مکانیک شده بودم، می توانستم موفق باشم.

آخرین مجموعه داستان شما «داستان یک روز» از سوی برخی از نویسندگان و منتقدان تحسین شده. چرا این کتاب را در ایران منتشر نکردید؟ آیا اقدامی برای انتشار آن در داخل کشور انجام داده بودید؟

این کتاب از طرف انتشارات اختران دو بار برای گرفتن مجوز چاپ به وزارت ارشاد رفت و بیش از پنج سال هم در انتظار ماند، اما متأسفانه مجوز نگرفت، من ترجیح دادم آن را در آلمان و در انتشارات گردون منتشر کنم. هرچند انتشارات اختران مایل بود که باز هم تلاشی در این زمینه کند.

به عنوان کسی که برخی از آثارش را در خارج از ایران منتشر کرده چه مشکلی با وضعیت نشر خارج از کشور دارید؟ و کلا به نظرتان این جور انتشار آثار چه مزیت ها و معایبی دارد؟

من برای انتشار کتاب هایم به فارسی در خارج از کشور، تقریبا مشکلی نداشتم. کار پژوهشی من هم ـ به زبان آلمانی ـ و توسط یک ناشر با سابقه و اسم و رسم دار آلمانی، به گونه ای که برای خودم هم باورنکردنی بود، یعنی با سرمایه گذاری کامل ناشر، منتشر شد. توضیح اینکه ناشران آلمانی، کتاب های پژوهشی و کارهای علمی را تنها در صورتی منتشر می کنند که نویسنده، پژوهشگر هزینه چاپ را بپردازد، مگر اینکه او در رشته خود، شخصیتی نامدار در سطح جهانی باشد.

من هم وقتی مقدمه کتابم را برای چند ناشر فرستادم، همگی پاسخ دادند که کتاب قابل چاپ است، اما هزینه چاپ را باید خودتان بپردازید. من با ناامیدی مقدمه را برای آخرین ناشری که در نظر داشتم، فرستادم در حالی که فکر می کردم، این یکی ممکن است اصلا آن را نخواند.

چند روز بعد خودم تلفن کردم که نتیجه را بپرسم و همان پاسخ همیشگی را شنیدم، اما چون می دانستم که این ناشر کارهای پژوهشی در زمینه شرق شناسی را می شناسد و کارهای شرق شناسان بنامی را هم منتشر کرده است، در پایان گفتگو، پرسیدم: آیا ممکن است که شما تمام کار را یک بار بخوانید؟ و ایشان پاسخ داد که می توانم تمام کار را بفرستم، اگر فرصتی دست داد، می خواند. تمام کار را فرستادم و تنها چهار روز گذشته بود که ای میلی از ایشان دریافت کردم مبنی بر اینکه انتشاراتی آنها مایل است این کار را با سرمایه این مؤسسه منتشر کند و پرسیده بود که آیا من اجازه این کار را می دهم؟

البته مخاطب این کار دانشجویان و استادان رشته ایرانشناسی دانشگاه های آلمان و دیگر دوستداران آلمانی زبان ادبیات فارسی بودند. اما کتاب های شعر و داستانم را دوست داشتم در ایران منتشر کنم. هرچند چاپ این کتاب ها در خارج این فایده را دارد که نویسنده نه تنها از قید و بند سانسور که از همه فرم های خودسانسوری نیز آزاد است، اما این ایراد بزرگ را هم دارد که تنها شماراندکی از مخاطبین می توانند آنها را بخوانند.

بعضی ها از جمله برخی نویسندگان معتقد هستند اگر نویسندگان ایرانی مهاجر به زبان کشور میزبان می نوشتند احتمالا با استقبال بیشتری روبه رو می شدند. به نظر شما چه رابطه ای بین این دو وجود دارد؟

این روشن است که متنی که ترجمه می شود، بویژه متن ادبی، بخشی از ویژگی های خود را از دست می دهد. بنابراین اگر نویسنده ای بتواند به زبان مخاطبانش بنویسد، هم شمار بیشتری از آنان را جذب خواهد کرد و هم متن را کامل تر، یعنی بدون آسیب های ناشی از ترجمه شدن، به دست آنان می رساند، به این ترتیب ممکن است کتاب فروش بیشتری داشته باشد.

اما نوشتن به زبان کشور میزبان، نه شرط و نه دلیل موفق بودن یک اثر ادبی است اثر نیست.

به نظرتان چند درصد از آثار ادبیات مهاجرت اگر به زبانی غیر از فارسی نوشته می شدند از آن ها استقبال بیشتری می شد؟ البته شاید شما همه آثار مهاجرت را نخوانده باشید اما از میان آنهایی که خوانده اید چه تعداد می توانستند. در این سوال را از این جهت می پرسم که بعضی هم می گویند.
نویسندگان ایرانی مهاجر دچار اشتباه یا حتی توهم شده اند که فکر می کنند در زبان دیگر نویسنده موفق تری می بودند. آیا صرفا نوشتن به زبانی غیر از فارسی تضمین کننده موفقیت زبان دیگر موفق باشند؟

راستش را بخواهید من چندان به این مساله باور ندارم. بسیاری از زیباترین و مشهورترین آثار ادبی جهان، به زبان مادری نویسنده نوشته و سپس ترجمه شده اند. با همه اینکه هر اثر ادبی در ترجمه به زبان های دیگر، چیزی را از دست می دهد، اما وقتی یک اثر به اندازه کافی غنی باشد، حتی پس از ترجمه شدن، هنوز می تواند خواننده را مسحور کند.

به یاد بیاوریم رمان های بزرگ و فراموش ناشدنی تاریخ رمان نویسی را و شعر شاعرانی فارسی زبان، مثل حافظ و مولانا و خیام و نظامی را که به زبان ترجمه، آن هم در روزگارانی که نه تنها از روزنامه و مجله خبری نبود، بلکه ابزار نوشتن هم بسیار ابتدائی بود، مرزهای زمانی و مکانی را در نوردیدند. نه. دلیل موفق یا ناموفق بودن یک اثر ادبی، بدون تردید، نوشتن یا ننوشتن به زبانی غیر از زبان مادری نیست. بلکه هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست.

من فکر می کنم که اتفاقا درست برعکس است. یعنی هرچه نویسنده به زبان، فرهنگ و تجربه های شخصی خودش، بیشتر متکی باشد، هرچه اثر بومی تر باشد، امکان موفقیتش بیشتر است، البته به شرطی که دیگر شرایط نویسنده یا شاعر خوب بودن هم فراهم باشد. من همین حالا دارم به صدسال تنهائی مارکز فکر می کنم.

یک نویسنده مهاجر اگر بخواهد اثرش را به زبان کشور میزبان منتشر کند این اثر چه ویژگی هایی باید داشته باشد؟ آیا نویسنده هنگام نوشتن باید مخاطب را هم در نظر بگیرد و به طور ویژه مثلا برای مخاطب آلمانی یا فرانسوی بنویسد؟

به نظر من، هر نویسنده ای، مادام که کار ادبی، می کند، لازم و تقریبا کافی است که با خودش روراست و صمیمی باشد.

مخاطب را باید یا فراموش کرد، یا به صورت گروهی بزرگ و بی شمار از مردم همه جهان در نظر گرفت. تکیه صمیمانه و صادقانه بر تجربه ها و دریافت های شخصی، تخیل قدرتمند و تسلط همه جانبه به زبان و اتفاقا فراموش کردن مخاطب، به نظر من شرایط اصلی برای نوشتن به هر زبانی است.

خود شما از وقتی از ایران خارج شدید این دوری چه تاثیری بر کار نوشتن تان داشته است؟

این دوری، بیش از هرچیز وقت مرا برای نوشتن محدود کرد. آموختن زبان کشور میزبان، اداره یک زندگی خانوادگی با دو کودک خردسال، آن هم در شرایط دور از میهن، که به معنای محروم بودن از کمک و یاری خویشان و دوستان، نیز محروم ماندن از داشتن کمک در امورخانه داری است، و کارکردن برای تأمین زندگی، وقت چندانی برای پرداختن به دلخواه به کارهای هنری و آفرینش باقی نمی گذارد.

حالا اگر کسی کارهای پژوهشی، تحصیل، شرکت در برنامه های ادبی ـ به منظور نگاهداری و گسترش زبان و ادبیات ـ را هم به این ها بیفزاید و در کنار این ها خود را موظف به شناختن زبان و فرهنگ و بویژه ادبیات کشور میزبان و شناسانیدن فرهنگ و ادب خود به همزیستان کشور میزبان هم بداند و بخواهد در برنامه های آنان نیز شرکت داشته باشد، روشن است که به شبانه روزی ۸۸ ساعته نیاز دارد تا بتواند به طور مستمر به کار آفرینش های ادبی هم بپردازد. تازه لزوم پیگیری روند کارهای ادبی در میهن، و مطالعه آثار هم میهنان مهاجر را هم باید به همه این ها افزود.

چه چیزی ممکن است روند کار یک نویسنده مهاجر را تهدید کند؟

کمبود وقت، گرفتار شدن در چنبره تأمین مادی زندگی، خستگی از فشار کار، دوری و تنهایی و البته دور ماندن از سرچشمه زبان

آیا شما با این تقسیم بندی که هر اثری خارج از کشور نوشته و منتشر می شود در حوزه ادبیات تبعید یا مهاجرت می گنجد موافق هستید؟

بله، البته که هر اثری که در خارج از کشور نوشته و منتشر می شود، به این حوزه تعلق دارد، حتی اگر خاستگاه اثر مثلا خاطرات دوران زندگی در میهن باشد، این زندگی در خارج از کشور است، که سبب زنده شدن این خاطرات، یا حس نیاز به نوشتن آنها شده است.

افزون بر این، دنیای پیرامون نویسنده، با همه ریزه هایش از آدم ها گرفته تا زبان و ادبیات و هنر، تا آب و هوا تا روال زندگی تا چیزهائی مثل برنامه های تلویزیونی، حتی نوع ترافیک و بسیاری نکات دیگر، خواسته و ناخواسته بر زندگی نویسنده و بر ذهن و زبان او تأثیر می گذارد و این تأثیرات، یک کار ادبی را که در خارج از کشورنوشته می شود، با آنچه در داخل منتشر می شود، متفاوت می کند و آن را در حوزه ادبیات مهاجرت یا ادبیات تبعید جای می دهد.

افزون بر این ها، پرداختن به برخی مضامین در داخل کشور ممکن نیست، برخی از تجربه ها را تنها در خارج از کشور می توان اندوخت و برخی از حس ها و حالت ها تنها در غربت رخدادنی و دست دادنی هستند.

آثار نویسندگان مهاجر کمتر از داخلی ها دیده می شود. کمتر روی آنها نقد نوشته می شود و طبیعتا به همین دلیل و به دلیل مشکل توزیع و عدم دسترسی، کمتر خوانده می شوند اما ادبیات برون مرزی شامل گستره وسیعی در تقریبا سه دهه گذشته بوده. به نظر شما دلیل اصلی این عدم معرفی درست چه بوده است؟

نخستین و مهمترین دلیل، البته همان است که شما به آن اشاره کردید: پخش نشدن این کارها درداخل کشور. بسیاری از آثار منتشر شده در خارج از کشور، مثل مجموعه داستان خود من، سال ها برای گرفتن مجوز چاپ در وزارت ارشاد اسلامی ایران معطل مانده و سرانجام نیز به آنها مجوز داده نشده است.

روشن است که ناشر یا نویسنده نمی تواند این آثار را در ایران توزیع کند. اگر هم چند نسخه ای از آنها به گونه ای به دست چند تنی از اهل فن برسد، آنها حتی اگر نقد و نظری یا به هرحال سخنی گفتنی در باره این آثار داشته باشند، به دلیلی که دانی و پرسی به ندرت دست به قلم می برند.

کسانی هم هستند که نویسنده خارج نشین را از بابت خارج نشینی نمی بخشند و معتقدند: «نه هر درخت تحمل کند جفای خزان» و پس می گویند: «غلام همت آنم که این قدم دارد» و با این نگرش وقت و انرژی خود را تنها برای کارهای منتشره در داخل کشور خرج می کنند.