تی.ای. لورنس (سمت چپ)، معروف به لورنس عربستان به همراه مجری رادیو و تلویزیون و کاشف آمریکایی لاول توماس، سیرکا ۱۹۲۵ .

تی.ای. لورنس (سمت چپ)، معروف به لورنس عربستان به همراه مجری رادیو و تلویزیون و کاشف آمریکایی لاول توماس، سیرکا ۱۹۲۵ .

هنگامی که در بعد از ظهرهای تابستان در مؤسسه شرق شناسی دانشگاه آکسفورد سرگرم رونویسی حروف عربی از روی تخته سیاه بودم، گاه به خودم می آمدم در حالیکه از پنجره های آلومینیومی بی روح به بیرون خیره شده ام. پس آن افق هایی که مناره ها در آن سربرافراشته اند، آن صحراهای خیالی و بازارهای پرهیاهوی خاورمیانه رؤیاهایم کجا بودند؟ پس کجا بود جنجال های رسانه ای و هیجان پوشش اخبار جنگ ها و انقلاب ها در روزنامه ها؟ گویی بخش بزرگی از قاموس عربی در دوران تسخیر قسطنطینه توسط امپراطوری عثمانی در سال ۱۴۵۳ و پس از آن در زمان سلطه آن ها بر جهان عرب رنگ باخته است . برای من عجیب بود که حتی دوران شگفت آور انگلیسی ها در خاورمیانه هرگز در کلاس های دانشگاهی من به بحث گذاشته نشد.

در آن دوران -اندک زمانی پس از انتشار شرق شناسی ادوارد سعید- استادان ما مصر بودند که از عنوان شرق شناس پرهیز کنند. دیگر از چشم اندازهای چشمگیر خبری نبود. رسم رایج فعلاﹰ بررسی رخدادهای نسبتاﹰ کوچک و موضوعات جزئی بود؛ و برای من هم همان قوس های دشوار و نقطه هایی که با گچ بر تخته سیاه خراشیده می شد. حاصل اینکه علاقه ای پنهانی به مرور نامه ها و خاطرات-نامه های دلنشین انگلیسی هایی که از تاریخ شرق گذر کردند و توانستند به خوبی درباره آن بنویسند در من قوت گرفت:

خانم ورتلی مونتاگ، مترجمان و سفیران، یا مقاماتی مانند جان باگوت گلاب (یا همان گلاب پاشا)، سر مارک سایکز و سر هری لیوک؛ حتی تصویری خوش آب و رنگ از عراق که در لابه لای صفحات کتاب سال ۱۹۵۵ شرکت نفت عراق در لندن به چشمم خورده بود- گنجی که آن را در طبقه بالای بازار قدیمی کتاب بغداد کشف کردم.

در میان آن ها، بی تردید از همه فریبنده تر تی.ای.لورنس (لورنس عربستان) و ضیافت ادبی جذاب او، “هفت رکن حکمت” بود. این کتاب وعده خیال “وسعت دشت ها، طعم بادهای فراخ، آفتاب و امید” را محقق کرد. پیش از رفتن به آکسفورد نسخه ای از گزارش جنبش عربی در سال های ۱۹۱۶ تا ۱۹۱۸ را خریده بودم. من هیجان چریک صحرایی را که به عنوان افسر نیمه حرفه ای ارتش انگلیس به تاخت و تاز می پردازد و پیوستن تمام عیارش به جهانی متفاوت را حس می کردم. جهانی که من نیز روٴیای رسیدن به آن را در سر می پروراندم. من همت او در تعالی بخشیدن به آرمان سرکوب شده اعراب و از خودگذشتگی او در چشم پوشی از مقامش، هنگامی که لندن وعده اعطای استقلال اعراب را زیر پا گذاشت، را تحسین می کردم. این اثر از سوی رؤسای موٴسسه شرق شناسی تقریباﹰ مستهجن ارزیابی شد، اما از آنجا که ما هرگز آن دوران را بررسی نکرده یا هرگز عمیقاﹰ درباره آن کتاب بحث نکرده بودیم، هیچگاه علت آن را نفهمیدم.

سرانجام یکی از روزهای پایانی اقامتم در در ادینبورگ، به جلد سیاه ساده چاپ اول کتاب “لورنس عربستان: زندگی نامه ای پژوهشی” برخوردم. کتابی که هرگز اسمش به گوشم نخورده بود. اینجا در میان ورق های آنچه به قضاوت من شعری موزون می نمود، خنجری مرصع از نقد و جدل پنهان بود. این کتاب من را به دنیایی از مباحثات درباره داستان لورنس کشانید. از فیلم شاخص آن و (کمرنگی) ماجراهای سکسی تا نبوغ او و نیز روانشناسی او که من از آن سر در نمی آوردم. اما استدلالات الدینگتون -موٴلف اثر- بطور تکان دهنده ای موثق و صحیح می نمود. لورنس بگونه ای تصویر شده بود که به یکی از هیولاهای من تبدیل شد. الدینگتون نویسنده ای است که از ابهام و شهرت جادویی خاورمیانه برای بازی با حقایق و واقعیت ها بهره برداری می کند.الدینگتون جاه طلب بود و در پی تخریب “افسانه لورنس”، و نیز اثبات اینکه بخش های کلیدی کارهای او با بزرگنمایی، اغراق، تقلب و لاف و گزاف همراه و گاه کاملاﹰ بی پایه و اساس بوده است. وی بدین ترتیب می خواست این قهرمان انگلیسی را دست کم “نیمه شیاد” جلوه دهد. او حتی درباره احتزاز نشان تجاری لورنس بر بالای قطارهای خطوط راه آهن حجاز گفته است که آن “یکی از اسباب رنجش دائمی در دوران صلح بوده که در دوران جنگ تشدید” شده است و آنچه دیگر افسران انگلیسی و فرانسوی با همان توانایی در اقدامات چریکی از آن بهره نداشته اند “در واقع استعداد ثبت دستاوردهایشان” بوده است.

الدینگتون اذعان می کند که وصف شاعرانه لورنس از رژه برای فتح لنگرگاه الوجه در ساحل دریای سرخ “یکی از مجموعه قطعات قابل تحسین هفت رکن حکمت با آوازهای فراوان، شترهای خرامان و شکوهی مفرط” بوده است. اما او پس از آن خاطرنشان می کند که لورنس نیروهایش را دو روز دیر به میدان آورد و در این مدت، این کشتی های جنگی انگلیسی بودند که کار اصلی جنگ را انجام دادند و قبایل صحرانشین را غارت یا ناچار به عقب نشینی کردند. درباره تصرف کوتاه مدت بندر عقبه در دریای سرخ هم که بر اساس کتاب هفت رکن حکمت “نبرد گالیپولی” دیگری بود، نوشته است که تصرف آن دو بار دیگر هم طی جنگ صورت گرفته بود.

بعد از آن هم متذکر می شود که یورش انگلیسی ها به سوریه از طریق فلسطین در سال ۱۹۱۸، به لطف تکنیک های رزمی کلاسیک ستون های اصلی ارتش ژنرال ادموند آلن بی به وقوع پیوست؛ در حالیکه لورنس و مهاجمان کم تجهیزات او فقط با درگیری های جزئی در حاشیه صحرا، نیروهای تحت فرمان آلمان-عثمانی را سرگرم کردند. اتهام الدینگتون درباره قتل عام نیروهای در حال عقب نشینی عثمانی و آلمانی توسط لورنس و نیروهای غیر رسمی صحرانشین او نیز بسیار زننده است، حتی اگر لورنس به این قتل عام اعتراف کرده باشد. الدینگتون هم چنین درباره جایزه بزرگی که لورنس مدعی شده بود دشمنانش برای سر او گذاشته اند می گوید که نتوانسته مدرکی برای آن بیابد و به گفته او در هیچ یک از گزارش های متعدد افسران آلمانی و عثمانی که در شبه جزیره عربستان خدمت کرده بودند اشاره ای به لورنس نشده است.

الدینگتون هم چنین رکنی اساسی از افسانه لورنس را به چالش می کشد. جایی که لورنس به باسیل لیدل هارت، یکی از زندگینامه نویسانش گفته است که “از سن شانزده سالگی همواره به فکر آزاد سازی مردم بوده است و اعراب را به عنوان تنها گزینه مناسب باقیمانده انتخاب کرده است.” بعداﹰ لورنس گفته است که از خدمت در دولت استعفا داده است زیرا انگلیس به وعده هایی که او به رهبران جنبش عربی داده بود، یا آنطور که او در کتاب هفت رکن می نویسد، “جنگی که توسط اعراب افروخته و هدایت شده تا به آرمانی عربی در سرزمین اعراب جامه ی عمل بپوشاند” خیانت کرده است.

شاید لورنس بین تعهد حمایت از اعراب از یک سو و دستورات رسمی از سوی دیگر گیر کرده بود؛ اما الدینگتون مدرکی نمی یابد که هیچ مقامی به او دستور داده باشد که وعده ای بدهد. جالب اینکه او حتی شواهدی می یابد که زبان عربی لورنس به هیچ وجه سلیس نبوده است.

در حالیکه لورنس و جناح سیاسی که او به آن تعلق داشت احتمالاﹰ با آرمان عربی موافقت داشته اند، الدینگتون معتقد است که “این آرمان ها پوششی به منظور پنهان کردن نیت اصلی انگلیسی ها برای کنار زدن فرانسوی ها بوده است.” چنانچه که لورنس این موضوع را در نامه ای مطرح می کند: سیاست انگلیسی ها باید آن باشد که “فرانسوی ها را از هر امیدی به سوریه ناامید کنند… آیا اگر ما پیروز این میدان باشیم فرانسوی ها دیوانه نمی شوند؟ ”
الدینگتون همچنین نشان می دهد که لورنس که در دوران جنگ جهانی اول در نظر افکار عمومی شهرتی نداشت به واسطه ترفند دیرهنگام تبلیغات دوران جنگ آمریکا، در حدی نامعمول به شهرت رسانده شد. گروهی آمریکایی که وظیفه شان روحیه دادن در دوران جنگ بود، از جمله لاول توماس خبرنگار و هری چیس عکاس، جبهه غرب را آزموده بودند؛ اما در آنجا به گفته الدینگتون “با سلاخی یکنواخت مواجه شدند که برای عکاسی مهیج و یا داستان نویسی روان مناسب نبود.” بنابراین آن دو نفر به فکر جبهه عربی افتادند، جایی که در آن لورنس حاضر به یراق و خوش عکس را یافتند.

شهرت لورنس. پیتر اوتول بازیگر ایرلندی سرگرم مطالعه برای آشنایی با نقش لورنس عربستان است. تصاویر گتی

شهرت لورنس. پیتر اوتول بازیگر ایرلندی سرگرم مطالعه برای آشنایی با نقش لورنس عربستان است. تصاویر گتی

نمایش حاصل که در نهایت “با آلن بی در فلسطین و لورنس در عربستان” نام گرفت سرانجام در سال ۱۹۱۹ به روی پرده رفت؛ زمانی که جنگ پایان یافته بود. بعد از شروعی نه چندان موفق در نیویورک، تور این نمایش در کشورهای انگلیسی زبان با استقبالی پرشور مواجه شد؛ به طوری که طی چهار سال دو هزار بار اجرا شد. این ضیافتی واقعی برای تخیلات شرق گرایانه بود. در لندن، تهیه کنندگان، دکوری با عنوان “مهتاب بر نیل” را از یک سالن اپرا اجاره کردند، در کنار نمایش “رقص هفت پرده” به اجرا در آمد و یک خواننده ایرلندی در کنار صحنه به خواندن نسخه موسیقیایی از اذان مسلمانان پرداخت. الدینگتون می نویسد: برای مردم انگلیس که هنوز در هول و هراس جنگ بودند چنین برنامه ای وسوسه انگیز می نمود.

آنچه اکنون به آن نیاز داشتند روایتی از یک حکایت موفقیت آمیز بود؛ و چه کسی بهتر از یک آمریکایی می توانست آن را محقق سازد؟ کسی که موفقیت برایش یک وظیفه ملی است. این شگرد را در انگلیس کمتر کسی می فهمید زیرا در آن جا تبلیغات به ندرت از حد موضوعی یکنواخت، خسته کننده و غیرخلاقانه فراتر می رفت: “ترشی های پون سونبی بهترین است … ” هر کسی که یک استاد جودوی ژاپنی را در حال پرتاب ماٴموران سنگین وزن پلیس انگلیس دیده باشد متوجه می شود لاول توماس از نظر فکری و احساسی با تماشاگران خام انگلیسی چه کرده است.

تمرکز تماشاگران بر لورنس تا آن جا پیش رفت که زیرنویسی نادرست هم در فیلم گنجانده شد که بر اساس آن لورنس در حالیکه دیگر افسران در پایگاه مانده بودند در راه آهن حجاز دینامیت کار می گذاشت. در پی آن، کتاب هفت رکن حکمت از خود لورنس در نسخه های عمومی متنوع از سال ۱۹۲۶ به بعد منتشر شد. لورنس در مقدمه کتابش در فرازی متواضعانه می نویسد: “سهم درخور من اندک بود اما به واسطه قلمی روان، کلامی آزاد و تا حدودی مهارت تفکر، برای خود، آنگونه که آن را توصیف می کنم، اولویتی ساختگی قائل شدم. در واقع من هرگز هیچ منصبی در میان اعراب نداشته ام، هرگز مسئول هیئت اعزامی بریتانیا در میان آنها نبوده ام…”

اما با وجود انکارهای لورنس، الدینگتون سرسختانه تلاش می کند نشان دهد که او به شدت در کمک به توماس برای راه اندازی نمایشی که او را در راٴس و مرکز توجه قرار دارد مشارکت داشته است. چنانچه در جایی لورنس به توماس گفت: “تاریخ به هر حال از واقعیت ها ساخته نشده است، پس چرا باید نگران بود؟“

الدینگتون می گوید وی زمانیکه ماٴموریت خود را آغاز کرده، هیچ شناختی از لورنس یا احساس خاصی نسبت به او نداشته است. الدینگتون شاعری گمنام از مکتب شعر نو سال های ۱۹۱۰ میلادی بود که همت خود را بر جایگزینی انتزاعات رومانیتک با جزئیات مشهود دقیق و استعاره های مناسب گماشته بود و همچنین یکی از شانزده شاعر جنگ جهانی اول بود که یادبودی از آنها در کلیسای وستمینستر لندن نصب شده است. وی هم چنین نشریه ای ادبی را سردبیری کرده بود، رمانی موفق بر اساس سال های دشوار خود در سنگرهای جبهه غربی نوشته بود و نیز بیوگرافی دوک ولینگتون را منتشر کرده و به خاطر آن جایزه دریافت کرده بود.

با این حال انتشار یافته های غیرمنتظره الدینگتون درباره لورنس به شدت به شهرت، فروش کتاب و سلامتی او لطمه زد. بریتانیا نمی خواست شاهد باشد تنها قهرمانش که از مرداب های جنگ سربرآورده بود، سرنگون شود. به علاوه بسیاری با افشاگری های او درباره احساسات احتمالاﹰ “جریحه دار شده و دردناک” لورنس درباره تولد نامشروعش موافق نبودند. هنگامی که الدینگتون در ژوئیه سال ۱۹۶۲، یعنی هفت سال پس از انتشار کتابش درباره لورنس درگذشت، در آگهی ترحیم او در روزنامه تایمز آمده بود که او “مرد جوانی عصبانی بود و به نسلی تعلق داشت که هنوز امروزی نشده است. او تا آخر عمر کم و بیش مردی عصبانی باقی ماند.” در این آگهی ، حملات او به ارزش های طبقه متوسط بریتانیا تند و تیز خوانده و ذکر شده بود که بهتر است کتاب لورنس عربستان او به فراموشی سپرده شود.

و همینطور هم شد، آن کتاب اکنون چیزی بیش از یک پانویس در مثنوی اسطوره لورنس نیست. از نظر بعضی مانند فرد کراوفورد نویسنده کتاب “ریچارد الدینگتون و لورنس عربستان: داستانی محافظه کارانه”، کتاب الدینگتون نشان می دهد که حمله به یک اسطوره ملی چه اندازه دشوار است. همانطور که جان مک در کتاب “شاهزاده آشفتگی” که برنده جایزه پولیتزر ۱۹۷۶ شد نوشته است، لورنس بعنوان “مردی بزرگ و چهره تاریخی شاخص باقی می ماند که به شدت بر نتیجه نظامی جنگ و پیامدهای سیاسی آن تاٴثیر گذاشت.” مک اذعان می کند که “لورنس گاه کاملاﹰ صادق نبود و تا حدودی تمایل داشت درباره نقش و اهمیت خود اغراق کند.” اما به گفته او نوشته الدینگتون “نمونه ای فاحش از کاربرد روانشناسی برای به انحطاط کشیدن و بدنام سازی” بود.

مایکل کوردا، نویسنده تازه ترین کتاب بیوگرافی در این زمینه به نام “قهرمان” می گوید: الدینگتون آشکارا در رد ادعای لورنس مبنی بر اینکه انگلیسی ها به او پس از جنگ، شغلی معتبر در مصر پیشنهاد کرده بودند اشتباه می کرد، اما مدرکی برای این مسئله وجود ندارد. قطعاﹰ منظور او این است که الدینگتون تا حدودی حق داشته است و می گوید که چنین پیشنهادی جدی نبوده است. کوردا در این سخن که “تمامی ماجرای” الدینگتون از “فکر منجمد” او نشئت می گیرد، پابرجا است. هرچند کوردا دست کم یافته های الدینگتون را به عنوان “مسائلی جزئی” و “درسی غم انگیز در مخاطرات عقده خود درست پنداری” رد می کند.

هرچند کوردا هم می پذیرد که پس از “مدیحه گویی های زندگی نامه های قبلی، بدون تلاشی جدی در جهت تحقیقات مستقل، کسی می بایست پا پیش بگذارد و موازنه را اصلاح کند.” الدینگتون لورنس را، بر خلاف آنچه یکی از افسران وفادار به لورنس مدعی شده است، به خیانت متهم نمی کند. او فقط توجهات را به سوی این مسئله جلب کرده است که نقش لورنس به شدت بد عرضه شده است؛ تا حدودی به علت اقدامات خود او و تا حدودی نیز به علت اینکه همه می خواستند آن را باور کنند.

بعضی از کسانی که درباره خاورمیانه می نویسند همواره در متون بزرگنمایی کرده اند، داستان ها را برای مخاطبان شکل داده اند یا کار دیگران را به جای کار خود جا زده اند. این احساسات گرایی سودجویانه را به سختی می توان بر ملا کرد چرا که مردم عادی تمایل دارند به همکاران، روزنامه ها و چهره های دولتی – به ویژه آنهایی که قهرمانانه در وقایع بزرگ درگیر شده اند- اعتماد کنند. آزمودن صحت و سقم وقایع نیز در این حوزه پرشور دشوار است و فقط اندکی از مخاطبان غربی می توانند آنچه را که می خوانند با تجربیات شخصیشان تطبیق دهند. همین جریان هایی از بی دقتی های مکرر است که دیوار درک متقابل بین خاورمیانه و افکار عمومی غرب را بلندتر کرده است.
الدینگتون شجاعانه آماده بود نشان دهد که واقعیت اهمیت دارد و بهای سنگینی پرداخت تا نشان دهد آن اسطوره بزرگ، داستانی خارق العاده اما اغراق شده است. تعجبی ندارد که دانشگاهیان آکسفورد ترجیح دادند به کاوش درباره موضوعاتی بپردازند که در گذشته ای دور و با حساسیتی کمتر پنهان شده است.