گزارش این هفته را با مطلبی از سیامک گلشیری، نویسنده، آغاز می کنیم که به تازگی در صفحه فیس بوک خود نوشت: «در این چند ماه بحث‌هایی درباره سانسور مطرح شده که دستکم در تاریخ معاصر ما بی‌سابقه بوده، اما دیروز با دیدن فیلمی که محصول چند سال پیش است، فکر کردم آیا اساساً امکان برچیدن سانسور هست.»

گلشیری سپس به داستان فیلمی که دیده می پردازد و می نویسد: «فیلم، داستان دختری است که از جهان کارتن به جهان واقعیت کشیده می‌شود و بعد در اینجا با مرد معمولی و مهربانی مواجه می‌شود و کم‌کم عشق بر هر دو آنها غلبه می‌کند. حتی وقتی شاهزاده‌ای که قرار بوده با او ازدواج کند، از جهان فانتزی بیرون می‌آید و به سراغ دختر می‌رود، حاضر نیست به همراه او برگردد، اما تمامی صحنه‌های عاشقانه و انسانی، صحنه‌هایی که قرار است عشق میان آن دو برقرار شود، در نسخه‌ای که اینجا دوبله شده، حذف شده است. آن‌وقت چطور قرار است باور کنیم آن دو عاشق هم شده‌اند؟»

این نویسنده در پایان این پرسش را مطرح می کند که آیا با چنین تفکری می‌شود روزی امید داشت که سانسور دست از سر مملکت ایران بردارد؟

صد و ده سالگی بزرگ علوی

دوم فوریه امسال، آقابزرگ علوی، نویسنده ایرانی، ۱۱۰ ساله شد. به این مناسبت جلال سرفراز، نویسنده ایرانی مقیم خارج از ایران در صفحه فیس بوک خود، نوشته است: «بزرگ علوی، بیش از نود سال زندگی کرد، و حتی تا آخرین ماه های زندگی اش سالم و سر حال بود. وی پس از سالها دوری، نخستین بار در سال ۵۷ – یعنی در آستانه انقلاب – به ایران آمد. همراه با دوست قدیمی نصرت الله نوح به دیدارش رفتم . گفت و گوی مفصلی کردیم که در کیهان آن سال، و سپس در بازار رشت انتشار یافت.»

سرفراز ادامه می دهد: «مهمترین جمله ایی که از آن گفت و گو در خاطرم مانده این بود، که بحث سیاسی موقوف. در آن زمان، که دوران تب و تابهای شدید سیاسی بود، این گفته او برایم شگفت انگیز بود، اما پس از تجربه دوران انقلاب و آشنایی بیشتر با او گفته اش روز به روز بیشتر برایم قابل درک شد. پس از فروریزی دیوار برلین دیدارهای بسیاری با او داشتم، که تا واپسین ماه های زندگی اش ادامه یافت. گاهی به خانه اش می رفتم. گاهی بیرون از خانه همراهی اش می کردم و قدمی می زدیم. چه بسیار حرفها که بین ما رد و بدل شد، که برخی از آنها در دو سه گفت و گوی دیگر با او بازتاب یافته است. متاسفانه سردبیر یکی از هفته نامه های آن روزگار تهران بخشی از این گفت و گوها را با تحریف چاپ کرد. … بگذریم.»

سپس جالا سرفراز یادداشت نیمه کاره ای با عنوان «رئالیسم بزرگ علوی» را که روزگاری می خواسته درباره آقابزرگ بنویسد، به همان صورت در صفحه فیس بوک خود منتشر کرده است:

در بخشی از این یادداشت آمده است: «علوی متاثر از ادبیات رئالیستی است. آثار تولستوی و دیگرانی از این دست را می خواند و ابتدا می کوشد تا داستان مورد علاقه اش را خلاصه و باز نویسی کند. در برخی تجربه های این سه نویسنده (هدایت، جمالزاده و علوی) شاهد شباهتهایی صوری هستیم، اما هر چه زمان بیشتر می گذرد، راه این سه نویسنده بیشتر از هم جدا می شود.»

سرفراز می نویسد: «در داستان های علوی، شخصیت ها در محوری طبقاتی قرار می گیرند. اساس بر واقعیت عینی است، اما عنصر خیال نیز نقش دارد. دید ضد مذهبی کمتر دیده می شود. علوی دارای دیدگاهی رئالیستی است. او مثل اغلب هم نسلهایش زیر تاثیر شدید انقلاب اکتبر در روسیه است. اما قهرمانان داستان هایش اغلب از لایه های روشنفکر جامعه هستند. این ویژگی خط فاصلی میان کارهای علوی و برخی پرچمداران رئالیسم اجتماعی می کشد.»

جلال سرفراز ادامه می دهد: «شرکت در سیاست کار نادرستی نیست، اما لازم به توضیح نیست که در کشورهایی چون ایران، اغلبِ روشنفکرانی که مستقیما در سیاست شرکت می‌کنند باید زندگی پر مخاطره‌ای را پشت سر بگذارند. نویسندگانی چون علوی نه تنها از جانب حکومت وقت، که از جانب “همفکران” خود و دیگر نیروهای “اپوزیسیون” نیز تحت فشار قرار می‌گیرند و بدین سان فردیت و استقلال نظرشان زیر سوال می‌رود. شاید این مهمترین دلیلی باشد که علوی مدتی پس از اقامت در اروپا به طور کلی از سیاست برید، بی آن که از آرمانهایش دست بردارد.»

دنیای کتاب

اما طبق معمول، نویسندگان، شاعران و مترجمان از فیس بوک برای معرفی کتاب نیز استفاده می کنند.

پیام یزدانجو، مترجم، در صفحه فیس بوک خود به معرفی کتاب «خنده در تاریکی» نوشته ولادمیر ناباکوف، نویسنده بزرگ روس، پرداخته است:

«ناباکوف را اغلب خالق «لولیتا» می‌دانند؛ من خوش دارم او را نویسنده «خنده در تاریکی» خطاب کنم، رمانی که خالق شخصیت‌هایی برای همیشه به‌یادماندنی است: منفورترین (مارگوت) و مفلوک‌ترین (آلبینوس) شخصیت‌هایی که می‌شد در دنیای ادبیات آفرید. رمان را ناباکوف در ۱۹۳۲ به روسی و با عنوان «اتاق تاریک» (کامرا ابسکورا) منتشر کرد. اولین ترجمه انگلیسی آن چهار سال بعد منتشر شد، اما مقبول طبع ناباکوف قرار نگرفت. بعدتر خودش آن را به انگلیسی برگرداند و در ۱۹۳۸ با عنوان «خنده در تاریکی» منتشر کرد. شروع رمان، با نثر سحرانگیزش، از درخشان‌ترین آغازهای ادبی است، به فارسی چیزی چون این که: روزی روزگاری، مردی به اسم آلبینوس در برلینِ آلمان زندگی می‌کرد. متمول و آبرودار و خوشبخت بود؛ یک روز همسرش را به عشق دلبرکی رها کرد؛ مهر ورزید؛ مهر ندید؛ و زندگی را با فلاکت و بدبختی به آخر برد.»

رضا عابد نیز در صفحه فیس بوک خود «یک پیشنهاد برای خواندن و لذت بردن» دارد:

«علی عبد اللهی شاعر و مترجم توانا کتاب “شاهد گوشی” با عنوان فرعی پنجاه شخصیت اثر الیاس کانه تی برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۸۱ را که توسط نشر مرکز به چاپ رسانده است به من محبت کرد. تمام روز شنبه ۱۲ بهمن را با کتاب سر کردم. در خوانش شخصیت ها، شخصیت قبلی خوانده شده، دوباره احضار می شد و چاره کار، بازگشت من بود به صفحه های قبلی و خوانش مجدد همراه با لذتی دیگر. چنین بود بده و بستان من با شخصیت ها، که هر کدام با شیوه ای بدیع در بیان و توصیفی دقیق بهره گرفته از طنزی تلخ آمیخته به عناصر گروتسک به نگارش در آمده اند. از پس گفتار کتاب به قلم مانفرد هینتس می آورم :

هیچ انسان واقعی مسلما فقط یک عیب ناپسند ندارد. کارگردان تئاتر، فرانسیس بوندی به کانه تی خاطر نشان کرد که خود را در دو تن از ناشادترین شخصیت های وی به درستی بازیافته است. پاسخ کانه تی این بود: این که چیزی نیست. یکی از دوستان خانمم خود را در هفت تن از این سیماچه ها بازشناخته است؛ من به شخصه دست کم در بیست تاشان خودم را می یابم. داوری را به خواننده وا می گذاریم تا دریابد در چند تا از این شخصیت ها -در آمیزه ای از روابط و مناسبات مختلف- خودش را می بیند و با کدام یک از آنها هم ذات پنداری می کند.»

همچنین علی سیدآبادی، نویسنده کودک و نوجوان در صفحه فیس بوک خود این کتاب را معرفی کرده: «اعتراف می‌کنم که «اعترافات رمان نویس جوان» را با اینکه خوانده بودم، از دوباره ورق زدنش لذت بردم. کتاب‌های نشر روزنه خوش دست و شیک است. چند کتاب رمان و داستان ایرانی‌اش را هم که دیده‌ام، همین ویژگی را داشته‌اند.

اعترافات را با ترجمه دیگری خوانده بودم، اما ترجمه تازه‌اش که نشر روزنه منتشر کرده، چیز دیگری است. رضا علیزاده مترجم این کتاب که پیش از این، از متن‌های دشوار امبرتواکو ترجمه خوب فارسی ارائه کرده بود، بهترین مترجم آثار اکو در ایران است.»

سیدآبادی ادامه می دهد: «اگر مثل من عاشق امبرتواکو هستید در خواندن این کتاب تردید نکنید. اگر علاقه‌ای به نوشتن دارید، بازهم در خواندنش تردید نکنید. بگذارید خیالتان را راحت کنم، حتی اگر هم علاقه‌ای به داستان‌های پیچیده اکو ندارید، بازهم در خواندن این کتاب تردید نکنید!»

شعر

انتشار شعر نیز، اصلی‌ترین کار شاعران در فیس بوک است. محمدعلی بهمنی، در صفحه فیس بوک خود با یاد ابراهیم منصفی “رامی” شاعر و خنیاگر فقید جنوب ایران شعری سروده که به قول بهمنی، کودکی خود را در معبد هندوهای بندر عباس زیست:

او را نزیسته بودم
با زخم و زخمه‌اش
گاهی گریسته بودم

نسل مرا که نسل حنجره‌ها بود
یک سرمه‌دان الوان
مسحور کرد
و…بوسه‌های گس
دندان واژگانش را پوساند
“رامی”
شاه بیت آن قصیده نفرینی ست

نخل بلند نسل من
از شاخه‌های سوخته
چتری دوباره رویاند
جای غریب “رامی”
اما
در سایه سارش
خالی ماند.

و در نهایت، هوای سرد این روزهای ایران که با بارش برف همراه شده، دستاویز سرودن شعر از سوی برخی از شاعران هم شده است. مثل این شعر که سروده محمد سلمانی است:

دلا خشونت سرمای شهر ما کم نیست
برای باغ بلایی چنین دلا کم نیست

بنفشه‌ها همه از سوز باد می‌لرزند
که سوز باد ز شلاق کدخدا کم نیست

من از خیانت یاران خویش می‌ترسم
وگرنه ذره‌ای از گرگ دشت باکم نیست