تشییع جنازه بهمن فرزانه- عکس از ایسنا

تشییع جنازه بهمن فرزانه- عکس از ایسنا

مرگ بهمن فرزانه

این هفته، مرگ بهمن فرزانه با واکنش‌هایی در میان اهالی ادبیات روبرو بود. درحالی که بعضی از نویسندگان نسبت به چگونگی تشییع جنازه این مترجم ادبیات گلایه داشتند، برخی نیز این گلایه‌ها را بجا نمی‌دانستند.

یوسف علیخانی، نویسنده و ناشر در صفحه فیس‌بوک خود درباره تشییع جنازه بهمن فرزانه مترجم معروف صد سال تنهایی مارکز، نوشت: «یک عمر ترجمه کنی و بنویسی و آن وقت به تعداد انگشتان دو دست هم آدم نباشند، زیر تابوتت را بگیرند؛ این است رسم مهمان‌ نوازی این دنیا.»

در مقابل، گیتا گرکانی، که خود مترجم است در پاسخ به «دوستان عزیزی که اینقدر برای مراسم تدفین آقای فرزانه ناراحت هستند» نوشت: «فرد متوفی هرقدر مهم و مشهور باشد، جزو اموال عمومی نیست. به خانواده و نزدیکانش تعلق دارد. مراسم تدفین و ختم هم معمولا آن طور که خودش خواسته یا آنطور که نزدیکانش صلاح می‌دانند انجام می‌شود. وقتی به هیچکس نمی‌گویند تدفین چه روزی است و از کجا شروع می‌شود، و باز وقتی کسی نمی‌داند ختم چه زمانی است یعنی آن خانواده به حضور بیگانه‌ها علاقه نداشته‌اند. اینقدر مردم را به ناسپاسی متهم نکنید.»

بازگشایی نشر چشمه

این هفته خبر آغاز فعالیت دوباره نشر چشمه، یکی از نشرهای فعال در حوزه ادبیات معاصر فارسی، واکنش‌هایی را در فیسبوک به دنبال داشت. نشر چشمه دو سال بود که مجوزش به حالت تعلیق درآمده بود و از شرکت در نمایشگاه‌ بین‌المللی کتاب تهران نیز منع شده بود.

مهدی یزدانی‌خرم، روزنامه‌نگار و نویسنده، که یکی از دست‌اندکاران نشر چشمه است، جزو اولین کسانی بود که خبر بازگشایی نشر چشمه را در فیس بوک این چنین منتشر کرد: «ما برگشتیم… نشرِ چشمه رفع تعلیق شد..»

رمان‌نویسی

اما موضوع «نوشتن» و «ادبیات» همچنان یکی از موضوعات مورد علاقه نویسندگان در فیسبوک است. محسن فرجی، روزنامه‌ نگار و نویسنده، در صفحه فیسبوک خود درباره رمان‌نویسی نوشته است: «کودک رمان نمی‌نویسد، چون لزومی به این کار نمی‌بیند. اما آدم‌بزرگ رمان می‌نویسد تا سمی را که زندگی در وجودش انباشته، بیرون بریزد. با این همه، همه‌ نویسندگان بزرگ دنیا در تبدیل این سم مهلک به متن ادبی، کاری کرده‌اند که ماحصل اثر، سرشار کردن مخاطب از شوق و امید و میل به زیستن باشد. به همین خاطر، گمان می‌کنم رمان‌نویسان را باید از بزرگترین ایثارکنندگان دانست که بی دادن خوش‌بینی‌های هپروتی، جهان را با همه‌ سمومش بدل به جایی قابل تحمل برای زیستن کرده‌اند.»

بزرگداشت صادق هدایت

۲۸ بهمن‌ماه، سالروز تولد صادق هدایت است. به همین مناسبت این روزها برخی از نویسندگان به بزرگداشت این نویسنده بزرگ ادبیات معاصر فارسی پرداخته‌اند.

شاپور جورکش، مترجم و شاعر مقیم شیراز، در صفحه فیس‌بوک خود اعلام کرده کتابی را که درباره صادق هدایت نوشته به صورت رایگان در اختیار کاربران فیسبوک قرار می‌دهد.

به نوشته جورکش، این کتاب سال ۷۶ با ۱۵ مورد ممیزی، به مدت یک سال منتظر مجوز ماند و در زمان وزارت آقای مهاجرانی آزاد شد، اما بعد از دو چاپ به محاق رفت.

عنوان این کتاب «زندگی،عشق و مرگ از دیدگاه هدایت» است که نگاهی دیگر به بوف کور و دیگر عاشقانه‌های این نویسنده دارد.

از نظر نویسندگانی چون جورکش، آثار صادق هدایت، سنگ بنای ادبیات داستانی ایران معاصر است، اما این آثار در نقدهای مختلف، دچار سردرگمی و سوء تعبیر شده است.

معرفی کتاب

این هفته در بخش معرفی کتاب، کتاب «تاکسی‌نوشت‌ها» نوشته ناصر غیاثی را معرفی می‌کنیم.

غیاثی که مترجم و نویسنده مقیم آلمان است، این روزها مشغول ویرایش و بازنویسی این کتاب دوجلدی است که پیشتر توسط انتشارات کاروان در ایران منتشر شده است.

ناصر غیاثی در صفحه فیسبوک خود بخشی از یکی از داستان‌های این کتاب با عنوان «فرتیش» را آورده است:

«شب خیلی وقت است از نیمه گذشته. من خسته از خیابان‌‌های خالی از مسافر یک ساعتی است گیرکرده‌ام توی این ایستگاه نفرین شده. حتی از اسمش هم بدم می‌آید: استخر پاراتسلزویس. هر بار گذرم به اینجا افتاد، همین … بود. حوصله ام سرآمده. خوابم می‌آید. دلم می‌خواهد بروم خانه. کتاب را پرت می‌کنم روی داشبورد. عیکنم را برمی‌دارم. شیشه را کمی می‌کشم پایین. به خیابان نگاه می‌کنم. باد استخوان سوزی زوزه می‌کشد و برگ هوا می‌کند. به آسمان نگاه می‌کنم. آن دور دورها چندتایی ستاره پیداست. ماه، مانده زیر چند تکه ابر نازک اما نزدیک است، خیلی نزدیک. انگار پشت دری باشد که شیشه‌اش بخار گرفته. یک روز نویسنده‌ای از ایکاروس مهاجرت می‌کند به ماه. آنجا می‌شود راننده تاکسی. مسافر می‌برد از این ستاره به آن ستاره. شب‌ها کل کهکشان را زیر پا می‌گذارد. یک بار مسیراش می‌خورد به اروس. از آن‌جا مسافری می‌برداش به عطارد و باز از آن‌جا مسافر دیگری به مریخ. توی راه شیری گیر می‌کند توی ترافیک. اعصابش خرد می‌شود. در مریخ کلی منتظر مسافر بعدی می‌شود. بعد این می‌برداش به زمین. از آن‌جا خسته و بی‌مسافر دارد برمی‌گردد به ستاره‌ خودش ماه که ناگهان در عقب باز می‌شود. مردی به سرعت وارد می‌شود، می‌نشیند و فورا در را می‌بندد. بوی الکل و سیگار می‌پیچد توی ماشین. صداها و بوها از ماه برم می‌گردانند توی تاکسی روی زمین. نگاهش می‌کنم. مثل اغلب مسافرهای آخر شب می زده است. چهل و چند سالی باید داشته باشد. کمی تپل است، موهای سرش ولواند روی پیشانی و ته ریشی روی صورت دارد. نه، به این نمی‌خورد مسافر ماه باشد. «برو خیابان ستاره!» می‌گویم:«شب عالی بخیر. کجا هست؟ فرعی ا‌ست؟» «شب بخیر. صحاری مارین خورده به گوشت؟» حسابی کلافه است. مهم نیست. مسیرش طولانی است. ماشین را روشن می‌کنم و کمی محتاطانه و کمی شنگول می‌گویم: …»

شعر

و برای گزارش این هفته فیسبوک ادبیاتی‌ها، شعری از بهزاد خواجات را انتخاب کرده‌ایم:
در پشت پنجره
تبریزی‌ها
ردیف ردیف
هیچ کاری نکردند
و کلاغ‌ها
زبان در حلق شب داشتند
برای صدا کردن من …