انقلاب فرانسه ظرف نویی برای حکمرانی فراهم آورد… دولتی که قانون اساسی معیار عمل آن است و قانون قدرت معقولی که ضرب آهنگ زندگی را می نوازد

عبدالرحمن شلغم

انفجار خشمگین در فرانسه، علی رغم توقفِ آغاز، می چرخد. انفجاری که مقیاس ویژه خود دارد: مقیاس ریشتر اما از نوع بشری. آیا ژان ژاک روسو و منتسکیو و دیدرو انفجارهایی اندیشگی بود که عقل را برانگیخت و با جریان خود انسانی با اندیشه ای نو آفرید؟ و آیا کسی که اورپا را با یک جنگ همه گیر شعله ور ساخت، که همه عصور را دگرگون ساخت، آن ژنرال کوتاه قامت، ناپلئون بناپارت، نبود که مرزها را در نوردید و تاج ها را به زمین غلتاند و دروازه های موسکو را در تیرس خود قرار داد؟ فرانسه آرام نمی گزیند هر چند که مردم آن به سوی هزاران کارخانه ها و مزرعه ها و همه سرزمین های دنیا شتافتند تا امپراطوری خود را در مستعمره ها برقرار کنند. رویای مسلح که برای تغییر همیشگی در کار است.
انقلاب فرانسه ظرف نویی را برای حکمرانی فراهم آورد، یک دولتی که قانون اساسی معیار عمل آن است و قانون قدرت معقولی که ضرب آهنگ زندگی را می نوازد. انقلابی که در آن خون ها ریخته شد و سرها از تن جدا گشت تا ارزش هایی را در زمین خود بکارد که دنیا پیش از این تجربه نکرده بود. اینک فرانسه بار سنگین این چند ساله را منفجر می سازد. عنوان این دگردیسی رد اصلاح اقتصادی است، همان نامی که رئیس جمهور ماکرون اطلاق کرد. این برنامه اساس اصلاح اقتصادی کشور است اما اکثریت ملت فرانسه آن را به سود اقلیت ثروتمند می داند.
این بحران در قالب یک خشم مردمی متبلور شد که به صورت خشونت آمیز اکثریت مردم را در بر گرفت، بی آنکه رهبری معینی داشته باشد یا بر طبق هدایت حزب یا فراکسیونی درآید. تنها وجه مشترک آنان جلیقه های زرد است. نظام سیاسی در فرانسه رئاستی است و حزب رئیس ماکرون از آن دسته احزابی نیست که در فعالیت سیاسی فرانسه ریشه دار باشد. این حزب که به صورت یکباره ظاهر شد خیلی ها در آن عضو شدند تا ضدیت خود را با راست افراطی نشان دهند و درماندگی نیروهای چپ گرا را ثابت کنند. از این رو این نظام سیاسی همیشه بر محور رهبر می چرخد و ماکرون کسی نیست که پشتوانه تاریخی و سیاسی و شخصی یک رهبر را داشته باشد. در واقع فرانسه بر خلاف اروپا که نظام پارلمانی دارد و در آنها تصمیم سیاسی مشترک است تصمیم سیاسی آن در دستان رئیس جمهور است و این مساله مشکلات بیشتری برای ماکرون ایجاد می کند.
همگان تاریخ عصیان گری های فرانسوی ها را به یاد دارند. در واقع جنبش سال ۱۹۶۸ یک آغاز دیگرگونی در مزاج سیاسی و اقتصادی و فرهنگی فرانسه بود و انگیزه های گوناگونی در پس آن وجود داشت. در آن جنبش جریان های سیاسی چپ گرا رهبر این جریان شدند و بر ضد نهادهای دولت که آنها را نتیجه جنگ دوم جهانی می دانستند شوریدند. غریو آنان این بود که نمی خواهیم در بت زمانی زندگی کنیم که زاییده گذشته است بلکه می خواهیم زمان خودمان را خود بسازیم.
اما ماکرون که در چنین زمانی به دنیا نیامده اینک رئیس جمهور کشوری است که رهبران بزرگی را در سطح اروپا و جهان به خود دیده بود؛ و در راس آنها ژنرال دوگول قرار دارد. او که رهبر فرانسه در جنگ با نازی ها بود برای فرانسه یک جایگاه جهانی آفرید و همواره عملکرد او بر شانه های روسای پس از او سنگینی می کرد. یکی از بارزترین ویژگی های رهبر شدن در فرانسه این است که چنان کیاستی اندوخت که همه قشرهای اجتماعی را احساس کرد و خواسته های آنان را در نظر گرفت.
رئیس جمهورماکرون در واقع با آرای کسانی بر سر کار آمد که بیش از آنکه موید برنامه انتخابی او باشند از جبهه های دیگر ناراضی بودند، و از این رو به او رای داددند. در واقع این مارین لوپان بود که باعث شد او به منصب ریاست برسد، و هراس مردم از روی کار آمدن او سبب شد همگان به ماکرون روی آورند. مشکل کنونی اروپا پیدایش یک سرمایه داری متحرک است که در بروکسل به واسطه سیاست های مالی اداره می شود. اینها در کنار جهانی شدن است که کارخانه های کوچک را با فناوری خود درنوردید و نقش کارگران را از صحنه به در کرد و طبقه کارگر را بیش از پیش به باد فقر داد و میزان فقر را به بیشترین حد رساند.
مفاهیم کنونی سیاست و فرهنگ و کل جامعه در تغییر است و دیگر طبقه متوسط مانند گذشته از آن قدرتی بهرمند نیست که بتواند در عرصه اجتماع فعالیت کند و قدرت زندگی و میزان درآمد به شدت درحال تغییرات منفی است. تضاد طبقاتی در حال افزایش است و فقر افزون تر می شود. برنامه اصلاح اقتصادی فرانسه تنها شعله ای بود که هیزم های آماده برای شعله ور شدن را آتش زد.