فرار مغزها

نفس مهاجرت، اصالتا و به طور علمی مسئله نیست و نباید هم آن را مسئله دانست، ولی تردیدی نداریم که مهاجرت یک طرفه نیروی انسانی پرورده از کشور، یک زیان ملی و بی تردید یک مسئله اجتماعی است.

این الگوی مهاجرت حدود ۶۰ سال است که بیش از پیش مورد توجه مجامع علمی و بین المللی قرار گرفته و فکر می کنم برای نخستین بار در بین کارشناسان جمعیت شناس سازمان ملل متحد به عنوان brain-drain به تحلیل کشیده شد و از همان زمان ها در ایران هم مورد توجه صاحب نظران واقع شد.

این نوع مهاجرت در کشور ما با عنوان “فرار مغزها” مورد بحث قرار گرفت، و حتی در برخی کشورهای مستعمره فرانسه آن را “دزدی مغزها” هم نامیده اند. ترجمه درست آن در واقع “کشش مغزها به سوی خود” یا به اصطلاح عامیانه تر معادل “زهکشی مغز” است.

جالب توجه است که هرچند این واژه با نگاهی انتقادی و به طرفداری از کشورهای فرستنده نیروی انسانیِ پرورده مطرح شد- که تقریبا همه از کشورهای پیرامونی و به اصطلاح جهان سومی هستند- ولی عنوان اصلی (کشش مغزهای پرورده به سوی خود) نشانه ای از مسئله آمیزی با خود ندارد.

به عبارت دیگر، این حرکت برای کشورهایی که نیروی انسانی پرورده را به سوی خود می کشند، نه فقط مسئله ملی نیست که حلال مشکلات آنها هم هست. به بیان ساده، رفتن شان برای “ما” مسئله است و برای “آنها” حل مسئله.

این الگوی مهاجرت را خواه “فرار مغزها” بنامیم یا “مهاجرت نخبگان”، در هر صورت مسئله ای ملی است و تغییر عنوان نه فقط در سبک کردن بار مسئله کمکی نمی کند بلکه این بدبینی را به ذهن می آورد که نکند خدای ناکرده طرفداران این عنوان جدید می خواستند به جای حل مسئله، صورت مسئله را پاک کنند!

بنده که تخصص جامعه شناسی خود را در این رشته گرفته و نزدیک به ۴۰ سال است دانشجوی این رشته ام، بنا به مسئولیتی که دارم (و با پیشنهادی که درباره بی تفاوت نبودن دانشگاهیان به مسائل روز مملکتی داده اند) هنوز همان عنوان “فرار مغزها” را ترجیح می دهم زیرا تلخی و مسئله آمیزی آن را روشن تر بیان می کند و ممکن است ما را جدی تر به فکر بیندازد.

شاید عنوان “مهاجرت نخبگان” از نظر علمی دقیق تر باشد، بویژه این که خالی از بار هیجانی است. ولی این به شرطی معقول و منطقی بود که یک طرفه و فقط از “ما” به سوی “آنها” نباشد.

معتقدم که مهاجرت اصولا نمودی از آزادی انسان است. ولی به شرطی با نگرانی همراه نیست که متعادل و دوطرفه باشد. “مهاجرت نخبگان” به شرطی معنا دارد که دوطرفه باشد، آنگاه می شود “مبادله فرهنگی” یا مبادله نیروی انسانی، و در این صورت آن عنوان جدید، علمی و قابل دفاع است.

در این باره گفتنی زیاد است که البته اگر تکراری هم باشد یادآوری و باز یادآوری آن ضرری ندارد. برخی معتقدند که “به فراهم کردن شرایطی برای بازگشت سرمایه انسانی از دست رفته” باید پرداخت. اما به یاد داشته باشیم که ما بیش از ۵۰ سال است که با دو الگوی مهاجرت یک طرفه سروکار داریم؛ یکی در مقیاس داخلی که مهاجرت روستاییان به شهرهاست و دیگری هم چیزی به -نام “مهاجرت نخبگان”.

پرسش این است که : با توجه به این دو الگو، تا کنون چند مورد از مهاجرت برگشتی را سراغ داشته ایم که بخواهیم کاری کنیم که ای رفتار تقویت شود؟ بی تردید نمونه های استثنایی را نمی توان ملاک قرار داد تا از آنها قاعده علمی و منطقی بیرون بکشیم.

هرگاه که یک الگوی مهاجرتی دوطرفه و متعادل باشد، به کلی از حالت مسئله آمیز بودن در می آید. ما بجز در مورد جنگ عراق علیه ایران که شاهد بازگشت بسیاری از خانواده هایی بودیم که در اثر آتش جنگ به “مهاجرت ناخواسته” تن داده بودند و باز به زادگاه برگشتند، دیگر شاهد یک الگوی مهاجرت بازگشتی قابل توجهی نبوده ایم.

پس خوب است واقع بینانه بیندیشیم. من که نویسنده این سطور هستم، مهاجر ساکن تهرانم و شاید، یا به احتمال زیاد، شما خواننده ارجمندی هم که این سطور را می خوانید، به قول پروین اعتصامی “از ساکنان همین کوی” باشید. و احتمال زیاد دارد که شما هم مثل من یک حالت نوستالژیک نسبت به زادگاه خود داشته باشید و آرزوی بازگشت به دیار ذهن شما را می خلد. ولی آیا بازگشت ما به زادگاه عملا میسر است؟

باری، موضوع آنقدر مهم و گسترده است، که شرح آن مثنوی هفتاد من کاغذ شود. به روشنی و مختصر عرض کنم که آنها که رفتند، رفتند! منظور این نیست که آ نها را فراموش کنیم. آ نها به هر مشقتی بوده رفته اند و کاری مناسب یا نامناسب شان خود پیدا کرده و خود و خانواده شان هم کم یا زیاد با شرایط کشور مقصد مهاجرت، تطابق یافته اند.

با این همه، بسیاری از آن ها به قوت خود را ایرانی می دانند و دل شان برای ایران می تپد. من با برخی از آنها هم صحبت شده ام. همان حالت نوستالژیک گاه گاهی که مثلا من نسبت به زادگاهم دارم، آ نها به صورتی قوی تر و دایمی تر نسبت به ایران دارند، چون به خوبی می دانند که در آنجا مهمان ناخوانده اند- اکثریت آنها ذهن تحلیلی جامعه شناسانه ندارند که به مسئولان آنجا بگویند شما این شرایط نابرابر را آفریده اید و ما را به اینجا کشانده اید و دارید از ما کار می کشید و به محض این که بحران بیکاری بالا می گیرد، اول ما را اخراج می کنید. اما من به یمن مسئولیت معلمی خودم نمی خواهم که این گفتار به کویر سرگشتگی و نومیدی کشیده شود.

چیزی که هست این مهاجرت نیروی انسانی پرورده و کوچ این سرمایه فرهنگی- ملی فرایندی است که پیشینه تاریخی نسبتا دیرینه دارد و چون فرایندی است، در آینده هم متاسفانه ادامه خواهد اشت.

اما از سوی دیگر، چون “فرایندی” است ممکن است بتوان- حداقل بالقوه- در این جریان دخالت کرد. شاید یک نگاه واقع بینانه این باشد که کاری کنیم که آینده را کمی کنترل کنیم.

بیاییم بیشتر به آنهایی بیندیشیم که به دلیل منطقی یا غیرمنطقی سودای مهاجرت از ایران ذهن آنها راحت نمی گذارد. شاید از نمونه کوچکی از همین جوانان تحصیل کرده ای که در راهروهای دانشگاهی و بویژه در گروه های تحصیلات تکمیلی پرسه می زنند و یا آنها که از طریق اینترنت و یا دفترهای خصوصی پرترافیکی می خواهند فرم مهاجرت به کانادا یا سوئد را پر کنند و به جریان اندازند بپرسیم که انگیزه و دلیل مهاجرت شان چیست. شاید با گوش دادن به گفته های منطقی و یا احساسی آنها بتوان در این باره چاره ای اندیشید.