جنگجویان ارتش آزاد سوریه حین ستیز با نیروهای وفادار به بشار اسد رییس جمهور سوریه – عکس از رویترز

جنگجویان ارتش آزاد سوریه حین ستیز با نیروهای وفادار به بشار اسد رییس جمهور سوریه – عکس از رویترز

اعضای سازمان کنفرانس اسلامی متشکل از ۵۷ کشور هستند و اینها پذیرفته اند که از هویت اسلامی و اکثریت جمعیت مسلمان برخوردارند. با نگاهی بر نقشه جفرافیا در می یابیم که این کشورها در آسیا و آفریقا قرار دارند، و به لحاظ سیاسی اجتماعی تعداد قابل توجهی از آنها در وضعیت «ستیز» به سر می برند.

منظور از وضعیت «ستیز» درگیری های سیاسی و اجتماعی درونی این کشورها است که منجر به از بین رفتن سرمایه های مادی و انسانی شده و می شود. دامنه این «ستیز» از درگیری بر سر رقابت های سیاسی و مذهبی و قومی و انتخابات منجر به قتل ( نمونه اش کشورهای عراق، افغانستان، مصر، تونس، لیبی، ، بحرین، سومالی، نیجریه،…) تا جنگ داخلی ( نمونه اش سوریه، یمن، سودان،…) را در برمی گیرد که حاصلش جز افزایش رنج و درد مردمان ساکن این کشورها و ارائه تصویری ناخوشایند و سیاه از کشورهای اسلامی در منظر جهانی نیست. حال سئوال مهم این است که «عوامل ستیز در کشورهای اسلامی» چیست؟

برای پاسخ به این سوال می توان به مجموعه ای از عوامل مختلف فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی اشاره کرد اما به نظر می رسد که مجموعه این عوامل را می توان در عامل اقتصادی “فقر” و عامل سیاسی “حاکمیت استبدادی” خلاصه کرد که باعث برآمدن گروه های منتقد و معارض و در گیری های اجتماعی و سیاسی خشونت آمیز شده و غالب کشورهای اسلامی را در دور باطلی از «ستیز» و درگیری های بی فایده و پرهزینه قرار داده است.

هرچند ریشه یابی این وضعیت تاسف بار جاری در غالب کشورهای اسلامی به دوران گذشته، و به ویژه تاریخ معاصر، که این کشورها به طور مستقیم یا غیر مستقیم به تسخیر و استعمار کشورهای غربی درآمدند، برمی گردد.

در واکنش به این وضعیت بود که از سوی عالمان دینی و روشنفکران نوعی نواندیشی دینی و بیداری اسلامی و ملی گرایی مطرح و به انقلاب های رهایی بخش و استقلال طلبانه دامن زده شد اما روند تحولات با اشغال نظامی افغانستان توسط شوروی و شکل گیری جریان جهادی در این کشور همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی درایران نوعی اعتماد به نفس را به مسلمانان بازگرداند، و جریان جهاد در افغانستان، که با حمایت کشورهای اسلامی و غربی همراه بود، باعث شد که از سراسر جهان افراد مسلمان داوطلب برای جهاد به افغانستان گسیل شوند، و این کشور مجمعی از نیروهای جهادی کشورهای اسلامی شود.

پس از فروپاشی شوروی و پایان اشغال نظامی افغانستان، دستیابی مجاهدان به حاکمیت افغانستان باعث شد اختلافات درونی آنها، که ناشی از نگاه های ایدئولوژیک و مسائل قومی و مذهبی بود، بروز خارجی یابد، و سرانجام این درگیری ها به حاکمیت گروه “طالبان” با عقاید و افکاری بنیادگرایانه منجر شد. عملکرد این گروه و همزاد آن “القاعده” آنچنان بود که نوعی اجماع جهانی برای سرنگونی “طالبان” در افغانستان را رقم زد اما مداخله نظامی کشورهای غربی و به ویژه آمریکا در افغانستان، و به دنبال آن عراق باعث شد که فعالیت “القاعده” گسترش یافته و به تدریج به دیگر کشورهای اسلامی که از “فقر و استبداد” رنج می بردند، ره بپیماید و از شمال و غرب آفریقا تا خاورمیانه را در برگیرد.

رخداد موسوم به ” بهار عربی ” که به صورت زنجیره ای کشورهای تونس، مصر، لیبی، یمن، سوریه و …را در برگرفت انرژی و روح تازه ای به کالبد ” القاعده ” بخشید و شاخه های فکری این گروه در غالب کشورهای اسلامی فعال و دست بکار جهاد مسلحانه شدند، و تقریبا در این سال ها کمتر روزی است که خبری از عملیات این شاخه ها در کشورهای مختلف اسلامی در آدم ربایی و قتل و کشتار نباشد.

با مرور وضعیت کشورهایی که این شاخه های فکری “طالبانی” و “القاعده ای” توانسته اند در آنجا شکل گیرند و فعال شوند به روشنی در می یابیم که این کشور برخوردار از دو ویژگی همزمان هستند : “فقر و استبداد”. برای استدلال یادآور می شود درحالیکه «ستیز» در کشورهای عراق و مصر و یمن و سودان جاری است و در سوریه به یک جنگ داخلی ویرانگر تبدیل شده است، مشاهده می کنیم در کشورهای کویت، قطر، امارات، عمان و عربستان سعودی، که تقریبا از ویژگی های فرهنگی و اجتماعی مشابهی با کشورهای نامبرده برخوردارند، از این «ستیز» خبری نیست، و تفاوت بارز بین این دو دسته کشورها فقط در وضعیت اقتصادی و شیوه کشور داری است.

کشورهای دسته اول همگی همزمان به دو بیماری “فقر و استبداد” مبتلا هستند، اما کشورهای دسته دوم به دلیل برخورداری از درآمد نفت و گاز ثروتمندند و با اعمال نوعی سیاست رفاه اجتماعی در پی جلب رضایت شهروندانشان هستند، ضمن اینکه حاکمیت آنها اگرچه کاملا مردمسالار نیست اما استبدادی به معنای مصطلح و رایج نیست و مبتنی بر نوعی سنت جاری و مقبول در جامعه است. البته در مورد دو کشور بحرین و لیبی که برخودار از ثروتند اما یکی به دلیل اختلاف مذهبی و دیگر اختلاف قومی گرفتار «ستیز» اند، نشان دهنده این است که رفع “فقر” اگر با رفع تبعیض و تامین حقوق همه شهروندان همراه نباشد، نمی تواند به تنهایی از بین برنده «ستیز» در جامعه باشد. این استدلال را در مورد دیگر کشورها هم می توان تعمیم داد. مقایسه وضعیت افغانستان و پاکستان با مالزی و اندونزی و ترکیه دراین باره گویا است.

خلاصه کلام اینکه “فقر” زمینه و بستر ساز اصلی سربازگیری گروه های جهادی بنیادگرا در جوامع اسلامی با رنگ و لعاب ایدئولوژیک است، و “حاکمیت استبدادی” از دو سو به این گروه های جهادی جان و میدان فعالیت می دهد. از یکسو این گونه حاکمیت ها به دلیل فقدان پشتوانه مردمی قادر به اداره بهینه کشورها و به ویژه حل مسائل و مشکلات اقتصادی و معیشتی نبوده، و “فقر” و بیکاری و تورم زندگی اکثریتی از مردم این کشورها را رنج می دهد و جوانانشان را آماده برای معارضه می کند، و از سوی دیگر “استبداد”ورزی حاکمیت به جهاد علیه حکومت در میان مردم مشروعیت می بخشد.

از این رو به نظر می رسد تا زمانی که این دو بلیه ” فقر و استبداد ” در هر کشور اسلامی جاری باشد با توجه به مجموعه شرایط جهانی چرخه باطل «ستیز» نیز در آن جاری خواهد بود، و آن چه با عنوان جریان مبارزه با تروریسم از سوی کشورهای غربی برای پایان بخشیدن به این «ستیز»ها و نابودی گروه های تروریستی پی گرفته شده و می شود، به سرانجام و نتیجه ای منجر نخواهد شد.

راه پایان بخشیدن به این «ستیز»ها در کشورهای اسلامی باید همزمان معطوف به از بین بردن “فقر و استبداد” باشد، همچنان که شاهدیم در کشورهای اسلامی برخوردار از یک اقتصاد بالنسبه سالم و پویا و نظام سیاسی مردمسالار خبری از این «ستیز»ها و کشت و کشتار هر روزه مردم بیگناه و مظلوم نیست.

بزرگترین کمک کشورهای غربی برای مبارزه با تروریسم در جهان نه از راه های نظامی و امنیتی بلکه از راه های علمی و کارشناسی در زمینه فن آوری و اقتصادی می گذرد، و هرراهی جز این پیمودن خطا است، هرچند هر مسلمانی در جهان باید خود را نسبت به این وضعیت اسف بار «ستیز»های جاری در غالب کشورهای اسلامی مسئول بداند و در حد توان و امکان خود برای اصلاح آن بکوشد.