این همان پیش بینی است که رخدادها از پی هم میآیند تا دروغین بودنش را ثابت کنند. به گوشت میرسد که کتاب در حال احتضار است و خوانندگان نایابتر از استخوان هدهد. بعد میخوابی و بیدار میشوی و به کتابخانهای میروی و دهها کتاب تازه میبینی هر روز در قفسهها میدرخشند. منظورم از کتاب اینجا، کتاب چاپ شدهای است که میتوانی لمسش کنی و ببوسی، فصل فصلش را ورق بزنی و بوی کاغذش را بشنوی. پیش از آنکه به دستت برسد، دستهای زیادی روی آن کار کردهاند. دوباره خوانی کردهاند و تصحیح. صفحاتش را کنار هم چیدهاند و به هرسو فرستادهاند. اما کتاب الکترونیک، بگذارید دنبال نام دیگری برای خودش باشد، هر اسمی جز این نام. هیچ به ذهنت میگذرد سرانگشتت را خیس کنی تا برآن بکشی؟
مرثیه خوانی کتاب را میخوانی و سراغ تشییع جنازه را میگیری و خانه عزادار، اما پاسخی نمییابی. زنده است و نفس میکشد، برایش نمایشگاه علم میکنند و پیشخوانها برایش پهن میشوند و دست به دست میشود و چشمها را نوازش میکند. آیا این همان هوشیاری پیش از مرگ است؟ شیرینی جانی که عزرائیل را به عقب میراند و از او دوری میجوید؟ اطلاعیهها به تو خبر از نزدیک شدن نمایشگاه کتاب عمان میدهند و از رویداد سالانه مشابه در بیروت. تا سال به پایان برسد و سالی دیگر ازسرگرفته میشود، میبینی قاهره جشنوارهاش را آغاز میکند، وعدهگاهی که به کارنوال کتابی بدل شده که برای کتاب و چیزهای دیگر آغوش میگشاید و ادیبان عرب و همه جهان به سویش سرازیر میشوند.
چندی پیش بغداد فعالیت زیبایی را جشن گرفت با این شعار:” من عراقیام… من میخوانم”. جملهای که ما را به این قاعده قدیمی برمیگرداند که قاهر مینویسد، بیروت چاپ میکند و بغداد میخواند. امروز همه پایتختها و شهرهای بزرگ ما مینویسند و چاپ میکنند و شهروندان کاری ندارند جز اینکه از واقعیت اطرافشان به لای کتاب پناه ببرند. هستند کسانی که چنان چشم به راه برپایی نمایشگاهها میمانند که گویی قرارعاشقانهاند.
در عراق چاپخانهدار سخت کوشی است به نام ستارعلی. همه کشور را زیرپا میگذارد تا جوانان را به خواندن تشویق کند. برایشان کتاب میبرد و به جشنوارههای خواندن در پارکهای عمومی و میادین دعوتشان میکند. در تونس نیز نویسنده باانگیزهایست به نام کمال الریاحی. کتاب از کتابفروشیها و هدیه دهندگان جمع میکند و به روستاها میرود تا در مدارسشان کتابخانه برپا کند. در امارات زنان مرفهی هستند که باشگاههای کتابخوانی راه انداختهاند و صدها زن با دخترانشان کتاب به دست در آنها مشارکت میکنند. میآیند تا نظرشان را در باره کتابی که خواندهاند بگویند.
تازگیها کتابی با عنوان” که بخوانی” نوشته برنارد بیفو و زنش سیسیل منتشر شده. برای آشنایی با این نویسنده میتوان گفت، او پدرکتابخوانی در فرانسه است وجنگش برای دفاع از کتاب بزرگترین نبرد. این مرد شهرتش را از برنامه یک ساعته هفتگی تلویزیونی کسب کرد که در آن تازههای نشر را معرفی میکرد و با نویسندهها گفت و گو. بگذریم از سریال پلیسی یا برنامه فلان آشپز یا “چه کسی برنده یک میلیون میشود”. بیفو با برنامه فرهنگی عالیاش موفق شد گلیم را از زیر پای همه بکشد و دورمیزش بینندگانی از همه قشرهای اجتماعی و مشربها و جنسها جمع کند. کلمه آخر را جمع بستم چون در فرانسه دیگر فقط دو جنس وجود ندارد.
عاشق خواندن، وقتی از هشتاد سال گذشت چه توصیهای میخواهد؟ بیفو میگوید:” بسیاری از سیاستمدارها و مدیران و رؤسای مؤسسات و صاحب منصبان بالا، فقط چیزی را میخوانند که به کارشان مربوط است. ادبیات؟ از نظرآنها وقت کشی است. رمان؟ میگویند به کار زنها میآید. چقدر بدبختند کسانی که در جهانی بسته زندگی میکنند، پروتوکلهایش را میشناسند و هرچیزی که به تعالی بخشی سلوک مردمی که برآن فرمانروایی میکنند ناآگاهند. رمان به آنها چیزهای زیادی از زوایای پنهان عقلها میآموزد، از علل تغییرات و دلبستگیها. از بزرگمنشیهای کوچک و غمهای پنهان شده. از بازار بزرگ تجارت جسم و روان. آخرسر، وقتی آنها مقایسه میکنند و میاندیشند چیزهای زیادی درباره خودشان میآموزند”.