بارها آمارهای مختلفی از میزان کتاب خواندن ایرانیها منتشر شده؛ از آخرین ارقام نهاد کتابخانههای عمومی ایران که میگوید هر ایرانی ۷۴ دقیقه در روز مطالعه میکند تا آمار اعلام شده از سوی علی اکبر اشعری، رییس وقت کتابخانه ملی ایران که در سال ۱۳۸۷ خورشیدی، سرانه مطالعه ایرانیان را تنها دو دقیقه اعلام کرد.
اما چیزی که بدون دانستن دقیق آمار هم میتوان دریافت ” کتاب نخواندن” یا با اغماض اگر بگوییم ” بسیار کم کتاب خواندن” ایرانیها است.
خیلیها میگویند همه این مشکلات ناشی از فرهنگ شفاهی مردم ایران است و البته تاکید میکنند اگر کتاب اینقدر گران نبود، ایرانیها هم به خرید کتاب تمایل نشان میدادند.
از این میل ” کتاب گریزی” ایرانیان که بگذریم، خوب که نگاه کنیم در جامعه ایران، تلاشی هم از سوی دولتمردان برای کتاب خواندن مردم نمیبینیم.
آمار تعداد کتابخانهها در این کشور کم نیست؛ اما کیفیت کتابهایی که از سد انتخابکنندگان آن میگذرد، مشتری برای آنها جذب نمیکند. شرایط ویژه برای خرید کتاب وجود ندارد، برنامههای فرهنگی و معرفی کتاب آنچنان که همه مردم جذبش شوند نه در تلویزیون ایران است و نه در مراکز فرهنگی. و اینهمه کمک میکند به فراهم شدن بستری برای گرایش بیشتر مردم به جهل و خرافات.
کتاب خواندن همه مردم، آنها را آگاه میکند از اینکه دنیای ما نه فلسفه کم دارد و نه معنویت، آنچه در ایران به آن نیاز داریم، شناخت این افکار است برای بهتر کردن جهان خودمان.
کافی است مردم علاقهمند شوند به خواندن ادبیات و رمان. کافی است بدانند میشود بدون پذیرش خرافات، هم معنی مسئولیت در جهان و نیز مفهوم پذیرش مکافات را دریافت.
“راسکلنیکف”، قهرمان اصلی رمان “جنایت و مکافات” معتقد است که مردم دو دسته هستند: آدمهای عادی و غیرعادی.
گروه اول زندگی را به “خور و خواب” میگذرانند و آنقدر محافظهکار هستند که هرگز به ذهنشان خطور نمیکند از قوانین و خط قرمزهای تعیین شده ( توسط حکومت یا جامعه) تجاوز کنند.
اما انسانهای غیرعادی، فکر نو دارند و از روزگار خود جلوتر هستند. پس میتوانند قوانین را زیرپا بگذارند و حتی دست به جنایت هم بزنند.
راسکلنیکف داستایفسکی که زندگی را “نبرد جاوید” میان این دو دسته میداند، خود در نهایت تسلیم همان انسانهای عادی میشود.
اما واقعیت راسکلنیکف، سویه دیگری هم دارد. این شخصیت زمانی زاده شد که روسیه در تبعیض غرق بود.
مردم در آن روزگار روسیه به دو دسته تقسیم میشدند: اشراف و رعیت
گروه اول از حاصل کار دسته دوم بهرهمند میشدند و اگر هم خطایی از سوی اشرافزادگان صورت میگرفت؛ این نوکر و رعیت بودند که همواره با صبوری، تحمل عواقب آن را میپذیرفتند.
در چنین شرایطی داستایفسکی فریاد زد که ما همه مسئولیم و هرکس باید عواقب خطای خود را بپذیرد و تاریخ ادبیات و ماجراهای انقلاب روسیه نشان میدهد که داستایفسکی از جمله نویسندگانی بود که بر بینش مردم زمان خودش تاثیر بسیار داشت.
حدود یک قرن بعد، سارتر با ارائه نظریه “انسان محکوم به آزادی است” از صاحب اختیار بودن انسان گفت.
هرچند این آزادی که سارتر از آن میگوید، شامل همه میشود، انسانهای عادی و غیرعادی داستایفسکی.
اما آیا انسان “غیرعادی” داستایفسکی، همان انسان صاحب اختیار و اراده سارتر است؟
بیشک آنچه در هر دو مشترک است دلهرهای است که این غیرعادی بودن برای انسان قرن نوزده داستایفسکی و مردم صاحب اختیار قرن بیستم سارتر همراه دارد.
نگرانی همراه همیشگی هر دو انسان است، به دلیل آنچه سارتر و داستایفسکی ” خرد” و ” آگاهی”اش میخوانند.
آنچه به نظر میرسد در قرن بیست و یکم به ما رسیده، همان مکافات پس از جنایت است؛ بیآنکه شناخت و درکی از آنچه دنیای مان را احاطه کرده، داشته باشیم.
و نکته آخر اینکه تصور کنید اگر همه مردم ایران از کلاسیکهای ادبیات فقط “جنایت و مکافات” داستایفسکی و ” تهوع” سارتر را بخوانند، جهانمان اندکی عوض نخواهد شد؟ حتی اگر این تغییر به اندازه کم شدن یک جنایت باشد.