روشنفکری عکس تزیننی

روشنفکری عکس تزیننی

اگر گمشده روشنفکر همچنان آزادی و عدالت و حقیقت باشد و روشنفکر جهان توسعه نیافته بخواهد راهی به این نعمت های گمشده بیابد راهش از آبادی های توسعه می گذرد و ادامه می یابد.

در جهانی که گرفتار مشکلات توسعه است و مسائل علم و تکنولوژی و برنامه ریزی توسعه ناگزیر باید بخش اصلی سیاست حکومت ها و دولت ها باشد. تحقق عدالت و اجرای قانون و نیل به آزادی بی توجه به شرایط و امکان های توسعه بسیار دشوار است و گاهی نیز راهش به بیابان سرگردانی می رسد.

روشنفکران هم باید این را بدانند که حتی تحقق اندکی آزادی و عدالت منوط و موقوف به توسعه علم و پیشرفت تکنولوژی و همراهی و همکاری دانشگاه ها و دانشگاهیان و مشارکت دولت و مردم در این راه است. در این صورت روشنفکر چگونه می تواند از توسعه و مشکلات آن چشم بپوشد و با این چشم پوشی چه می تواند بگوید.

ممکن است بگویند این مشکلات مستقیما به کار روشنفکری مربوط نمی شود، زیرا روشنفکر باید در پی حقیقت و عدالت و آزادی برود و توجه کنیم که مراد از حقیقت در کار روشنفکر صرف حقیقت علمی نیست، بلکه بیشتر ناظر به عقلانیت تجدد و حفظ نظم قانونی آن و گردش چرخ سیاست در جهان و در کشورها است.

روشنفکر جهان توسعه نیافته باید به چگونگی گردش این چرخ در جهان خود توجه کند و اگر اصرار دارد که در پی تحقق حقیقت و عدالت و آزادی باشد، باید بداند که مفاهیم حقیقت و عدالت و آزادی اکنون بیش از همیشه دستخوش اضطراب شده و گاهی حکومت ها نیز از این اضطراب برای حفظ تسلط خود بهره برداری کرده اند. اما این ظاهر مشکل است وقتی به عمق قضیه می رویم درمی یابیم که این مفاهیم مخصوصا در این اواخر، کم و بیش توخالی شده اند و دیگر چندان معنای محصلی ندارند.

حتی اگر از نیست انگاری گسترش یافته و آشکارشده در سراسر روی زمین صرف نظر کنیم از آشوب سیاسی و اقتصادی و گسترش تروریسم نمی توان چشم پوشی کرد.

یک روشنفکر عراقی یا پاکستانی و افغان وقتی به وضع کنونی و آینده کشورش فکر می کند، خود را در چه وضعی می یابد و چه راهی برای آینده دارد؟

آمریکا به عراق و افغانستان لشکر کشید تا آزادی را به آن دو کشور ببرد. آیا می دانست یا نمی دانست که وقتی آزادی را در جعبه سلاح نیروهای نظامی با هواپیماهای جنگنده به جایی می برند، آنچه به مقصد می رسد پیکر بی جان و نعش آزادی است و چه بسا که این نعش در آنجا در هیات تروریسم زنده شود؛ تروریسمی که نشانه انحطاط و جلوه آشکار کینه توزی در کوچه تیره و تنگ و تباه تاریخ توسعه نیافتگی است. ساده بینی است که گمان کنیم حکومت دستاورد اشغال نظامی، از عهده این تروریسم بر آید.

حکومت های دیگر و حتی روشنفکران هم در مواجهه با این تروریسم گیج می شوند و نمی دانند که چه باید بکنند و بگویند. ظاهرا در شرایط استیلای قهر و خشونت، اندیشیدن به شرایط توسعه و تحقق آزادی و عدالت آسان نیست پس روشنفکران هم در این شرایط باید راهی برای گذشت از قهر و خشونت بجویند.

این ضرورت گاهی موجب شده است که کسانی توسعه سیاسی را مقدم بشمارند. طرح رفع خشونت و قهر بی شباهت به تقدم توسعه سیاسی نیست ولی اختلافشان را نباید از نظر دور داشت.

توسعه سیاسی برنامه ای است که باید اجرا و متحقق شود، اما عبور از خشونت و تروریسم کوشش سلبی و منفی است. اگر روشنفکر عراقی یا افغان در زمانی که صدام حسین در عراق و ملاعمر در افغانستان حکومت می کردند می توانست شعار آزادی بدهد، حالا که دیده است پس از فروپاشی حکومت ترور و وحشت چه ها می تواند پیش آید نباید در بند اوهام بماند.

تاریخ قرن های هیجدهم و نوزدهم و بیستم اروپا با زیبایی ها و زشتی هایش دیگر در هیچ جا تکرار نخواهد شد. اگر بتوان اندکی بر ناموزونی و پریشانی موجود در جهان توسعه نیافته فائق آمد تازه می توان پی برد که بر سر معانی آزادی و عدالت چه آمده است.

راستی این چه بلا و دردی است که به جان زبان و تاریخ افتاده و معانی و الفاظ شریف را بدنام و زشت کرده است. در حدود شصت سال پیش آلبر کامو این معنی را حس کرده بود که می گفت الفاظ به فحشا کشیده شده اند.

اگر اینها را غلو بدانیم نمی توانیم تصنع و تکلفی را که عارض زبان شده است، انکار کنیم. در این بلا زبان روشنفکران هم مصون نمانده و حتی شاید بیشتر آسیب دیده باشد.

روشنفکران که ناگزیر باید رسم و ترتیب گفتار غالب سیاسی و اجتماعی و فرهنگی را رعایت کنند نمی توانند آرا همگانی ساختگی و شعارهایی را که زود به زود تغییر می کند و صورت جزم های شبه اعتقادی پیدا می کند، ناچیز بدانند.

سیاست حتی اگر سیاست غلبه و استبداد باشد، باید مقبولات و اعتقادات و به طورکلی فهم و درک غالب و شایع را رعایت کند. تحقیق در اینکه این شعارها چیست و چه آثار و نتایجی بر اجرای آنها (اگر قابل اجرا باشند) مترتب می شود کاری بیشتر مربوط به اهل فلسفه و دانشمندان علوم انسانی است و کمتر با کار روشنفکران و سیاستمداران مناسبت دارد.

روشنفکران و سیاستمداران باید به مردم امید بدهند و به نمایندگی از مردم سخن بگویند و طبیعی است که به رد و اثبات شعارها هم می پردازند.

از این سخن استنباط نشود که پس سیاستمداران و روشنفکران همواره در جانب مردم هستند و با آنان همزبانند. وقتی زبان علیل و آکنده از دروغ می شود دیگر از همزبانی نمی توان دم زد و در این دشواری مصلحت آینده نیز گم می شود.

وانگهی همیشه معلوم نیست که مردمان و حکومت ها مصلحت کار خود را به درستی دریابند و بدانند و سیاست درست را از سیاست دروغ و فریب بازشناسند و مگر در تاریخ جدید و مخصوصا در قرن بیستم “غوغای خلق” بارها از سیاست های ویرانگر و بنیان سوز استقبال و پشتیبانی نکرده است. فرد منتشر، دروغی را که مایه راحتی خیال او باشد و عادات فکری و عملی او را نوازش کند، بر سخن راستی که صبر و تحمل و سختی از او می طلبد ترجیح می دهد.

می گویند و درست می گویند که حق حرمت مردم را رعایت باید کرد. مردم به اعتقادات و فرهنگ و سرزمین خود علاقه دارند و وقتی کشورشان در معرض خطر قرار می گیرد از آن بی آنکه از جان بیاندیشند دفاع می کنند.

در صداقت و صفای مردم و تعلق خاطر به کشورشان چون و چرا نباید کرد. آنها فی المثل تجاوز به کشورشان را تحمل نمی کنند و وقتی کشور به مصیبتی دچار شود هر چه بتوانند برای آن انجام می دهند، اما در سیاست رسمی و عادی وضع متفاوت است.

مردم نمی خواهند بشنوند که مثلا اساس اقتصاد کشورشان بر باد است یا بسیاری از مسائل کشور در کوتاه مدت حل نمی شود. پس سیاستمدار نباید برای آنان “آیه یاس” بخواند.

مع هذا این سیاستمدار اگر صاحب خرد باشد بر همه نارسایی ها و نابسامانی ها و فسادها و ندانم کاریها و حماقت ها سرپوش نمی گذارد. زیرا نمی خواهد در راس سازمان و نظامی باشد که انباشته از فساد و تباهی است. در این شرایط قبل از طرح درخواست های صوری و لفظی باید در جستجوی راه خروج از دشواری ها و تنگناها بود.

امر دیگری که در تحول روشنفکری اثر گذاشته و روشنفکر و دانشمند را به هم نزدیک کرده است و انتشار سریع اطلاعات و دسترسی آسان به آنها است. این حادثه دایره روشنفکری را چندان وسعت داده است که شاید دیگر تمییز و تشخیص روشنفکر از غیر روشنفکر میسر یا لااقل آسان نباشد.

اکنون روزنامه ها و رسانه ها و بسیاری از کسانی که راهی به فضای به اصطلاح مجازی دارند در کار روشنفکری شریک شده اند. در این وضع روشنفکران ناگزیر باید مقداری از وظایف خود را به رسانه ها واگذار کنند.

روشنفکری که با جهانی شدن و همه جایی شدن اطلاعات و بی صورت شدن زبان (قول البر کامو) به پیری زودرس رسیده است، اگر بتواند در جهان توسعه نیافته که استعداد فساد بر همه استعدادهایش می چربد انگشت لرزان خود را به سمت ناروایی هایی که از چشم ها و درک ها پنهان مانده است بگیرد و آنها را به کسانی که هنوز فساد در چشمشان عادی و رسمی نشده است و می توانند آن را ببینند نشان دهد، وظیفه خود را انجام داده است.

روشنفکر تا دیروز از حقیقت و عدالت و آزادی دفاع می کرد، اکنون یا باید خاموش باشد یا نوحه شیوع فساد و انحطاط و دروغ بخواند. آیا این نوحه در گوش ها خواهد گرفت؟

اگر گوش ها چندان سنگین شده و چشم ها با زشتی خو کرده باشند نباید انتظار داشت که از شکوه روشنفکر کاری ساخته باشد. پس چرا حساب روشنفکری در جهان توسعه نیافته را از حساب آن در اروپا و آمریکا جدا ساختیم و وظیفه اش را متفاوت دانستیم؟

این تفاوت وقتی وجود دارد که روشنفکر جهان توسعه نیافته بپذیرد و به عهده بگیرد که به مسائل توسعه نیافتگی و راه های گذشت از این وضع فکر کند.

راه توسعه راهی گشوده نیست و تازه وقتی آن را می گشایند، در بعضی مواضع و مواقع چندان ناهموار و تیره است که به دشواری می توان آن را پیمود.

این ناهمواری را کسانی درمی یابند که قدم در راه بگذارند وگرنه بسیار بوده اند و هنوز نیز بسیاری هستند که توسعه در نظرشان تقلید از غرب است و در پی شبیه شدن به غرب هستند و راه آن را آسان می پندارند. با اینکه پس از ده ها سال و گاهی با گذشت بیش از یک قرن به مقصود نرسیده اند، همچنان کار را سهل می انگارند.

در دهه پنجاه که در ایران مسئله غرب و تجدد و تجددمآبی مطرح شد روشنفکران به آن اعتنا نکردند و بعضی سیاست بینانشان باناسزاگویی به مقابله با آن برآمدند.

در سیاست معمولا می خواهند مسائل را با نظر به علل و عوامل ظاهر حل کنند و کمتر به مقصود می رسند. روشنفکران هم که اخیرا کم و بیش به امر تجدد و توسعه رو کرده اند، هنوز به طرح های تغییر در وضع سنت و تجدد و رفع تعارض میان این دو و فرهنگ سازی و … می اندیشند.

غافل از اینکه این اندیشه ها می تواند پوششی باشد تا تهی بودن تاریخ تجددمآبی و توسعه نیافتگی را از چشم ها پنهان سازد. در تاریخ توسعه مسلما سیاست دخالت و تأثیر اساسی دارد، اما با تدابیر معمولی سیاسی از عهده حل مشکلات تاریخی بر نمی توان آمد. به خصوص که جهانی شدن درک جهان توسعه نیافته را دشوارتر کرده است.

تلقی شایع این است که قدرت، قدرت حکومت است و در دست سیاستمداران و حکومت ها قرار دارد و آنها اگر بخواهند می توانند همه مسائل جامعه و مردم را حل کنند.

اکنون با تمامیت یافتن تجدد مسئله قدرت در جهان توسعه یافته به صورت دیگری مطرح شده و حتی در بیرون از فلسفه و مثلا در قلمرو سیاست و تدبیر، این توهم که هر کاری از عهده حکومت ها برمی آید دیگر قوتی ندارد.

در مقابل در جهان توسعه نیافته که هرگز حکومت هایش قدرت برقرار کردن نظم عقلی و ایجاد نظام هماهنگ در کشور نداشته اند، هنوز این وهم غلبه دارد که دولت یا حکومت می تواند و باید همه مسائل کشور و ملت را حل کند.

البته حکومتی که صاحب تدبیر و دارای برنامه باشد، می تواند کارهای بسیار بکند، اما حکومت های جهان توسعه نیافته معمولا کارها را سهل می انگارند.

در این کشورها بازمانده روشنفکری هم به جای اینکه در جستجوی راه خروج از وضع توسعه نیافتگی باشد در رویای لیبرال دموکراسی و سوسیالیسم و … است. او هنوز نمی خواهد بداند جهان غربی و حتی دموکراسی و سوسیالیسمش با اندیشیدن به شرایط امکان چیزها قوام یافته است. با تعیین حدود این امکان هاست که نظم ممکن می شود.

اما وقتی این حدود معین نباشد همه چیز در عرض هم و به یک اندازه ممکن می نماید و همه کس و به طریق اولی دولت و حکومت خود را قادر به ادای هرکاری می داند.

این است که تمناهای محال در جهان توسعه نیافته نه یک امر نادر و اتفاقی بلکه وضع شایع و غالب است. چنانکه اشاره شد اگر حکومت نمی تواند دم از ناتوانی و یاس بزند و مردم را نا امید و دل آزرده کند روشنفکران چنین محظورهایی ندارند. مگر اینکه آنها هم هنوز چنان که باید به تحولی که در وضع جهان و در علم و تکنولوژی پدید آمده است آگاهی نیافته اند.

اگر در دهه گذشته طرح تقدم توسعه سیاسی مطرح شد وجهش این بود که روشنفکری ما میان تعلق به اصول تجدد و خودآگاهی به وضع تاریخی توسعه نیافتگی در تردد بود و شاید بتوان طرح شعار تقدم توسعه سیاسی را آغاز انتقال از یک مرحله روشنفکری به مرحله دیگر دانست.

در این انتقال که بازگشت به خویشتن قدری رنگ باخته بود روشنفکر می خواست عدالت و آزادی را با توسعه پیوند زند و چون اقتضای روشنفکری اندیشیدن در فضای سیاست و سخن گفتن با سیاستمداران است، روشنفکر اگر بخواهد نظری یا گوشه چشمی به توسعه داشته باشد عجیب نیست که توسعه سیاسی را مقدم بداند تا هم به توسعه رو کرده باشد و هم جانب آزادی و عدالت را که در شعار توسعه سیاسی مضمر است نگاه داشته باشد.

آیا این پیوند و این طرح به نتیجه ای خواهد رسید؟ راه را باید از جایی آغاز کرد، اما چاره جویی های جزئی کافی نیست و پرداختن به آنها نباید مشکل و گرفتاری اصلی را از یاد ما ببرد و از چشم ها بپوشاند.

در شرایطی که همه چیز به توسعه اجتماعی-اقتصادی بازمی گردد، روشنفکران چگونه می توانند از آن چشم بپوشند و کیست که نداند یا درنیابد که توسعه، توسعه علم و تکنولوژی است و توسعه اجتماعی و سیاسی هم معمولاً در تناسب با توسعه تکنولوژی صورت می گیرد.

درست است که دانشمندان و پژوهندگان در کار خود به ضرورت نباید به نتایجی که از پژوهش هایشان حاصل می شود بیاندیشند، اما علم برنامه دارد و پژوهش در حدود برنامه صورت می گیرد.

برنامه نیز ناظر به آثار و نتایج است و اگر جز این باشد علم اثری در توسعه ندارد. چنان که بسیاری از پژوهش های دانشمندان به کار توسعه نمی آید.

البته دانشمندان را از این بابت ملامت نباید کرد، زیرا چنانکه گفته شد آنها به طور کلی نباید نگران نتایج و آثار پژوهش های خود باشند، زیرا دانشمند غرضی جز درک حقیقت ندارد.

مشکلی که به آسانی نمی توان بر آن فائق آمد نزدیک کردن حقیقت مورد نظر علم به حقیقت در اصطلاح روشنفکری است. حقیقت علم در زمان ما بخصوص در جهان توسعه نیافته باید به کار توسعه بیاید. این امر در صورتی ممکن است که پیشرفت اقتصادی-اجتماعی و سیاسی و فرهنگی برنامه ای داشته باشد. این برنامه را سیاستمداران به مدد صاحبنظران و دانشمندان و روشنفکران می نویسند.

اگر سیاست از نظر و مدد اینان محروم بماند کشور از برنامه محروم می ماند. در برنامه توسعه است که حقیقت در اصطلاح اهل علم و حقیقت در نظر روشنفکران به هم نزدیک می شود.

دشواری دیگر این است که صاحب نظر بودن و روشنفکر بودن و دانشمند بودن معمولا در وجود یک شخص جمع نمی شود، اما گاهی این هر سه صفت به یک شخص تعلق می گیرد و اگر بگیرد سیاست می تواند همزمان از هر سه بهره ببرد.

در زمان ما که تکنولوژیک بودن و توسعه ای بودن علم کم و بیش آشکار شده است دانشمندان بیشتر به اثر و تأثیر علم و وظایف آن فکر می کنند و این فکر آنان را به سوی روشنفکری و تأمل در مسائل سیاسی و انسانی می برد.