کتاب زیبایی بود و نشسته بود روی پیشانی ویترین کتابفروشی نزدیک خانه. این کتابفروشی دو هفته بعد غیبش می‌زند و به جای آن دکان فروش کالاهای ارزان می‌نشیند؛ «خرده فروشی». هندی‌ها و پاکستانی‌ها به پاریس حمله کرده‌اند و در آن رستوران‌های ارزان قیمت راه می‌اندازند و دکان‌های خیاطی و تعمیر لباس. خیاط از تو می‌خواهد لباس کهنه‌ات را به دستش بدهی تا آن را مطابق جدیدترین مد، برایت بازسازی کند. پیش از آنها چینی‌ها و ویتنامی‌ها در شهر پراکنده شدند و بر بسیاری از کافه‌ها و دکه‌های فروش سیگار و توتون مستولی شدند. آیا کسی اعتراضی می‌کند؟ هرگز. همه ما مهاجریم؛ و روزی میدانی است باز برای هر کسی که بخواهد تلاش کند.
کجا بودیم؟ من لباس کهنه نگه نمی‌دارم و کاری با بازار خیاط‌ها ندارم. اما این کتابفروشی همیشه در هر رفت و برگشتی نگهم می‌دارد. صاحبش اعلام می‌کند تصمیم دارد برای رد کردن کتاب‌هایی که روی دستش مانده، تخفیف بدهد. در هر حال، داشتم کتابی را که توی ویترین نشانده بودند به قیمت مناسب می‌خریدم. وسوسه جلدها. روی جلد سبیلی بود زرد رنگ که نشسته بود بالای دو لب صورتی. عنوان هم این بود: «راهنمای کوچک مردان به فمنیسم». فمنیست، گروهی از نرم‌تنان نیستند، بلکه دختران خشمگین حوا از خشونت پسران آدم‌اند. کلمه‌ای است مشتق که در ایالات متحده و بریتانیای اواخر قرن بیست رایج شد و بعد همه جهان را فراگرفت و زنان مطالبه‌گر را زیر پرچشمش گردآورد؛ زنانی که خواستار تعدیل قوانینی بودند که جنسی را بر جنس دیگر برتر می‌شمردند. در ابتدا فمنیست‌ها خواستار حق آموزش و کار شدند بعد هم بقیه حقوق ردیف شدند: شرکت در انتخابات، نامزد شدن، سقط جنین و تقسیم پست‌ها که در انحصار مردان بود. زن‌ها شلوار به پا کردند و دامن‌ها را برای اسکاتلندی‌ها گذاشتند.
پس این کتابی است که مخاطبش مردان هستند. شاید همین وسوسه می‌کند به دزدیده در آن نگاه انداختن. مؤلف جرمی باتنیه با این گفته خوانندگانش را مخاطب قرار می‌دهد: «آقایان، جنبش فمنیسم برای ما هم مفید است. حرف مردانی را که خیال می‌کنند به ما ربطی ندارد، باور نکنید. برای ما مهم است و به ما مربوط می‌شود، وگرنه چطور ممکن است بتوان مساوات را بدون مشارکت مردان محقق ساخت؟» همچنین در ۲۲۴ صفحه، نویسنده دیدگاهش را به روشی نرم و زیبا عرضه می‌کند و هوشیارانه نمونه‌هایی برمی‌شمارد از فوائدی که همراهی مرد با همسرش دارد و وقتی که فضا را برایش باز می‌کند و افکارش را تأیید.
برای استدلال بر درستی نظریه‌اش، نویسنده نمودارها و جدول‌های آماری می‌آورد و نکته‌های تاریخی برمی‌شمرد و بر حوادث معنی‌داری درنگ می‌کند. برای اینکه نگذارد ذهن خواننده از دستش دور بشود، مایه رنجشش نمی‌شود و او را سبک نمی‌شمارد. به کتاب تمرین‌هایی ضمیمه می‌کند که انگار سئوالات پرسشنامه نظرسنجی باشند یا آزمون روانی که نشریات زنانه منتشر می‌کنند. در مقابل هر جوابی مجموعه‌ای علامت وجود دارند و حاصل آنها تو را بر شخصیتت راهنمایی می‌کند.
مختصر اینکه این کتاب، یک کتاب لعنتی دیگری است. نفرین و لعنت به معنی مخفف آن یعنی شکلی از اشکال فریب و وسوسه. مرا به دامش انداخت و به من مشتی گل سودانی فروخت، حرف توی حرف. چرا احساس خشم می‌کنم در حالی که این حرفه من است؟ شاید برای اعتراف به سبکی روان و سبک نویسنده. او افکار را بلغور نمی‌کند، افکاری که روزگار پشت سرشان غذاها خورد و سیر شد و آروغ زد. آخرین باری که به این تعبیر پناه بردم کی بود: جنس لطیف و جنس زمخت؟ این اصطلاحات اول حاکم شدند بعد نخ نما. واقعیت می‌گوید خشونت و لطافت دو صفت مشاعند، هیچ مردی در آنها بر زن برتری ندارد و بر عکس نیز. مایه خوشبختی است وجود مردانی به سبکی «دِمَقس» که در قصیده معلق امرؤ القیس از او یاد شده. چه ابریشمی، چه دیباجی، چه حریرمانندی. چطور می‌توانم برای مسیو باتنیه شرح دهم دمقس را؟