آیا کلید روحانی می تواند قفل فرهنگی ایران را باز کند؟

آیا کلید روحانی می تواند قفل فرهنگی ایران را باز کند؟

واقعیت امر این است که فرهنگ و امور فرهنگی از سنخ اموری نیستند که با توجه به تغییرات سیاسی و جا به جایی در نیروهای اجرایی و بوروکراتیک کشور شاهد تحولاتی شگرف و ژرف در آنها باشیم. حوزه فعالیت دولتمردان،اصحاب قدرت سیاسی و نیروهای اجرایی کشور حوزه رسمی و عرصه قدرت (اتوریته)است در حالی که عرصه فرهنگ، حوزه نفوذ و تاثیرگذاری معنوی است. آدمی دارای ساحات شهادت و غیب است.

حوزه سیاست حوزه ای است که با وجه مشهود، یعنی با وجوه تجربه -پذیر و عینیت پذیر زندگی آدمیان (مثل اقتصاد، معیشت مردم و روابط بادیگر دول) سروکار دارد این در حالی است که حوزه فرهنگ با وجوه پنهان، وجودی (اگزیستانسیل)، درونی و باطنی، تجربه ناپذیر، تعین ناپذیر و در یک کلمه با وجه غیبی حیات آدمی در ارتباط است و جز متفکران، هنرمندان، عارفان و انبیا، هیچ اهل ظاهری به حریم کبریایی جان آدمیان نمی تواند راه پیدا کند.

متاسفانه یکی از آفات عظیم همه دولت های بعداز انقلاب، که در این خصوص هیچ تفاوتی میان آنها نیست ، این بوده است که هیچ یک به این خودآگاهی حقیقی و غیرشعاری دست نیافته اند که تا سیاست و اصحاب قدرت در برابر اهل تفکر و اصحاب اصیل فرهنگ همچون طفلی نوآموز، و نه در مقامی سیاستگذار ، زانوی ادب نزده، در حوزه فرهنگ و درک امر فرهنگی به تلمذ نپردازند اتفاق مهمی در حوزه فرهنگ جامعه روی نخواهد داد. حیات فرهنگی کشور نیز درست همچون دیگر حوزه ها اسیر نوعی روزمرگی بوده و خواهد بود و سونامی انحطاط فرهنگی روزگار ما با هیچ گونه مقاومت اصیلی، جز با پاره ای توهم ها روبرو نشده و نخواهد شد.

فقر تئوریک جامعه به طور کلی به خوبی خود را در همه عرصه های سیاسی و اجرایی کشور علی الخصوص در حوزه های فکری و فرهنگی آشکار ساخته است. این فقر در همه دولت ها از جمله در دولت اعتدال نیز آشکار است. به خصوص در حوزه فعالیت های سه وزارت-خانه علوم، آموزش و پرورش و فرهنگ و ارشاد اسلامی این فقر به نحو مضاعفی خود را می نمایاند. هیچ یک از وزرای کابینه های بعد از انقلاب خود به نحو اصیل کلمه از اصحاب واقعی فرهنگ یا حوزه تعلیم و تربیت نبوده اند.

ما در حوزه فرهنگی کشور و نیز در دانشگاه ها با یک فاجعه عظیم انسانی روبروییم. در آموزش و پرورش بدون هیچ رودربایستی با یک هولوکاست و قتل عام انسانی مواجهیم. ما هر سال حدود بیست و چند میلیون کودک و نوجوان و جوان را به نظام بی معنا و فاجعه-آمیز نظام آموزش و پرورش و دانشگاه های کشور می سپاریم و مشتی تفاله انسانی بدون هیچ گونه رشد اخلاقی و شخصیتی و علمی و دینی در معنای حقیقی کلمه تحویل می گیریم.

این در حالی است که اگر از خود متصدیان، رِوسای جمهور یا از وزرای آنها و حتی از وزرای فرهنگی آنها بپرسیم که فرضا چه درکی از هویت و فرهنگ ایرانی و شاخصه های آن دارند یا آنها از کدامین نظریه تعلیم و تربیت یا آموزشی در نظام آموزشی کشور متأثر هستند هیچ پاسخ روشنی نخواهیم شنید.

عموما این تلقی وجود دارد که وزارت یا هدایت امور فرهنگی امری همچون سایر امور اجرایی و صرف یک امر تکنیکی و فنی و مربوط به امور بودجه، مجلس و صدور دستورالعمل ها و بخش نامه ها است بی آن که از حقیقت امر فرهنگی به منزله امری اگزیستانسیل و وجودی که با جان و روح آدمیان سروکار دارد واقف باشیم. بعد از انقلاب عرصه فعالیت های به اصطلاح فرهنگی دولت ها، به شدت با پوپولیسم، عوام زدگی، نظامی گری و مواجهه امنیتی مسئولان روبرو بوده است.

متاسفانه دولت اعتدال نیز از این روند تا کنون استثنا نبوده است و به نظر نمی رسد که ظرفیت، پتانسیل، درک و عزمیتی نیز برای ایجاد یک چنین تحول ساختاری ای را داشته باشد. لذا به نظر نمی رسد که با توجه به روند کنونی در آینده ای لااقل نزدیک بتوان شاهد ظهور افقی تازه وامیدبخش در حوزه فرهنگ و حیات فرهنگی بود. نظام سیاسی در ایران بعد از انقلاب تاکنون فاقد شارلمانی و آلکوئین خاص خویش برای انجام یک تحول آموزشی راستین بوده است.

کشور ما در حال حاضر یکی از دشوارترین شرایط تاریخی خود را می گذراند. جامعه بسیار ضعیف شده است. پول ملی کشور در هیچ دوره تاریخی به این اندازه ضعیف نشده بود. طبقه متوسط در حال نابودی است. طبقات پایین اجتماعی با فقری بسیار سنگین مواجه هستند. گفته می شود ایران به اعتبار بالا بودن تورم رتبه نخست جهان را دارا است. شان و منزلت ایرانی در سطح جهانی هیچ گاه تا این حد سقوط نکرده بود. به گمان من جامعه ایرانی با خطر بردگی در نظام جهانی و در همان حال با بحران های بین المللی بسیار جدی روبروست.

از هیچ دولتی، از جمله دولت اعتدال، به خصوص در عرصه حیات فرهنگی، به تنهایی کاری ساخته نیست. به خصوص که این دولت با مصائب و بحران های بسیار عمیق مالی، اقتصادی، سیاسی و بین-المللی مواجه است. به نظر می رسد این دولت نیز درست همچون دولت های پیشین و حتی بیش از آنها، به تبع کل ساختار سیاسی ایران و به تبع کل زندگی جامعه ایرانی اسیر نوعی روزمرگی، بی برنامگی و اتلاف زمان است.

بحران های جامعه ایران نه بر اساس راه حل های صرف فنی و تکنیکی و تلاش در کوچه و پس کوچه های فعالیت های اجرایی بلکه بر اساس نقشه راهی استراتژیک و تحول در بسیاری از مبانی نظری و عملی و تغییر جهت در شاهراه های حرکتی خود می تواند راه برون شدی از بحران ها و مصائب کنونی را بیابد.

علی شریعتی می گفت هر جنبش اجتماعی که فاقد مبانی نظری و فلسفی لازم برای ادامه حیات باشد بی تردید به شکست خواهد انجامید. متاسفانه دولت اعتدال نیز همچون دولت های پیشین از یک چنین ضعف عظیمی رنج می برد و لذا بدون برخورداری از «مبانی نظری و فلسفی» لازم نخواهد توانست به شیفتی پاردایمی و تحولاتی بنیادین در عرصه حیات سیاسی و اجتماعی و به تبع آن حیات فرهنگی کشور، آن چنان که مردم به دلیل به تعویق افتادن مطالبات دو قرنی شان چشم انتظارند، نایل شده، در فرآیند فعالیت های جزیی، فنی و روزمره اجرایی کاملا مضمحل و ناتوان خواهد شد.

درست است که ما با مسائل متعدد سیاسی، اقتصادی، فقهی و حقوقی و فنی و تکنیکی روبروییم، اما مسائل ما صرفا سیاسی، اقتصادی، فقهی و حقوقی و فنی و تکنیکی نیست. کشور ما نیازمند یک بازبینی و تجدید نظر اساسی در مسیری است که تاکنون طی کرده است. ما نیازمند یک گفتمان نظری و معرفتی تازه هستیم. تنها در این صورت است که می توانیم به ظهور پاره ای از تحولات فرهنگی در جامعه امیدوار باشیم.

دولت اصلاحات ۸ سال مدیریت اجرایی کشور را بر عهده داشت. اما در سال ۱۳۸۴ بخش وسیعی از مردم از این دولت و جریان سیاسی حامی آن سرخورده و ناامید شده به جناح رقیب روی آوردند. بسیاری از مردم، درست یا نادرست دولت اصلاحات را به بی عرضگی و فرصت سوزی تاریخی متهم کردند.

زمان بسیار سریع می گذرد و فرصت تاریخی ۴ ساله دولت اعتدال نیز مثل برق خواهد گذشت. هیچ تضمینی نیست که ۴ سال دوم نیز قدرت اجرایی کشور از آن دولت اعتدال باشد و متاسفانه و علی رغم میل باطنی ام پیش بینی ام چنین است که دولت اعتدال نیز بعد از مدتی و با فروکش کردن احساسات و هیجانات ، که حتی امروز نیز امری کاملا محسوس و مشهود است ، از اتهام مذکور دولت اصلاحات مبری نخواهد بود. دولت اعتدال آخرین امید برای جامعه ما است. نومیدی حاصل از شکست در هر امید، جامعه را با یاس شدید و گاه با شرایط ذهنی و روحی بسیار بدی مواجه خواهد ساخت.

به دلایل گوناگون جهانی، ملی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و تاریخی هیچ نیروی اجتماعی اصیلی برای نفی و مقابله با وضعیت موجود در صحنه وجود ندارد. بدون وجود یک نیروی اجتماعی اصیل موفقیت در اهداف تعیین شده دولت اعتدال امری بسیار دشوار و چه بسا غیرممکن خواهد بود.

در مقابل، نیروهای رقیب، که این مملکت را ملک طلق پدری خود می پندارند و علی رغم شکست های تاریخی پیاپی در عرصه های گوناگون سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و بین المللی برای بازگرداندن قوه اجرایی به دست جریان سیاسی مورد پذیرش خویش از هیچ اقدامی فروگذاری نخواهند کرد، با در انحصار درآوردن بسیاری از امکانات دینی، ملی، رسانه ای و اقتصادی و قوه قضایی و نیروهای نظامی و انتظامی کشور در صدد به کنترل و مال خود کردن جریان اعتدال گرایی در کشور و در نهایت شکست دادن این جریان و بازگرداندن قدرت به دست خویش هستند.

آوردن مردم به صحنه اجتماعی (در معنای حقیقی و نه صوری، تبلیغاتی و سیاسی کلمه)، آشتی دادن روشنفکران (به منزله گروه اجتماعی ای مرجع و مشروعیت بخش) با قدرت سیاسی و تبدیل آنها از نیروی اپوزیسیون یا در حاشیه به نیرویی اجتماعی و فعال در جهت حل بحران های عظیم کشور با حفظ استقلال و شأن علمی و روشنفکری آنها، و نیز تلاش در راستای ایجاد آشتی میان روشنفکران با نیروها و نهادهای سنتی و ایجاد دیالوگ با کل ساختار قدرت سیاسی و همه سطوح آن، خارج از همه فرمالیسم های کنونی می تواند گام هایی اساسی در راستای همبستگی ملی و تکوین و ظهور پدیدار دولت ـ ملت در ایران باشد.

قابل ذکر است که تحقق هر یک از این اهداف به معنای تحقق انقلابی حقیقی و بسیار اصیل تر از رویدادهای انقلاب مشروطه یا حتی حادثه موسوم به انقلاب ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷ خواهد بود.

همچنین، باید توجه داشت که تحقق این اهداف اموری اداری و اجرایی نیست که با صرف بخش نامه ها یا فراخوان از طریق نهادهای اجرایی کشور امکان پذیر باشند بلکه نیازمند دانش، فرهیختگی، فرهنگ، ادبیات و سرمایه های اجتماعی خاصی است که با ظرافت بسیار دقیقی باید به کار گرفته شوند، لیکن دولت اعتدال نیز همچون دولت های پیشین به این حقایق بی توجه است.

به حرکت درآوردن هنرمندان، روشنفکران و صاحب نظران کشور در راستای حضور در ساختار حیات و مدیریت فرهنگی کشور هم گامی اساسی در جهت ظهور پدیدار دولت ـ ملت واقعی در کشور است و هم می تواند گامی در راستای مبارزه با پوپولیسم و فقر تئوریک، فکری و فرهنگی عظیمی باشد که دولت اعتدال نیز همچون دولت های پیشین اسیر آن است و هم جبهه به نحو مطلق قرین با موفقیت تازه ای در عرصه مبارزه با رقبای افراط گرا و خشونت طلب در کشور خواهد گشود و مبارزه با نیروهای منفی و مخرب جامعه را از سطح نق و نق های روزمره و مبتذل روشنفکران به سطحی نظری، فلسفی، هنری و فرهنگی ارتقا خواهد بخشید. حرکت در این راستاها شاید گامی در جهت ظهور تحولات عمیق و ماندگار فرهنگی در کشور باشد، لیکن نه درک یک چنین فرایندهایی و نه پتانسیل های لازم برای تحقق بخشی به آنها در دولت اعتدال دیده نمی شود.