موسوی و خاتمی در مراسم یادبود سیف الله داد معاون سابق وزارت فرهنگ در مرداد ماه 1388

موسوی و خاتمی در مراسم یادبود سیف الله داد معاون سابق وزارت فرهنگ در مرداد ماه ۱۳۸۸

در شرح و نقد جنبش اصلاحی ایران می‌توان ده‌ها کتاب نوشت. جنبش سبز نیز گرچه عمری کوتاه‌تر دارد اما به علت سرعت و اهمیت حوادث، محل بحث بسیار است. یادداشت زیر تنها مقدمه‌ای است به آنچه گذشت و برخی تفاوت‌ها و شباهت‌های این دو جنبش.

بهار رفرم خواهی در عرصه عمومی

دوم خرداد ۱۳۷۶ با جنبش اصلاح طلبی ایران گره خورده است. با این حال جرقه‌ی حرکت برای انجام اصلاحات موثر در نظام سیاسی جمهوری اسلامی از سال‌های پیش از آن در میان نیروهای موسوم به چپ‌ (نیروهای خط امام و دگر اندیشان مذهبی) آغاز شده بود.

پیروزی محمد خاتمی در هفتمین انتخابات ریاست جمهوری حتی هواداران اصلاحات را شگفت زده کرد. آن‌ها بعد‌ها گفتند برای این پیروزی آمده نبودند و رفرم در نظام سیاسی نوزادی زودرس بود.

تب تند اصلاحات در روزهای پس از دوم خرداد ۱۳۷۶ فضای سیاسی و اجتماعی را در بر گرفت. بهار مطبوعات و نیرو گرفتن جنبش دانشجویی و سازمان‌های غیر دولتی متاثر از این شرایط بودند.

اما به موازات این تغییرات، مخالفان اصلاحات نیز از همه امکانات خود بهره گرفتند. نهادهای انتصابی تحت نظر رهبر جمهوری اسلامی به خصوص نیروهای شبه نظامی وابسته به سپاه، شورای نگهبان، قوه قضاییه و صدا سیما از ارکان اصلی مقاومت در برابر رفرمیست‌ها محسوب می‌شدند.

اصلاحات مرد، زنده باد پوپولیسم

با این وجود همه‌ی مقاومت‌ها و کارشکنی‌ها، اصلاحات تاثیر خود را بر جامعه و به خصوص طبقه متوسط گذاشت. مفاهیم سیاسی همچون جامعه مدنی، حقوق شهروندی و دموکراسی که تا پیش از آن در سطح گفتمان عمومی غریب و نامانوس بودند، این بار حتی از زبان وابستگان به جریان مخالف اصلاحات شنیده می‌شدند.

اصلاحات نه تنها ذائقه‌ی جامعه را تغییر داد بلکه شرایطی را مهیا کرد که کنشگران دموکراسی خواهی که سال‌ها سرکوب شده بودند فرصت ظهور در عرصه عمومی را بیابند. نیرو گرفتن گفتمان ملی مذهبی در سطح دانشگاه‌ها یکی از این نمونه‌ها است.

اما در این میان ضعف و بی‌تجربگی رفرمیست‌ها، مرزبندی‌های کاذب در جبهه رفرم خواهان، فرصت‌طلبی و بی باوری برخی نیروهای سیاسی، عدم آمادگی طبقه متوسط به عنوان پایه‌ی اصلی تغییرات و عدم تحلیل دقیق از میزان توان مخالفان اصلاحات، شرایط را به سمتی برد که پروژه هشت ساله‌ی اصلاح طلبی با حذف عناصر سیاسی آن از حکومت به شدت آسیب دید.

پیروزی پر حرف و حدیث محمود احمدی‌نژاد در انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۴، آخرین سنگر‌ها را در درون حکومت از رفرمیست‌ها و نیروهای میانه گرفت. در شرایطی که سانسور و خفقان بر فضای مطبوعات حاکم بود و شکافی عمیق میان فعالان جنبش‌های دانشجویی و زنان با سیاسیون رفرم خواه وجود داشت، دولت احمدی‌نژاد با حمایت آیت‌الله خامنه‌ای در پی از بنیان کندن همه دستاوردهای دوران رفرم خواهان بود تا میخ آخر را بر تابوت اصلاحات بکوبد.

گر چه در ابتدا سیاست‌های پوپولیستی احمدی‌نژاد، بخشی از طبقه متوسط را نیز با خود همراه کرد اما به سرعت مشخص شد که دولت برخواسته از اراده‌ی آیت الله خامنه‌ای به هیچ عنوان نمی‌تواند خواسته‌های اجتماعی ترقی خواهانه را نمایندگی کند.

همزمان با بحران در روابط خارجی ایران و غرب، شرایط نسبتا با ثبات اقتصادی دوران محمد خاتمی نیز رو به افول نهاد. سیاست‌های اقتصادی عوام گرایانه دولت احمدی‌نژاد به سرعت به ضد خودش تبدیل شد و ثبات اقتصادی و حرکت رو به رشد سال‌های پیشین را مختل کرد.

محمد خاتمی؛ از زمزمه عبور تا همهمه بازگشت

رفتار تهاجمی و تمامیت خواهانه‌ی محمود احمدی نژاد که با حمایت‌های رهبری همراه شد، هر روز گروه‌های بیشتری را به مخالفان دولت اضافه کرد. از روحانیون و مراجع برجسته در قم و تا اقلیت‌های قومی و مذهبی در کردستان و سیستان و بلوچستان. تنوع مخالفان سیاسی دولت نیز بی‌نظیر بود. از اصولگرایان نزدیک به علی لاریجانی و محمد باقر قالیباف و محافظه‌کاران تکنوکرات حامی هاشمی تا جریان‌های اصلاح طلب و ملی مذهبی و لیبرال‌هایی که قائل به حکومت غیرمذهبی بودند.

دهمین انتخابات ریاست جمهوری می‌توانست فرصتی باشد تا از دردسر سیاست‌های مخرب «دولتی عوام‌گرا»‌‌ رها شد. اما در میان همه جریان‌های مختلف سیاسی همچنان نیرویی که می‌توانست قدرت بسیج کنندگی داشته باشد، رفرم خواهان نزدیک به خاتمی بودند.

در این میان نقش و قدرت اثر سید محمد خاتمی غیر قابل چشم پوشی بود. گرچه به گمان منتقدان وی، هشت سال فرصت سوزی “سید خندان” پایگاه اجتماعی‌اش را ضعیف کرد اما در اولین کارزار جدی رییس جمهور اصلاحات برای جلب حمایت عمومی، نتیجه غیر قابل باور می‌نمود.

محمد خاتمی در چند سفر به شهرهایی که شاید در جغرافیای سیاسی اصلاح طلبان پایگاه اجتماعی قابل توجهی محسوب نمی‌شدند، مورد استقبال در خور توجه قرار گفت. استقبالی که ترس به اردوگاه رهبر جمهوری اسلامی و محمود احمدی‌نژاد انداخت. بازگشت به خاتمی پس از زمزمه‌های «عبور» داشت در فضای عمومی متجلی می‌شد.

جنبش سبز چگونه متولد شد

ورود میرحسین موسوی به عرصه رقابت انتخابات بسیاری از معادلات سیاسی رفرم‌خواهان را بر هم زد. برخی اینگونه تحلیل می‌کنند که آیت الله خامنه‌ای از ترس دوباره قدرت گرفتن خاتمی، تلاش کرد رضایت موسوی را برای کاندیداتوری جلب کند تا در اردوگاه مخالفانش بذر اختلاف بیفکند.

گمانه دیگر بر این پایه استوار بود که میرحسین موسوی تلاش کرد در عمل نشان دهد، اصلاح‌طلبی است که مرتبط به اصول بازگشت عمل می‌کند و زمینه نیروهای خود را در در اردوگاه اصلاح‌طلبان نمی‌جوید و به این صورت راه سومی در پیش بگیرد تا از گزند مخالفان اصلاحات در امان بماند.

اما واقعیت آن است که میرحسین موسوی از مدت‌ها قبل برای ورود دوباره به کارزار سیاست آماده بود. همانگونه که در مناظره با محمود احمدی‌نژاد گفت از واهمه سیاست‌هایی که کشور را به سوی پرتگاه رهنمون می‌کرد، تصمیم به بازگشت به عرصه سیاسی کشور گرفته بود.

پایه نیروهای اجتماعی‌اش نیز کسانی از جنس خود او بودند. همچون میرحسین موسوی از یک سو به محمد خاتمی و اندیشه‌های اصلاحی‌اش قرابت داشتند و از سوی دیگر نوستالژی بنیانگذار انقلاب و دغدغه انقلابی که به باورشان از مسیر اصلی‌اش منحرف شده، ر‌هایشان نکرده بود.

خاتمی که بار مسوولیت را بر دوش میرحسین می‌دید سبک بال‌تر و بی‌پروا‌تر به میدان آمد و شهر به شهر خیل عظیمی از نیروهای اجتماعی را برای حمایت از «نخست وزیر جنگ» فرا خواند. حالا پس از ۱۲ سال بار دیگر عکس «میر و سید» در کنار هم قرار گرفت. این‌بار اما بر خلاف سال ۱۳۷۶، موسوی کاندیدای ریاست جمهوری بود و خاتمی نماد مقبولیت عمومی سال‌های خوش اصلاحات.

در کارزار انتخاباتی، موسوی جوانان و شهروندانی را فرا خواند که با گروه‌های اجتماعی مخاطب خاتمی همخوانی نداشتند اما حداقل در دو چیز مشترک بودند: «رنگ سبز و تلاش برای تغییر دولت احمدی‌نژاد». جنبش سبز با گره خوردن این طبقات رنگارنگ شکل گرفت. راهپیمایی‌های پیش از انتخابات نیز این جنبش را به عرصه عمومی کشاند و اعضایش همبستگی و خلاقیت را تمرین کردند.

تکرار یک نخست وزیر، تکرار یک رئیس جمهور

اگر معمار جنبش اصلاحی سید محمد خاتمی است، معمار جنبش سبز را باید میرحسین موسوی دانست. هر دو منشی دموکرات دارند، گرچه در روش متفاوت‌اند. خاتمی لیبرال دموکرات است و اهل مدارا و کوتاه آمدن. میرحسین سوسیال دموکرات است و همچنان به همان سرسختی «نخست وزیر امام».

روزی که ده‌ها تن از اعضای جوان ستاد موسوی در برابر صدا و سیما جمع شدند و علیه “جهت گیری‌های مسموم” این رسانه فریاد زدند، پیامی روشن را به رهبر ایران مخابره کردند. میرحسین موسوی‌‌ همان نخست وزیر دوران جنگ است.

هشت سال مدارای خاتمی برای تغییرات و پایبندی به اصلاحات پارلمانی حتی در رقابت‌های نابرابر و غیر عادلانه، تکرار ناپذیر است. نقطه قوت موسوی‌‌ همان جایی است که رهبر ایران بار‌ها به عنوان برگ برنده رو کرده بود: بسیج توده‌ها.

موسوی پشتوانه اجتماعی خاتمی را به عرصه عمومی دعوت کرد و نمایشی از بسیج توده‌ها را در شهرهای مختلف به روی صحنه برد.‌‌ همان کاری که چریک پیر، بهزاد نبوی در ششمین سال ریاست جمهوری خاتمی گفت نه در توان ما است و نه خواسته‌ی ما.

بهزاد نبوی ، از اعضای ارشد سازمان مجاهدین انقلاب، به خاطر فعالیت‌های سیاسی پیش از انتخابات ریاست جمهوری در 1388 بازداشت و در دادگاه انقلاب محاکمه شد

بهزاد نبوی ، از اعضای ارشد سازمان مجاهدین انقلاب، به خاطر فعالیت‌های سیاسی پیش از انتخابات ریاست جمهوری در ۱۳۸۸ بازداشت و در دادگاه انقلاب محاکمه شد

اصلاحات، مولود انقلابیونی بود که تغییر را در فرمی اصلاح طلبانه جستجو می‌کردند. اما جنبش سبز، ‌زاده اصلاح‌طلبانی بود که بر خلاف پیشینیانشان روش انقلابی را به کناری نگذاشتند و برای خروج از بن بست «رهبری» آن را به کار بستند.

همزیستی مسالمت‌آمیز دو جنبش

جنبش سبز هرچه پیش‌تر می‌رود به نظر می‌رسد از جنبش اصلاحات فاصله بیشتری می‌گیرد. شرکت خاتمی در انتخابات مجلس و تحریم آن توسط حامیان موسوی شاید بارز‌ترین نشانه برای این جدایی قلمداد شود.

اما نباید فراموش کرد که جنبش سبز از خاکستر جنبش اصلاحی برخواست و در ابتدا حرکتی رفرم‌خواهانه بر مبنای تفکرات خاتمی بود و البته با دستورالعمل‌های انقلابی میرحسین. اما به علت شرایطی که حاکمیت در به وجود آمدنش نقش بسیار داشت، کف خواسته‌های جنبش سبز از سقف خواسته‌های جنبشاصلاحات بالا‌تر رفت.

نباید از نظر دور داشت که در شرایط حاضر پایگاه اجتماعی این دو جریان مشترک است. رهبران و فعالان سیاسی بسیاری نیز در هر دو جنبش فعال هستند. تفکیک این دو و کشیدن مرز میانشان بسیار دشوار است. هر چه در نگاه به این دو جنبش، درون ایران ملاک تحلیل قرار گیرد این نزدیکی‌ها بیشتر و بیشتر نیز می‌شود.

جنبش هشت ساله اصلاحات در کنار جنبش سه ساله سبز به حیات خود ادامه می‌دهد. از هم تغذیه می‌کنند و بر یگدیگر تاثیرات بسیاری دارند. ققنوس اصلاحات می‌تواند از خاکستر جنبش سبز برخیزد و آتش جنبش سبز می‌تواند با قدرت گیری رفرم‌خواهان شعله‌ور‌تر شود.

شاید به همین دلیل است که حتی با در نظر گرفتن همه اختلافات در جهت گیری‌ها و روش‌ها، به نظر می‌رسد اشتراکات این جنبش‌ها و پایه‌هایی که بر آن‌ها بنا شده‌اند، اجازه نمی‌دهد به صراحت و قطعیت از اختلاف و ناهمگونی آن‌ها سخن گفت.