کتاب عزیز ضیا-الشرق الاوسط

کتاب عزیز ضیا-الشرق الاوسط

در ۲۳ سپتامبر سال ۱۹۳۲، چهارده سال پس از پایان جنگ جهانی اول، کشورعربستان سعودی اعلان استقلال کرد، اما برخی از مناطقی که پس از این تاریخ تحت لوای عربستان سعودی شده بودند، به صحنه درگیری های مسلحی بدل شدند که متأثر از جنگ جهانی اول بود؛ نظیر «انقلاب کبیر عربی» که از سوی نیروهای متفقین به ویژه بریتانیا حمایت می شد.

در ژانویه سال ۱۹۱۶ و در خلال جنگ جهانی اول شریف حسین با پشتیبانی نظامی بریتانیا انقلابی عربی به راه انداخت. هدف او از این انقلاب نابودی حکومت عثمانی در مناطق تحت سیطره این حکومت از جمله حجاز بود که شهرهای مدینه، مکه و مناطق میان این دوشهر را نیز شامل می شد. با آغاز جنگ، حجاز جزء مناطقی بود که از سیطره عثمانیان خارج شد. در اواخر سپتامبر سال ۱۹۱۸ عثمانی ها از دمشق و سرزمین های مصر، نجد، حجاز، سوریه، عراق و کیلیکیه عقب نشینی کردند. با خروج عثمانیان، حجاز تحت سلطه حکومت هاشمی قرار گرفت. جنگ جهانی اول نیز در ۱۱ نوامبر سال ۱۹۱۸ خاتمه یافت.

از اینرو آثاری با موضوعیت جنگ جهانی اول بسیار به ندرت در کشور عربستان سعودی پدید آمده است. با این حال یکی از معدود نویسندگان راوی این دوره به روایت این جنگ و پیامدهای مخرب آن بر ساختار اجتماعی و اقتصادی کشورهای عربی به ویژه منطقه حجاز پرداخته است. یکی از مهمترین این آثار کتابی است حجیم با عنوان «سرگذشت دوران جنگ و گرسنگی و دلدادگی من» که از دو بخش تشکیل شده و توسط عزیز ضیاء (۱۹۱۴-۱۹۱۷) به رشته تحریر در آمده است. این کتاب شرح زندگانی این ادیب فقید سعودی است که مرحله مهمی از تاریخ شبه جزیره عربستان و پیامدهای جنگ جهانی اول بر شهر مدینه و انقلاب اعراب در حجاز بر علیه عثمانیان را روایت می کند.

شرح حال عزیز ضیاء

عبدالعزیز ضیاء با نام کامل عبدالعزیز ضیاءالدین زاهد مراد در ۲۲ ژانویه سال ۱۹۱۴ همزمان با آغاز جنگ جهانی اول در شهر مدینه دیده به جهان گشود. او بسیار زود یعنی در اوان کودکی یتیم شد. زمانی که تنها سه سال داشت پدرش به منظور فراهم کردن بودجه مورد نیاز برای ساخت دانشگاهی اسلامی راهی روسیه شد، اما بازگشتی در میان نبود. از شواهد این گونه بر می آید که او در این سفر کشته شده باشد.

کودکی عزیز ضیاء همانند دیگر ساکنان شهر مدینه و اکثر مردم منطقه حجاز به دلیل وقوع جنگ و همزمانی با انقلاب کبیر عربی و محاصر شهرهای مکه و مدینه توسط ارتش هاشمی با آسیب ها و صدمات زیادی همراه بود. به همین دلیل به اجبار همراه خانوادش با قطار رهسپار سوریه می شود. این سفر فرصتی برای او فراهم می آورد تا در اثر معروف خود «سرگذشت دوران جنگ و گرسنگی و دلدادگی من» به توصیف شرایط سخت زندگی در شهر مدینه و مناطق شام بپردازد.

در این دوران است که او شانه های خود را زیر بار سنگین فجایع جنگ می بیند. در طول سفر پدر بزرگ مادری خود شیخ احمد صفا روحانی کاروان حجاج قزاق ها را از دست می دهد. پیش از او نیز برادر خود عبدالغفور و خاله اش خدیجه و پسر خاله اش عبدالمعین که هیچ گاه پدرش را ندیده از دست می دهد. خود او نیز به بیماری مبتلا شده و پس از خروج عثمانی ها از مدینه همراه با مادرش به این شهر باز می گردد. زندگی او پس از این دوران رنگ خوشی به خود می گیرد و او به نویسنده، ادیب، مترجم و مجری بدل گردیده و در بسیاری از برنامه های رادیویی و نمایشی حضور می یابد. همچنین در طول اقامت خود در بیروت بیش از ۳۰ رمان و نمایشنامه از نویسندگان برتر جهان نظیر تاگور، اسکار وایلد، سامرست موام، تولستوی، جورج اورول و برناردشو را ترجمه می کند. او با همراهی محمد حسن عواد باشگاه ادبی جده را نیز به راه انداخت.

شبح جنگ: یتیمی و آوارگی

سه گانه عشق، گرسنگی و جنگ در کتاب عزیز ضیاء در پیوند با حوادث جنگ و محاصره شهر مدینه و مهاجرت ساکنان آن و قحطی گسترده و شرایط جنگ در مناطق مختلف شام از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است.

عزیز ضیاء ترس، گرسنگی، نبود امنیت، آوارگی و فضای جنگ را به گونه ای برای خوانندگان توصیف کرده که گویی آن را به تصویر کشیده است. اگر چه او در آن زمان کودکی بیش نبوده است، اما جنگ، چنگال خود را در ذهن کوچک او فرو برده و تصویر خشونت بار خود را در آن ثبت کرده است.

او دوران کودکی خود در جنگ را این گونه توصیف می کند: «نمی توانید درک کنید، از زمانی که چشم بازکردم کودکی ام را همراه با فجایع جنگ جهانی اول یافتم. چیزهایی را آموختم که تنها کسانی که این دوران را تجربه کرده اند می توانند بیاموزند. ترس را نه فقط در قلب که سالیان متمادی همراه با رویاهایم احساس کردم.»

بلای گرسنگی

او همچنین درباره گرسنگی می گوید: «گرسنگی را چشیده ام… گرسنگی ای که امعاء درونی انسان را نابود می کند. گرسنگی ای که یک لقمه نان سیاه را در نظر شما تبدیل به خوشمزه ترین و لذیذترین غذایی می کند که تا به حال خورده اید… گرسنگی ای که باعث می شود تا زمانی که در کوچه و خیابان راه می روید نه به اطراف بنگرید و نه به جلو، بلکه فقط سر به زیر بیاندازید و به زمین چشم بدوزید تا شاید خورده نانی، یا میوه لک زده یا استخوانی بیابید.» او شرایط جنگ در مدینه را این گونه توصیف می کند: بازهم جنگ… بازهم گرسنگی… و شب های وحشت انگیز. با شلیک توپ های دژ سلع به طرف منطقه العوالی و قبا تمامی ستون های خانه به لرزه در می آمد… و موجی از ترس و وحشت هر باری که گفته می شد: آن ها حمله می کنند، آن ها در حال پیش روی هستند، آن ها قصد ورود به شهر را دارند.(ج ۱، ص۱۳)

در آن دوران بود که اصطلاح «سفر بارلک» باب شد، این اصطلاح تعبیری رمزی برای مهاجرت ده ها خانواده از شهر مدینه به وسیله بابور عثمانی یا همان قطار حجاز به شام در زمان فخری پاشا حاکم عثمانی بود که فرمان تخلیه شهر مدینه به منظور مواجهه با نیروهای شریف حسین را داده بود.

سفر با «بابور»

ضیاء در بخشی از کتاب خود با عنوان «مسافرت ما با بابور از مدینه به دمشق» به توصیف فضای شهر دمشق در زمان جنگ می پردازد و می نویسد: آنچه از بازار حمیدیه دمشق که پدربزرگم لباس و کفش برایم خرید به خاطر می آورم، این است که بازاری بسیار دراز بود که دو طرف آن پر بود از مغازه. آن قدر شلوغ بود که به سختی می شد در آن راه رفت و من دست پدربزرگم را گرفته بودم.(ج ۱،ص ۲۴)

او فضای جنگ در شام را اینگونه توصیف می کند: در حالی که باران می بارید سوار بر درشکه جاده درازی را در پیش گرفتیم. مردم زیر رگبار باران و در پیاده روهای دو طرف خیابان هر کدام به طرفی می دویدند و در زیر سایه بان مغازه ها پناه می گرفتند. من در آغوش پدربزرگم جاخوش کرده بودم و گرمای آن باعث می شد تا از جایم تکان نخورم و با چشمان خواب آلود به جاده زل بزنم. چشمانم را به زور باز نگاه داشته بودم. ناگهان صفوف سربازانی را دیدم که در حال حرکت هستند و روی دوش خود چیزهایی حمل می کنند که بعدها فهمیدم سلاح هستند. سلاحی که گلوله آن جسم انسان ها را می شکافد و آن ها را از پای درمی آورد. این را هم فهمیدم که با شلیک گلوله از این سلاح ها، صدای مهیبی تولید می شود که انسان ها با شنیدن آن متوجه ادامه داشتن جنگ می شوند. در جنگ این سربازان و کسانی که این گلوله های مرگبار به آنان اصابت می کرد کشته می شدند.

عزیز ضیاء در این کتاب همچنین به بیان اسطوره هایی می پردازد که تا پیش از شکست نیروهای عثمانی در مدینه به آنان نسبت داده می شد و می گوید: «چه قصه ها که از قهرمانی های فخری پاشا و نیروهایش در دفاع از شهر مدینه و ایستادگی آنان بازگو شده که رنگ و بوی افسانه دارد.» او در ادامه می گوید: «مردم مدینه که به اجبار فخری به سوریه مهاجرت کردند گرسنگی ها کشیده اند… نه فقط گرسنگی را حس کرده باشند که از شدت آن جان سپرده اند. سرانجام نیروهای فخری خود دچار گرسنگی شدند. آن قدر گرسنه که اسب ها، الاغ ها و قاطر هایی را که مرده و باد کرده بودند را می خوردند. آن ها حتی از گوشت سگ ها و گربه نیز نمی گذشتند. و شاید این نیز خالی از صحت نباشد که برخی از آنان به گوشت کودکان خود نیز رحم نکرده اند.(ج۱، ص ۱۶۳)

در پایان، مورخان چندان مقاومت نیروهای عثمانی به فرماندهی فخری پاشا و استمرار مقاومت آن ها در شهر مدینه و تسلیم نشدن در برابر نیروهای اعراب که از آغاز انقلاب علیه ترک ها در مکه تا روز دهم ژانویه سال ۱۹۱۹۱(یعنی پس از آتش بس سال ۱۹۱۸) اقدام به محاصره شهر مدینه کرده بودند را مطرح نکرده اند. آن ها همچنین به روزهایی پایانی خلافت و سلطنت در استانبول و اینکه بسیاری از مردم این شهر که فخری آن ها را با قطار به سوریه فرستاده بود و کسانی که در دمشق و حماه و حلب به بدترین وجه از شدت گرسنگی و بیماری رنج می بردند و در کوچه ها و پیاده روها و خیابان ها قربانی می شدند، اشاره ای نداشته اند. بسیاری دلیل تسلیم نشدن فخری پاشا پس از شنیدن اخبار آتش بس و قریب الوقوع بودن سقوط خلافت عثمانی را لجاجت و غرور و خودبزرگ بینی او می دانند.(ج۱، ص۱۶۲).