جنگ پنجم غزه جنگ آخر نخواهد بود

فلسطینیان هنگام خروج از غزه – ۱۳ ژوییه ۲۰۱۴ – عکس از رویترز

طی روزهای اخیر در میان مردم کوچه و خیابان، روزنامه ها، شبکه های ماهواره ای و رادیویی صحبت از این است که اسراییل تصمیم گرفته سومین جنگ خود علیه غزه را آغاز کند – با احتساب جنگ های نوامبر ۲۰۰۸ و دسامبر ۲۰۱۲ این سومین جنگ است.

اما اگر به تاریخ نگاهی بیندازیم، می بینیم که این جنگ پنجمین جنگ علیه غزه است. اولین جنگ در اکتبر ۱۹۵۶ اتفاق افتاد، زمانی که من کودک بودم. مزه ترس را چشیدم اما در آغوش مادرم وقتی که زیر لب قرآن زمزمه می کرد تا مرا آرام کند احساس امنیت می کردم. در طول بحران کانال سوئز که روز و شب صدای هواپیماهای جنگنده و بمباران توپخانه شنیده می شد، او تلاش می کرد کاری کند که این صداها ما را آزار ندهند.

دومین جنگ زمانی اتفاق افتاد که من در دانشگاه قاهره دانشجو بودم. در صبحگاه ۵ ژوئن ۱۹۶۷ مثل میلیون ها عرب دیگر من هم امیدوار بودم که پیروزی نزدیک است و حتی فکر می کردم از طریق مرز حیفا، و نه مرز رفح، به شهر غزه باز می گردم، اما چنین اتفاقی هرگز نیفتاد.

این یادداشت را در صبحگاه روز دهم ماه مبارک رمضان می نویسم، که ۴۱ سال پیش مصادف بود با ۶ اکتبر ۱۹۷۳٫ در این روز که در تقویم یهودی روز یوم کیپور است، نیروهای ارتش اسراییل غافلگیر شدند و با سقوط خط بارلیف، افسانه «ارتش شکست ناپذیر» اسراییل نابود شد. من این لحظه را از شکست تا پیروزی زندگی کردم و به عنوان خبرنگار روزنامه لیبیایی بلاغ در طرابلس پوشش خبری دادم.

هنوز به خاطر دارم که چطور با شنیدن سخنرانی های «برادر ژنرال» معمر قذافی در روز دوم جنگ از شبکه های مختلف رادیویی، حتی شبکه های رادیویی مصر، همه شگفت زده شده بودند. او گفت آنچه در حال انجام است، «جنگی سرنوشت ساز» است که هدفش رسیدن به یک راه حل مسالمت آمیز است، نه آزادی سرزمین های اشغالی. هر کس آن روز سخنان قذافی را می شنید نمی توانست باور کند. سوال همه این بود: حتی اگر گفته های او درست باشد، بهتر نبود صبر می کرد تا اهداف مشخص شده برای عملیات هایی توسط نیروها در حال انجام بود کاملا محقق شود و مصر بتواند از موضع قدرت با طرف مقابل مذاکره کند، بدون اینکه تشکیک ایجاد شود، آن هم از طرف کشوری که خود عضوی از «فدراسیون جمهوری های عرب» است؟

اگر بخواهیم منطقی بگوییم، زیرسوال بردن جنگ از سوی قذافی در آن زمان خدمت بزرگی به اسراییل بود؛ در واقع هدیه ای غیرمنتظره به اسراییل بود. غزه در جنگ رمضان دخیل نبود اما امید غزه این بود که گذرگاه مصر کمک کند این منطقه هم از اشغال رها شود. این هم اتفاق نیفتاد.

این روزها رسانه های داخلی فلسطین و رسانه های خارجی دائما و با صدای بلند می گویند، تاریخ دوباره تکرار شده است، خصوصا با شلیک موشک از غزه به خاک اسراییل در سالگرد جنگ یوم کیپور به عنوان «هدیه ای» از سوی مقاومت که حماس در خط مقدم آن قرار دارد.

بدون شک، این جملات تنها جملاتی هیجان آورند اما در قالب جنگ تبلیغاتی و روانی کنونی قابل توجیه هستند. اما اگر یکی این سوال را مطرح کند که چه کسی به چه کسی هدیه می دهد یا اساسا این هدیه چیست و برای چیست، احتمالا بیشتر مردم غزه با عصبانیت پاسخ بدهند. عصبانیت آن ها را می توان درک کرد. از افرادی که زیر بمباران هستند چه توقعی دارید جز اینکه خود را به این امید نگه دارند که جنگ جولای ۲۰۱۴ چیزی به آن ها می دهد که بمباران های غزه در سال های ۲۰۰۸ و ۲۰۱۲ به آن ها نداد. اگر جز این توقع داشته باشیم اشتباه است.

اما آیا می توان حق عصبانی بودن را هم انحصاری کرد؟ خیر. شیوه درست بیان این عصبانیت از جایی به جای دیگر فرق می کند. اگر من الان در غزه نشسته بودم و این یادداشت را می نوشتم، مطمئنا با شدت بیشتری در مورد مسئولیت پذیری و پاسخ گویی صحبت می کردم. اما کمترین چیزی که می توان گفت این است که رهبران فلسطینی از همه طیف های سیاسی در طول تاریخ اشتباه های محاسباتی سیاسی متعددی داشته اند و فلسطینی ها را در مناطق اشغالی و خارج از این سرزمین در کمپ های آوارگان در کشورهای دیگر، مجبور کرده اند بیش از توانشان دوام بیاورند، حتی بیش از آنچه در مقاومت کردن برای آزادسازی سرزمین شان از آن ها انتظار می رفته است.

آیا امیدی وجود دارد که رهبران فلسطینی از تضییع حقوق حقه مردم فلسطین– که تایید هیچ کسی را لازم ندارد – دست بردارند؟

آیا عجیب نیست که رهبران فلسطین اینگونه وانمود می کنند که میان خود به یک توافق و آشتی ملی دست پیدا کرده اند در حالی که اهداف آن ها به کلی متفاوت از یکدیگر است؟ چرا حماس به وضوح اعلام نمی کند که به هیچ وجه منشور خود را تغییر نخواهد داد و در هیچ توافقی با فتح شرکت نخواهد کرد؟ حماس هم این حق را دارد. در مقابل، فتح هم این حق و این وظیفه را دارد که درگیری های درون گروهی خود را متوقف کند. رهبران این گروه باید به وظایف خود عمل کنند و دشمنی های شخصی را کنار بگذارند. در چنین صورتی است که دنیا می بیند که جنبش فتح یک‌دست و یک زبان است و همه اعضای آن مسیر مشترکی را دنبال می کنند.

آیا امیدی وجود دارد که این ها رخ دهد؟ خیر. پس چرا این سوال را مطرح می کنم؟ از باب یادآوری، که ممکن است حداقل در مورد عده ای نتیجه دهد. در چنین فضایی آیا لازم است حافظه مان را تکانی بدهیم و به خاطر بیاوریم که نخست وزیر اسراییل بنیامین نتانیاهو علاقه ای به صلح با فلسطینی ها ندارد و سیاستمداران دست راستی از او می خواهند بر طبل جنگ و خشونت محکم تر بکوبد؟ خیر.

به خاطر داشته باشیم که مردم کوچه و خیابان در اسراییل، به سمت افراط گرایی متمایل شده اند، خصوصا به دلیل ترس از آنچه «جنبش های جهادی» نامیده می شود. آن زمان ها که امکان دستیابی به امنیت برای منطقه و همه فراهم بود، گذشته است. آن هایی هم که انگیزه ایجاد این امنیت را داشتند، ولو به زور، دیگر انگیزه ای برای این کار ندارند. برخی از آن هایی که وظیفه داشتند آینده شهروندانشان را بالاتر از آبروی خود ببینند هم از زیر بار مسئولیت شانه خالی کرده اند. سیاستمدارانی که ادعا می کردند خواستار صلح هستند، دروغ گو و خیانت کار از آب در آمدند. رهبران سیاسی به خاطر خوش آمدن مردم، ترجیح می دهند از اصول خود تخطی کنند. در چنین منطقه ای غیر از درگیری و جنگ توقع چه می توان داشت؟ پاسخ آن است که تا زمانی که شرایط تغییر نکند نمی توان هیچ توقعی داشت.

بکر عوضیه:
Related Post