موسی غنی نژاد

موسی غنی نژاد

شصت و سه سال از ملی شدن صنعت نفت می گذرد. ملی شدن صنعت نفت از آن دسته رخداد های تاریخی است که تاریخ را به قبل و بعد از آن تقسیم می ‌کنند. از همین رو است که همواره مورد توجه اندیشمندان و صاحب نظران حوزه های مختلف علوم انسانی بوده است. در میان آنانی که نوشته هایی در این مورد دارند رویکرد های متفاوتی وجود دارد. بعضی شیفته‌ وار از مصدق دفاع می ‌کنند و بعضی کینه‌ جویانه در مذمت او سخن می‌ گویند.

اما هستند صاحب نظرانی که با استدلال و منطق در رد یا پذیرش او قلم می‌ زنند و سخن می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گویند. یعنی گزاره ‌هایی بیان می‌کنند که می ‌توان درستی و نادرستی آنها را بررسی کرد. دکتر موسی غنی ‌نژاد از اقتصاددانان طرفدار بازار آزاد و اقتصاد غیر دولتی است. غنی نژاد از آن دسته مخالفان مصدق است که همواره مخالفت‌ های خود را با استدلال بیان می‌کند و برای هر کدام از سخنانش نمونه هایی تاریخی- علمی می‌آورد.

از همین رو است که چه موافق رویکرد او باشیم و چه مخالف بایستی سخنانش را در این مورد شنید. آنچه در زیر می آید متن گفتگوی شرق پارسی با او در رابطه با نهضت ملی شدن صنعت نفت، تبعات و آثار و دلایل آن است.

موسی غنی‌نژاد عضو هیات علمی دانشگاه صنعت نفت و استاد مدعو دانشکده اقتصاد و مدیریت دانشگاه صنعتی شریف است. او لیسانس خود را پیش از انقلاب در رشته حسابداری از دانشگاه تهران گرفت و سپس با علاقه‌ای که به اقتصاد پیدا کرد به فرانسه رفت و در این رشته ادامه تحصیل داد. غنی‌نژاد فوق لیسانس و دکتری خود را در رشته اقتصاد توسعه و در دانشگاه سوربن فرانسه گذراند.

وی همچنین دوره دکتری معرفت‌شناسی اقتصادی را در این داشگاه خواند ولی پایان نامه خود را نیمه کاره رها کرد و به ایران بازگشت. از غنی نژاد تاکنون ۷ جلد کتاب منتشر شده‌است از جمله تجددطلبی و توسعه در ایران، آزادی‌خواهی نافرجام (مشترک با دکتر طبیبیان)، درباره هایک و جامعه مدنی، آزادی، اقتصاد و سیاست. زمینه علمی مورد علاقه او فلسفه، معرفت‌شناسی علم اقتصاد و تاریخ عقاید اقتصادی است.

شرق پارسی: شما ملی شدن صنعت نفت در ایران را همانند اکثریت کسانی که در باب آن بحث کرده ‌اند برای تاریخ معاصر ایران و روند اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ایران مفید می‌دانید و یا دیدگاه دیگری در نظر دارید؟

موسی غنی نژاد: من معتقدم ملی شدن صنعت نفت به ضرر مردم تمام شد و نهضتی بود که چه به لحاظ اقتصادی، چه به لحاظ سیاسی نه اهداف درستی را دنبال می کرد و نه عملا می ‌توانست به آن اهداف برسد. در نتیجه به بن‌بست برخورد و دفتر آن، حداقل در چارچوب سیاست‌ های دکتر مصدق، با وقایع ۲۸ مرداد بسته شد. اما به تعبیری این دفتر همچنان باز مانده است، یعنی فضایی ضد غربی، ضد دنیای صنعتی در کشور ما شکل گرفت که آثار آن را در سال ‌های بعد و در جریان وقایع خرداد ۱۳۴۲ و انقلاب اسلامی هم دیدیم. به نظر من تحولات بعدی ایران ، به ویژه جنبه‌ های منفی اقتصادی آن، یعنی اقتصاد بسته، خودکفا، ضد دنیای خارج، همگی تا حدود زیادی ریشه در آن جریان ملی کردن صنعت نفت دارد، از این رو، آن جریان را مثبت ارزیابی نمی ‌کنم.

در آن زمان خواسته هایی مطرح شد که نه ممکن بود و نه مطلوب. دنبال کردن مصرانه خواسته ‌ای که برآورده شدن آن ممکن نیست به نتایج بد و مهم تر از همه به سرخوردگی می‌ انجامد. هدف نهضت ملی کردن صنعت نفت این بود که این صنعت تمام و کمال به دست ایرانی ‌ها مدیریت شود. در آن تاریخ و حتی سالها بعد از آن هم چنین چیزی امکان‌پذیر نبود. بنابراین طرح آن و دنبال کردن آن به چه نتیجه ‌ای غیر از آنچه رسید، می ‌توانست برسد؟ اما توقعات، انتظارات و سو تفاهم های ناشی از آن نهضت تبعاتی سیاسی و اقتصادی داشت که الان بیش از ۶۰ سال است دامن گیر ما شده است.

پرسش: ملی شدن صنعت نفت در آن زمان مشخص در ضمن آنکه خواسته‌ ای ناسیونالیستی بود، خواسته نخبگان ایران هم بود. ما می‌ توانیم وقایع ۲۹ اسفند و ملی شدن صنعت نفت را در سایه ناسیونالیسم ایرانی و نوعی هویت اندیشی بررسی کنیم و یا نوعی پوپولیسم افسار گسیخته بود. این وقایع را باید در چه متنی قرار داد؟

پاسخ: ببینید، دو نوع ناسیونالیسم وجود دارد. یک نوع ناسیونالیسم که ناظر است بر ایجاد دولت–ملت و هویت ملی در چارچوب مدرن کلمه و نوع دیگر ناسیونالیسم رمانتیک است که در کنار آن پوپولیسم رشد می کند. آن چیزی که دکتر مصدق آن را نمایندگی می ‌کرد بیشتر از نوع دوم بود. یعنی یک نوع ناسیونالیسم رمانتیک توام با پوپولیسم. او اعتقاد داشت همه مشکلات ایرانی ‌ها ناشی از خارجی ‌ها است. گفتار غالب در نهضت ملی شدن و جریان سیاسی نفت از این نوع بود. شما اگر نهضت ملی را بررسی کنید می‌ بینید گفتار سیاسی‌اش این است که ملت ایران همیشه در معرض توطئه‌ های اجنبی قرار داشته و علت عقب ‌ماندگی کشور ما عمدتا همین مسئله بوده است، بنابراین ما باید خودکفا شویم، مستقل شویم. گویا ما هیچگاه مستقل نبودیم. گویا مستقل شدن به لحاظ اقتصادی چیز مطلوبی است و اینها درمان درد ما است.

این گفتارها به نظر من، از لحاظ نظری نادرست و از جنبه‌ های عملی ناممکن بود. همان‌طور که اشاره کردم ایرانی ‌ها در آن زمان به هیچ وجه توانایی مدیریت صنعت نفت را چه از لحاظ فنی و چه از نظر مدیریتی نداشتند و شعارهایی که مطرح می‌ شد غیر واقع بینانه بود. گفتار دکتر مصدق مبنی بر این تفکر که خارجیان مقصر اصلی همه عیب و نقص های ما هستند، در واقع، رویکردی پوپولیستی اما جذاب برای عامه مردم بود. دکتر مصدق گفتاری سیاسی در کشور ایران رواج داد که نتیجه آن، از یک سو، اجنبی ستیزی در سیاست خارجی، و از سوی دیگر، اقتصاد دولتی در سیاست داخلی بود، که هر دو به زیان مردم ایران تمام شد. به همین خاطر من مخالف آن تکریم و تجلیل از جریان ملی کردن صنعت نفت و جبهه ملی هستم.

پرسش: همان‌طور که می‌دانید شرکت نفت ایران و انگلیس ادامه قرارداد دارسی است که در زمان مظفرالدین شاه به امضا رسیده بود. کلیت این قرارداد این‌طور بود که ایران نظارتی بر اکتشاف، استخراج و فروش نفت نداشت و فقط سالانه ۱۶% سود از آنجا دریافت می‌ کرد. به نظر شما چنین قراردادی چگونه می‌ توانست تعدیل شود؟

پاسخ: قرارداد یک‌بار در دوره رضاشاه تعدیل شده بود و چون آن مخازن در مالکیت دولت بود، هر زمان امکان تعدیل در آن وجود داشت. یعنی دولت‌ ها می ‌توانستند به استناد قوانین مملکتی، قوانینی که مجالس شورا می‌ گذراندند، مدعی شوند مردم ایران از امتیازاتی که دولت‌ های قبلی واگذار کرده‌ اند راضی نیستند و دوباره باید مذاکره صورت پذیرد. من فکر نمی‌کنم اینها (انگلیسی ‌ها) قبول نمی ‌کردند. ناگزیر بودند قبول کنند.

حتی شما دیدید این پیروزی مصدق که می‌ گویند در دادگاه لاهه به دست آورده است، در واقع این بود که می ‌گفت ما داریم حاکمیت ملی خودمان را اعمال می‌ کنیم. این خاک ما است. شما آمدید اینجا دارید کاری انجام می ‌دهید. یک قراردادی هم قبلا بسته‌اید. حالا ما آن قرارداد را مناسب نمی دانیم و می‌گوئیم به نفع ما نیست و مردم ایران آن را قبول ندارند، پس دوباره باید پای میز مذاکره بنشینید. همیشه می ‌شد این کار را انجام داد. منتها اینکه چقدر بتوانید امتیاز بگیرید بستگی به مهارت شما در مذاکره و توان اقتصادی و سیاسی شما دارد.

پرسش: به نظر می ‌رسد که مصدق هم همین کار را انجام می ‌داد.اما اول در پی آن بود تا مالکیت ایران بر منابع نفتی را ثابت کند و بعد بر سر این منابع ملی ای که متعلق به ایران است با انگلستان مذاکره کند؟

پاسخ: اصلا نیازی به اثبات نبود. کسی حرفی راجع به این موضوع نداشت. کسی در مالکیت آن مخازن بحثی نداشت. بلکه طبق قرارداد معینی و با مدت زمان مشخصی اجاره داده شده بود. دولت ایران می توانست در شرایط آن قرارداد خواستار تجدید نظر شود و در آغاز هم همین را می خواستند، اما وقتی در مذاکرات موفق به قبولاندن خواسته های خود به طرف انگلیسی نشدند موضوع ملی کردن صنعت نفت را در ایران مطرح کردند، و اینکه انگلیس ها باید از ایران بروند. در این جریان ما هم به لحاظ اقتصادی و هم به لحاظ سیاسی متضرر شدیم. ما انگلیسی ها را بیرون کردیم اما در عوض مجبور شدیم تمام خسارت‌هایشان را بدون حساب و کتاب درستی پرداخت کنیم. و بعد هم که دو باره آمدند.

پرسش: اگر آمریکا و انگلیس نفت ایران را می ‌خریدند که مصدق هم اصرار داشت تا نفت را بفروشد- همانطور که در خاطرات و تالمات بیان می ‌کند- باز هم پروژه مصدق شکست می‌ خورد؟

پاسخ: چه کسی می‌ خواست استخراج کند؟ کدام مهندس می ‌خواست کار کند؟ کدام شرکت می ‌خواست مدیریت کند؟ ما هیچ کدام را نداشتیم. باید آنها را می ‌آوردیم.

پرسش: حتما شنیده ‌اید که مصدق در جاهای مختلف، مثلا به خبرنگار فرانسوی می ‌گوید من نفت را به نصف قیمت می‌ فروشم و یا با آمریکا مذاکره می‌کنم که نفت را بخرند، خوب چگونه می ‌خواسته این نفتی را که تکنولوژی‌اش در ایران آن زمان نبوده استخراج کند؟ یعنی مصدق داشته بلوف می‌زده؟

پاسخ: نه. بحث بر سر مقدار خیلی کمی بود که داشتند. آن روز را بحث می ‌کرد. وگرنه برنامه طولانی‌مدتی در کار نبود. آنها نمی‌ توانستند مانند سابق نفت استخراج کنند. حتی پس از تشکیل کنسرسیوم و آمدن خارجی ها، و از جمله انگلیسی ها به ایران مدتها طول کشید تا تولید را به سطح قبلی رساندند.

پرسش: انگلیسی ها می‌ توانستند بیایند طی قرارداد های جدید، به مانند قرارداد هایی که الان در تمام کشورهای حاشیه خلیج بسته می‌ شود، کشورهایی که اتفاقا هنوز هم تکنولوژی و نیروی انسانی ماهر را ندارند، اما طرف ‌های خارجی پیمانکار، به واسطه قرارداد هایی که امضا می ‌کنند متعهد می ‌شوند در قالب قرارداد هایی مثل بای‌بک سودشان را بردارند، تکنولوژی ‌شان را منتقل کنند، نیروی انسانی کشورهای میزبان را آموزش دهند و …، اما می ‌بینیم که غربی ‌ها عملا این کار را انجام ندادند و می‌ بینیم که آنها هم به یک نوعی تمامیت ‌خواه بودند.این در فراهم نشدن شرایط قرارداد قبلی و در کل مذاکره تاثیرگذار نبوده است؟

پاسخ: من در ابتدا گفتم که آنها دنبال منافع خودشان بودند و این ‌طور نبود که فکر کنیم فرشته ‌های نجاتی بودند که آمده بودند به مردم ایران کمک کنند. خوب معلوم است هم توطئه می‌ کردند، هم پول می‌دادند و هم رشوه می‌ دادند. هر کاری که فکرش را کنید می ‌کردند. ولی شما چه انتظاری از آ‌نها داشتید؟ یک انگلیسی که از لندن آمده به مسجد سلیمان در دمای ۵۰ درجه سانتیگراد کار می‌ کند و از زن و بچه و بهداشت و امنیت و هر چیزی محروم است، دنبال چه آمده؟ آمده که به مردم ایران کمک کند؟ ما این‌قدر ساده ‌لوح هستیم؟ معلوم است که دنبال منافع ‌اش آمده. معلوم است که آمده سود بیشتر از متعارف ببرد و گرنه اصلا نمی ‌آمد. ما چه انتظاری از او داشتیم؟ باید واقع‌ بین بود. اگر شما می ‌گفتید متوسط سود شرکت شما در انگلستان هر چقدر است من ۵% بیشتر می‌ دهم و شما چرا بیشتر می‌ برید، خوب معلوم است که قبول نمی کرد.

در عین حال باید توجه کرد که آنها با دولت های قبلی ایران قرارداد امضا کرده بودند که دولت های بعدی را نیز موظف به رعایت مفاد این قراردادها می کرد. اصرار آنها بر قراردادهای قبلی، به علت هزینه ها و سرمایه‌گذاری‌هایی بود که کرده بودند، و البته منافع استراتژیک دولت‌های غربی، به ویژه انگلستان نیز برایشان در آن شرایط جنگ سرد بسیار مهم بود.

نادیده گرفتن این واقعیتها کمکی به پیشرفت مذاکرات نمی کرد. دولت انگلستان به هیچ وجه حاضر نبود منافع خود در خلیج فارس را رها کند و برود. دولت ایران علاوه بر مسائل اقتصادی باید به این مسائل سیاسی و استراتژیک نیز توجه می کرد. مذاکرات همیشه باید حول منافع مشترک دور بزند و گرنه به نتیجه نمی رسد. من می‌گویم آن راه‌حلی که انتخاب کردند، راه‌حل درستی نبود. با شلوغ‌کاری و بد و بیراه گفتن به غربی‌ها، نمی توان نتیجه گرفت. شعارزدگی آفت بزرگ پوپولیسم است، همین رویکرد غلط را دردولت نهم و دهم، پس از نیم قرن، به اعلی درجه شاهد بودیم و نتیجه اش را هم دیدیم.

پرسش: اندکی هم برگردیم به نقدهایی که به شخصیت دکتر مصدق دارید.

پاسخ: به شخصیت دکتر مصدق هیچ گونه نقدی ندارم. من به عملکرد سیاسی‌شان نقد دارم.

پرسش: شما معتقد هستید که آن پوپولیسمی که مصدق در آن مقطع راه انداخت به خاطر ابقای خودش در قدرت بود و اگر مسئله نهضت ملی کردن صنعت نفت نبود باز هم یک چیز دیگری را برجسته می‌کرد؟

پاسخ: ببینید من نیت ایشان را نمی‌دانم و نمی توانم بگویم چرا این کارها را کرد. من عملکرد سیاسی‌ دکتر مصدق را بررسی می کنم و اینکه گفتارسیاسی او، گفتار پوپولیستی بود. او مجلسی را که انتخاباتش را دولت خود او برگزار کرده بود و ابتدا تاکید می‌کرد که انتخابات درستی بوده بعدا که با وی به مخالفت برخاستند زیر سؤال برد و نمایندگان را عوامل و مزدوران بیگانه نامید. آن مجلسی را که خودش انتخاباتش را برگزار کرده بود منحل کرد و گفت مجلس آن جایی است که مردم هستند. این کردار و گفتار پوپولیستی است و همیشه آثار زیانباری به همراه دارد. حالا اینکه به چه دلیل او این سیاست را در پیش گرفته بود بحث دیگری است. در این خصوص دو فرضیه می توان مطرح کرد: یک فرضیه این است که بگویید می‌خواسته قدرتش را حفظ کند و یکی هم این‌که می‌خواست وجیه‌المله شود.

پرسش: یعنی فرضیه سومی که مصدق به خاطر آن مقطع، چنین اقداماتی انجام داد نمی‌تواند درست باشد؟

پاسخ: سومی چه فرضیه ای است؟

پرسش: می‌شود فرضیه سومی هم در نظر گرفت بدین صورت که مصدق به خاطر درافتادن با دشمنی به نام انگلیس- البته به زعم خودش- نیاز است که توده‌ها را پشت سر خودش بسیج کند. نه برای ابقای قدرت و نه برای وجیه‌المله بودن. بلکه برای پیروزی نهضتی که در آن مقطع زمانی به راه انداخته بود.

پاسخ: بله. این را هم می ‌توان گفت. اما بسیج توده ای به هر وسیله ای مطلوب است؟ نتیجه‌اش چه شد؟ آیا اصلا روش درستی بود؟

پرسش: در دوران زمامداری مصدق فضای بازی به لحاظ سیاسی وجود دارد. جامعه مدنی فعالیت می‌کند. حتی ارگان‌ها و روزنامه‌های حزب توده کاریکاتورهایی از مصدق چاپ می‌کردند و در کل فضایی بود که مخالفان می‌توانستند در آن نفس بکشند و کنش داشته باشند. این مشی دموکراتیک مصدق با این مشی پوپولیستی که شما از مصدق می‌گوید تناقض ندارد؟

پاسخ: در حکومت هوگو چاوز هم همین‌طور بود. آن‌جا هم مخالفان می‌توانستند حرف بزنند. اما تا یک حدی. تا آن حدی که قدرتش را زیر سؤال نبرند. آن موقع عکس‌العمل نشان می‌داد. عکس‌العملش هم این بود که توده‌هایی را که اکثرشان موافق وی بودند علیه آنهایی که مخالفش بودند تهییج می‌کرد و به جان هم می‌انداخت. طرفداران مصدق هم محض اطلاع شما همین کار را می‌کردند. در دوره مصدق هم یک عده چماق‌کش حرفه‌ای طرفدار دکتر مصدق بودند که سراغ مخالفانشان می‌رفتند و مجالس‌شان را به هم می‌زدند. آن‌ها هم شعبان‌‌ بی‌مخ‌های خودشان را داشتند و پنهان هم نمی‌کردند. بعدا چون تمایل روشنفکران این طرفی بود، همه آن‌ها را از حافظه تاریخی پاک کردند.

می‌ دانید که آقای کاشانی در ماه‌های آخر با مصدق مخالفت می‌کرد و در ۳-۲ ماه آخر این مخالفت علنی شده بود. جلساتی را که آیت‌الله کاشانی در تیرماه ۱۳۳۲ در منزل خود برگزار می‌کرد چماق‌کشان طرفدار دولت به هم می‌زدند. شما به این می‌گویید آزادی؟ البته چرا. یک نوع آزادی است. یعنی هر کسی بخواهد می‌تواند هر کس دیگر را بزند! بعد در پاسخ اینکه چرا دولت جلوی این کارها را نمی گیرد می گفتند این‌ها غیرتی اند و خونشان برای منافع ملی به جوش آمده و نمی‌شود جلویشان ایستاد. می‌گفتند آقای کاشانی طرفدار انگلستان شده و اینها هم دارند با انگلستان می جنگند. این رفتار را هر چه می خواهید بنامید اما یقینا آزادیخواهانه نیست.

پرسش: در یک جایی سنجابی از روز کودتا نقل می‌کند که همه اعضای دولت جمع می‌شوند که به مصدق بگویند در رادیو از مردم بخواهد به خیابان‌ها بریزند. آیا این با آن‌چه که شما می‌گویید هر جا قدرتش به خطر می‌افتاد و لشکرکشی خیابانی می‌کرد، تناقضی ندارد؟

پاسخ: من نمی‌گویم مصدق چنین کاری می‌کرد. طرفدارانش می‌کردند. آن‌هایی که به خانه کاشانی می‌ریختند و مجلس وی را به هم می‌زدند، به دستور مصدق نبود. طرفدارانش این کار را می‌کردند. همانطور که طرفداران حزب توده برای حزبشان این کار را می‌کردند و طرفداران شاه و شعبان بی‌مخ هم برای شاه این کار را می‌کردند. الزاما این طور نبود که شاه تلفن کند به شعبان بی‌مخ که مثلا برو این کار را انجام بده. نیازی به این کار نبود. من چنین حرفی نزدم. من می‌گویم که در آن فضای پوپولیستی و زمانی که شما درب مجلس را بسته و آن را منحل کرده‌اید، سیاست به چماق‌کشی و عربده‌کشی خیابانی تبدیل می‌شود. مردم بر سر و کله همدیگر می‌زنند. دکتر مصدق زمینه این کار را فراهم کرد. می‌شود از این سیاست دفاع کرد؟

پرسش: ولی به قول شما این دیگر پاک شده است و کمتر کسی از این خبر دارد.

پاسخ: بله. این داستانی که شما می‌گویید مصدق روز ۲۸ مرداد امتناع کرد از این‌که مردم را به خیابان‌ها بکشاند، نیتش را نمی‌توانیم دریابیم. شاید از قدرت گرفتن توده ای ها نگران بود و شاید هم دیگر امیدی به موفقیت سیاستهایش نداشت و می خواست به صورت قهرمان ملی کنار رود و در یادها بماند.

خاطره ای را احسان نراقی از قول دکتر صدیقی، یار وفادار دکتر مصدق، نوشته است به این مضمون که وقتی خانه دکتر مصدق را غارت می کردند، وی[دکتر صدیقی] به اتفاق دکتر مصدق و دکتر شایگان می روند از دیوار بالای روی پشت بام همسایه در گوشه ای می نشینند. دکتر شایگان می گوید”بد شد.” مصدق یک مرتبه از جا می پرد و می گوید “چی بدشد؟ بایستیم این ارازل و اوباش ما را در مجلس ساقط کنند. در حالیکه حالا دو ابر قدرت ما را ساقط کردند. خیلی هم خوب شد. چی چی بد شد.”

صدیقی و امثال وی خیلی به مصدق فشار آورده بودند که مجلس را منحل نکند چون با این کار دست شاه برای برکنار دکتر مصدق باز می‌شد. آن موقع مصدق می‌گفت که شاه جرات چنین کاری را ندارد. و بعد معلوم شد شاه تحت فشار آمریکایی‌ها آن حکم‌ها را امضا کرد. منظور شایگان از اینکه می‌گفت بد شد این موضوع بود که به برکناری مصدق منجر شد. اما آن طرف (دکتر مصدق) می‌گوید که نه، خیلی هم خوب شد. برای اینکه اگر آن مجلس منحل نمی‌شد، بعدا او را استیضاح می‌کردند و می‌گفتند که مجلس فلانی را استیضاح کرد و برانداخت، یعنی مردم برانداختند اما حالا می‌گویند خارجی‌ها برانداختند.

خوب در اینجا آن فرضیه مربوط به انگیزه وجیه‌المله شدن محتمل به نظر می رسد. اگر این فرضیه درست باشد علت امتناع دکتر مصدق از کشاندن مردم به صحنه، که در آن اوضاع و احوال نتایج غیر قابل پیش بینی می توانست داشته باشد، تا حدودی روشن می شود.

در فاصله آن سه روز ۲۵ تا ۲۷ مرداد، توده‌ای‌ها ریختند خیابانها و تظاهرات کردند، مجسمه‌های شاه را سرنگون کردند و شعار جمهوری جمهوری سر دادند. مصدق مخالف این‌ کارها بود. او در واقع به بن‌بست رسیده بود. برای اینکه از این بن‌بست با سربلندی بیرون بیاید ظاهرا ترجیح می داد همین اتفاق بیفتد یعنی اورا به اصطلاح ابر قدرتها ساقط کنند. راه اصولی‌ البته این بود که حکم برکناری را می پذیرفت و کنار می رفت و خود را در مقام رهبر اپوزیسیون قانونی حفظ می کرد.

اینکه چرا نپذیرفت یک سؤال اساسی است. دکتر مصدق و طرفدارانش توضیحاتی در این خصوص می دهند که اغلب کودکانه و غیرقابل قبول است. مثلا دست‌خط مخدوش بود و مال خود شاه نبود. خوب یک تماسی با دربار یا خود شاه حقیقت را معلوم می کرد. دکتر مصدق مضمون حکم برکناری خود را تا سه روز بعد یعنی تا ۲۸ مرداد علنی نکرد. روز ۲۵ مرداد دولت اعلام کردکه اقدامی برای کودتا صورت گرفته و به شکست انجامیده است. مردم هم به خیابان ها ریختند و ابتکار عمل به دست افراطیون و توده ای ها افتاد. این تظاهرات هراس در دل مردمان عادی، بازاریان و روحانیون انداخت. اشتباه بزرگ دکتر مصدق،در واقع، امتناع از پذیرفتن حکم قانونی بود.

شما اگر تاریخ را با دقت بخوانید متوجه می‌شوید که چقدر آن را تحریف کرده‌اند. و این کار را عمدتا طرفداران مصدق و چپ‌ها و روشنفکران انجام دادند. شاه مخالفتی با ملی کردن صنعت نفت از سوی دکتر مصدق نداشت. شاه از اینکه مصدق را برکنار کند واهمه داشت. آمریکایی‌ها به او فشار آوردند که این‌کار را انجام دهد. تنها تعبیری که از کودتا می‌شود کرد همین است، که چرا آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها شاه را ترساندند و مجبور کردند نامه برکناری مصدق را امضا کند. این کار دخالت در امور داخلی ایران بود. بله اگر این کار را محکوم کنید حق با شما است. به تعبیری این کار کودتا است.

ولی این اصلا مؤثر واقع نشد. ۲۵ مرداد آن کودتا شکست خورد. مصدق کنار نرفت. بعد هم گزارش دفتر مرکزی سیا در آمریکا است که می‌گوید عملیات آژاکس شکست خورد و دولت مصدق را نمی‌شود برکنار کرد و به دولت آمریکا توصیه می‌کند که خودتان را برای مذاکره با مصدق آماده کنید. آن‌ها فکر می‌کردند دیگر برکناری دولت دکتر مصدق اصلا امکان‌پذیر نیست. پس در ۲۸ مرداد چه اتفاقی افتاد؟ می‌گویند دوباره آمریکایی‌ها دست به کودتا زدند.

پرسش: این جزء دوم نقشه‌شان بود؟

پاسخ: اصلا نقشه دومی وجود نداشت.

پرسش: پس آن دلارهای تا نخورده در جیبشان و یا آن اسناد سیا که هماهنگ کرده بودند چه چیزی بود؟

پاسخ: دلارها مربوط به اقدام قبلی است که به نتیجه نرسید. تازه مگر چقدر بود؟ ببینید این‌ها اصلا توهین به ملت ایران است که بگوییم مثلا با ۶۰ هزار دلار در ایران رژیم عوض کردند. در ۲۸ مرداد یک عده‌ای از بازار راه افتادند و آمدند به میدان توپ‌خانه و بالاتر. ارتشی‌های طرفدار شاه هم دیدند یک عده‌ای در خیابان‌ها هستند قوت قلب گرفتند. آن‌ها که از اتفاقات روزهای قبل ترسیده بودند و گمان می کردند موضوع برکناری شاه و کمونیستی کردن کشور است به تظاهر کنندگان پیوستند. خوب آن‌ طرف هم درست و نادرست تبلیغات می کردند. آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها هم همین‌طور بیکار ننشسته بودند.

اما ابتکار عمل در روز ۲۸ مرداد به هیچ وجه در دست خارجیان نبود. آنچه با مشارکت عده قلیلی از مردم و پشتیبانی نیروهای مسلح در روز ۲۸ مرداد در کشور اتفاق افتاد نتیجه دست کشیدن اکثریت مردم از پشتیبانی دولت دکتر مصدق بود. نسبت دادن تغییر دولت به مشتی اوباش و فواحش توهین به مردم ایران است. اوباش نامیدن مخالفان سیاسی از سنت های مذمومی است که مصدقی ها و توده ای ها از آن زمان به شدت ترویج کرده اند. باید بدانید که شعبان بی‌مخ در روز ۲۸ مرداد در زندان بود و در بعدازظهر ۲۸ مرداد وی را آزاد کردند یعنی زمانی که آن به اصطلاح کودتا پیروز شده بود.