بنارس شهری که با مرگ زندگی می کند- شرق پارسی

بنارس شهری که با مرگ زندگی می کند- شرق پارسی

شال حریر را روی شانه اش مرتب می کند، کف دست هایش را به هم می رساند و تا مقابل چشم ها بالا می آورد… هر بار که از این معبد می گذرد، ایمانش را اینچنین نشان دهد، حتی حالا که در اتوبوس نشسته و به سمت ایستگاه راه آهن می رود… سفر به سرچشمه ایمان پیروان ادیان هندو، جین و بودا برای مردمی که خواب تأمین هزینه سفر را هم نمی بینند، فرصت بزرگی است.

قطارهایی که به شمال هند و ایالت «اتارپرادش» می روند، حامل زائرانی هستند که به امید تعالی روحشان به شهری سفر می کنند که در کرانه هلالی شکل سمت چپ رود گنگ واقع شده است. بنارس نه تنها پایتخت مذهبی هند است، بلکه به دلیل رونقی که این عنوان به همراه آورده، مسافران زیادی را هم که قصد تجارت یا سیاحت دارند می پذیرد.

چه شهری باید باشد شهری که بیش از زندگی، آماده مرگ می شود. شهری که در کوچه هایش مرده بر دست می برند و بوی تند دود زغال چوب یک لحظه متوقف نمی شود…، چه شهری باید باشد این شهر… چه حسی باید باشد رفتن به جایی که می گویند نهایت آدمی را می بینی، به دردِ بودن فکر می کنی و به دنبال رهایی از این درد می گردی… و سفر به بنارس، تماشای سوزاندن بدن هایی که تا ساعاتی پیش یکی از ما بودند، تصمیم دشواری است. وقتی به اینها فکر می کنی، پا گذاشتن به بنارس جرأت می خواهد، اما وقتی رسیدی، مراسم آهنگین و طنین زنگ های شبانه ساحل گنگ و تن هایی که هر صبح امیدوارانه خود را در این رود می شویند تا زندگی را سلام گویند، همه صحنه های غمبار را به آب روان می دهند و قانع ات می کنند که مرگ می تواند تلخ نباشد.

قطاری که غروب از پایتخت هند راه می افتد، صبح فردا مسافران را به شهری می رساند که دست کم به سه نام خوانده می شود؛ بنارس، واراناسی و کاشی. «غریب رات» نام قطاری است که به بنارس می رود؛ قطاری که شیشه هایش شکسته شده و هنوز در روستاها و شهرهای کوچک بین راه، آماج خرده سنگ ها قرار می گیرد. جامعه شناسان هندی می گویند که ۲۰ تا ۳۰ درصد از مردم هند هرگز تصور خرید بلیت این قطار را هم نمی کنند و یکی از دلایل خشونتی که ایالت اتارپرادش به غریب رات روا می دارد این است که مردم می دانند این قطار هرگز در محل زندگی شان توقف نمی کند و آنها نیز هیچ وقت شانس نشستن در آن را ندارند.

حمل مردگان در شهر بنارس -شرق پارسی

حمل مردگان در شهر بنارس -شرق پارسی

ایستگاه قطار، دروازه ورود به صبحگاه شهری است که نسبت به دیگر شهرهای هند سرسبزی کمتری دارد. گداهایی که در ایستگاه خوشامدت می گویند، حکایت فقر این شهر را از آغاز تمام می کنند. داستان زندگی این مردم کمی آن سوتر، در «دانشگاه هندوی بنارس»، با نومیدی گفته می شود، چرا که بدون مهارت حرفه ای و دانستن زبان انگلیسی، امکان استخدام و ورود به روند جهانی شدن را ندارند. حتی از نظر فیزیکی هم رشد نکرده اند تا کارگران خوبی باشند.

خیابان های باریک و منحنی شکل بنارس، بیش از آنکه به شهری با ۱۰ میلیون نفر جمعیت شبیه باشد، به شهرهای کوچک هند می ماند. برنامه ریزان اجتماعی که به دور از هیاهوی این شهرِ در هم ریخته، در پردیس دانشگاهی زیبا نشسته اند، می گویند که بنارس برای ۱۳ هزار نفر ساخته شده است. در خیابان های بنارس، نوشته های انگلیسی کمتر و دستفروشان، سلمانی ها، دکترها و دندانپزشک های خیابانی پرشمارتر از سایر شهرهای هند هستند. اینجا از خودروی جیپ زیاد استفاده می شود، ریکشاها صندلی راننده را بزرگتر ساخته اند تا دو نفر دیگر کنار راننده سوار شوند و به جای سه نفر، پنج مسافر را جابه جا کنند. با این حال، رانندگان بنارس مسافر را نه همچون دیگر شهرهای هند «سواری»، بلکه «آدمی» می نامند.

در این شهر از اتوبوس خبری نیست، چرا که خیابان های باریک و شلوغ اجازه استفاده از این وسیله حمل و نقل عمومی را نمی دهد و بار جابه جایی مسافر بیشتر بر دوش ریکشاها گذاشته شده است. ترکیبی به هم ریخته از ریکشاهای پایی و موتوری، دوچرخه ها، موتورسیلکت ها، خودروهای سواری، چرخ های فروشندگان دوره گرد، سگ ها و گاوهایی که جمعیتشان در این شهر بسیار زیاد است، مدام راهت را سد می کنند، اما رانندگان بنارسی می دانند که چطور از این موانع عبور کنند.

هر چه به «گنگ» نزدیک تر می شوی، شهر متراکم تر و خیابان ها باریک تر می شود. در شعاع یکی دو کیلومتری رود، دیگر از کمتر گذری وسیله ای جز موتور سیلکت عبور می کند و شهر حالتی پلکانی به خود می گیرد. مغازه ها در مسیر «گنگ»، همچون اماکن مذهبی دیگر نقاط دنیا، مالامال از کالاهای عبادی است؛ از گل ها و شمع های تقدیمی به رود گنگ، تا عود، رنگ و ظرف های پلاستیکی که از آب مقدس گنگ پر می شوند. وقتی در این کوچه های باریک و منحنی شکل راه می روی محال است با بدن های خیسی که با لباس غسل کرده اند تصادم نکنی. چند دقیقه یک بار نیز مجبور می شوی روی پله ساختمانی یا ورودی مغازه ای توقف کنی تا راه برای کاروانی که با خواندن دعاهای آوازگونه جسد عزیزش را بر دوش گرفته باز شود. گوش این شهر به آوای «رام نام ساتی هه» ) نام یکی از خدایان بزرگ هندو) آشناست.

با نزدیک شدن به ساحل گنگ، تعداد مغازه هایی که مواد غذایی و پوشاک می فروشند کم می شود و جایشان را فضاهای بزرگی که پر از الوار چوب است می گیرد. راهنمایان محلی تو را به محلی که بهتر بتوانی صحنه سوزاندن اجساد در ساحل رود را ببینی، رهنمون می شوند و هشدار می دهند که اجازه عکس گرفتن نداری. تازه آن وقت است که باور می کنی قرار است خاکستر شدن بدن هایی که شاید تا چند ساعت پیش زنده بودند را ببینی.

رودخانه گنگ در بنارس- شرق پارسی

رودخانه گنگ در بنارس- شرق پارسی

اطرافیان متوفی، جسد را با هفت ماده متفاوت از جمله گلاب، روغن سندل، عصاره یاس و لوتوس غسل داده اند تا هفت چاکرای بدن باز شود. غیر از پارچه سفیدی که به دور جسد پیچیده اند، پارچه گرانقیمتی که معمولاً بستگان هدیه می دهند را هم روی آن می اندازند. معمولاً زن ها همراه جسد نمی آیند. راهنمایان محلی می گویند که نیامدن زن ها ریشه در سنت «ساتی» دارد که قبلاً اجرا می شد و همسران مردان متوفی مجبور بودند خود را در آتشی که جسد شوهرانشان را می سوزاند، بیاندازند. اما در کلاس جامعه شناسی که در کنار رود گنگ تشکیل شده، استادی به دانشجویان خارجی اش توضیح می دهد که تحصیلکردگان جامعه، در حال تغییر دادن این سنت هستند و هنگام فوت مادر خودش، زنان خانواده هم برای سوزاندن جسد به کنار گنگ آمده بودند.

در بنایی دو طبقه واقع در ساحل رود که به یک ساختمان نیمه کاره بی پنجره می ماند و انگار برای تماشای مرده سوزی ساخته شده، قفسه های کوچک آهنی درداری هست که بر هر کدام قفلی زده اند. شاید روزی این قفسه ها برای نگهداری موقت خاکسترها به کار می رفته است، اما امروز بیشتر به بازیچه پیرزن و پیرمرد نحیفی می مانند که با دسته کلیدشان بعضی از آنها را باز می کنند و خرت و پرت هایشان را در آنها می گذارند. بعد هم دستشان را که با راهنماهای محلی در یک کاسه است دراز می کنند و می گویند این پول ها به مصرف خرید چوب برای مرده هایی می رسد که بضاعت کافی ندارند.

حالا که دست های ملتمس، اهمیت میزان چوب در سعادت روح مردگان را برایت ترسیم کرده اند، از دریچه ساختمان، کپه های بزرگ آتش را با نگاهی دیگر می بینی؛ کپه هایی در حال تمام شدن، سوختن و یا آماده شدن. پیش از همه، چهارچوبی از کنده های بزرگ چوب روی زمین می گذارند، بعد جسد را که در پارچه سفیدی پیچیده اند به همراه میوه، گل و غذاهایی که در خانه و معبد برایشان دعا خوانده شده، روی آن چهارچوب قرار می دهند و زیر کاه پنهانش می کنند. آخرین کنده ها که روی جسد گذاشته می شود انگار آخرین دریچه های این دنیا هستند که بسته می شوند.

مردی با لنگ و شال سفید مشعلی از آتش شیوا برمی دارد و به نشانه پنج عنصر آتش، آب، زمین، هوا و روح، پنج بار دور جسد می چرخد. می گویند این آتش ۳۵۰۰ سال است که خاموش نشده است. آتش، زیر سازه چوبی افروخته می شود. از پاهای بیرون مانده ی مرده های فقیر می توانی چروکیدن و بعد ناپدید شدن جسدها را ببینی.

جسد باید دو تا سه ساعت بسوزد. اگر چوب کافی وجود نداشته باشد، استخوان های محکم بدن، یعنی استخوان قفسه سینه مردان و لگن زنان باقی می ماند. برای خاموش کردن آتش، یکی از نزدیکان ظرفی را از آب «گنگ» پر می کند و به نزدیکی جسد می آورد. پشت به جسد، آب را از روی شانه چپ روی آخرین شعله ها می ریزد تا بگوید که همه روابط میان آنها تمام شده و حالا روح آزاد است. تا بگوید که روح عزیزش از چرخه تولد و مرگی که برخی ادیان بر اساس نظریه تناسخ به آن معتقدند رها شده است و به مرحله نیروانا یا روشنایی می رسد. هندوها معتقدند که هر یک از موجودات زنده می توانند به ۸٫۴ میلیون فرم به دنیا بیایند.

خاکستر به رود ریخته می شود. همه افرادی که همراه متوفی آمده اند در «گنگ» غسل می کنند و می روند. اینجا نباید منتظر صدای گریه و شیون باشی. هیچ کس گریه نمی کند. مرگ واقعیتی است که همه پذیرفته اند. پیر یا جوان، صلاح در ادامه بقا نبوده و این تقدیر بدون هیچ اعتراضی پذیرفته می شود.

بنارس شهری که با مرگ زندگی می کند-شرق پارسی

بنارس شهری که با مرگ زندگی می کند-شرق پارسی

نزدیکان متوفی که خاکستر را به آب سپرده اند، به خانه می روند تا ۱۲ روز دیگر در خانه برای او دعا کنند. روایت ها درباره این روزهای حبس خانگی متفاوت است. می گویند که زن ها و مردها باید لباس کاملا سفید بپوشند، موهایشان را کوتاه نکنند و زن ها حتی هیچ گل سر یا گیره ای به موهایشان نزنند.

اجساد بچه های کوچک و افراد مقدسی که در مراتب بالا قرار دارند، بدون سوزاندن به رود گنگ سپرده می شوند. یکی از افراد مقدسی که قرار نیست بدنش سوزانده شود، در آشرامی (مکانی که هم معبد و هم محل آموزش است) در ساحل گنگ زندگی می کند. نامش را که بنویسی یک خط کامل می شود. معرفی او به یکی از بزرگان آشرام سپرده شده است، می گوید حتما از این نام می خندید ولی هر کدام از کلماتش یک معنی دارد. ۹۶ ساله است و به اختصار «ماهاراجی» صدایش می زنند که به معنی شاه شاهان است.

آشرام Shri Satuwa Baba در قرن هجدهم پایه گذاری شده است. ۶۰ دانشجو در این آشرام زندگی می کنند و از تحصیل و غذای رایگان برخوردار هستند. می گویند که ماهاراجی همه چیز را تحمل می کند جز خوابیدن بعد از ساعت ۴ صبح!

هنگام غروب آفتاب صدای دعاهای آوازگونه ای که به زبان سانسکریت در حیاط آشرام خوانده می شود، بالا می گیرد. جمعی دورتا دور نقشی که با دانه های رنگی روی زمین کشیده شده و آتشی در وسط آن شعله ور است، نشسته اند و همزمان با خواندن دعایی که معنایش «هدیه به تو» است، دانه هایی در آتش می ریزند. یکی از راهبان آشرام که دکترای جامعه شناسی دارد، توضیح می دهد که آتش مهمترین عنصر در مذهب هندو است، زیرا از همه چیز بی نقص تر است.

آشرام ها برنامه هایی برای رسیدگی به بیماران، فقرا، آموزش و همچنین نگهداری گاوهای مقدس دارند. تعداد گاوهایی که در بنارس می بینی به مراتب از مناطق دیگر هند بیشتر است. گاهی نقش این حیوان در فرهنگ این سرزمین آنقدر جدی است که واژه اغراق آمیز cow based civilization (تمدنی بر پایه گاو) از زبان افراد مذهبی شنیده می شود.

بنارس، شهری که به مرگ می اندیشد، اما یکی از زنده ترین شهرهای دنیاست. غیر از مرده سوزی که ۲۴ ساعته و بی وقفه ادامه دارد، از طلوع آفتاب تا پاسی از شب، هر گاه به کرانه «گنگ» بروی دیدنی هایی می یابی. گردشگران زیادی پیش از طلوع آفتاب از خواب برمی خیزند، خود را به ساحل رود می رسانند و سوار قایق می شوند تا طلوع آفتاب روی دریاچه ای که یک سویش شهری چند هزار ساله و سوی دیگرش بی سکنه است را ببینند.

زائران هنگام طلوع خورشید همراه با آوازهای مذهبی با دست هایشان در آب موج می سازند. در مشتی آب دعا می خوانند و بعد ناگهان تمام سر و بدن خود را در آب رودخانه فرو می برند. زن ها کمتر خود را به آب می زنند و اگر هم بزنند، با همان ساری ها و لباس های سنتی است. زن و شوهرها به نشانه آرزوی سلامتی، آب «گنگ» بر سر یکدیگر می ریزند. طلوع گنگ همراه با غسل و شستشو است، هم بدن ها و هم لباس ها و پارچه های سفید در ساحل رود، شسته و روی پلکان ها آویزان می شوند.

گنگ روزی نو را آغاز می کند، با وقایعی آمیخته از سنت و تجدد. استادی که در هوای گنگ جامعه هند را به دانشجویانش می شناساند با گفتن این جمله آنها را به کشف شهر می فرستد: دهلی را که ببینید ۱۰ درصد هند را دیده اید، اما بنارس ۹۰ درصد هند است.