این بار پیش بینی های سیاسی درست از آب درآمد و پیروز انتخابات برزیلی جاییر بولسونارو شد: راست گرای افراطی که آرای کسانی را تصاحب کرد که از فساد و جرم و بیکاری و رکود اقتصادی به ستوه آمده بودند.
این انتخابات نوعی اعتراض یا «تاونی» بر علیه حزب کارگر بود که در سال ۲۰۰۳ در دوره ریاست لولا سیلوا و در سال ۲۰۱۶ زمان برکناری دیلما روزیو حزب حاکم بود، اما در این انتخابات دست آن از حکومت کوتاه شد. همچنین این انتخابات نشان می دهد که اکثریت برزیلی ها (حتی با درصد ۵۵ درصد که تعداد آرای بولسونارو است) آمادگی این را دارند که خطرات وقوع تحت حاکمیت فاشیستی و دیکتاتوری نظامی را به جان بخرند به این امید که از وضع کنونی رها شوند. برزیل در حال حاضر دچار کاهش میانگین رشد به مقدار ۲ درصد بوده و بیکاری در این کشور به مرز ۱۲ درصد رسیده است. آمارها همچنین حاکی از آن است که وضعیت امنیتی کشور نا به سامان است طوری که حدود ۶۰ هزار نفر در جرایم سطح کشور جان خود را از دست داده اند.
این انتخابات به دلیل مواضع ایدئولوژیک نامزدها شکل یک دوپارگی میان چپ ها و راست ها را به خود گرفت. بولسونارو افسر سابق به صراحت از دشمنی خود با چپ ها سخن می گفت و آنها را «دزدان سرخ» می نامید؛ این در حالی است که نامزد رقیب او فرناندو حداد عضو حزب کارگر است که گرایشات چپ گرایانه و سوسیال دمکراتیک دارد.البته این تقسیم بندی ایدئولوژیک برای فهم واقعیت برزیلی کافی نیست و نمی توان به این گفته ها استناد کرد که همیشه چپ ها در برابر راست گراهای افراطی شکست می خوردند و راست گرایان توانایی بیشتری برای ایجاد فرصت های شغلی و شکوفایی اقتصادی دارند. برای مثال آرایی که حاصل موضع دشمنانه رئیس منتخب در برابر ایران بود به صراحت از آنِ کسانی بود که حتی نمی دانستند خاورمیانه کجاست چه رسد به اینکه درباره ایران چیزی بدانند. در حالی که واقعیت این است که این شعارها صرفا برای جلب توجه واشنگتن بود.
این پیروزی بار دیگر به حساب پیروزی های جریان پوپولیست بالنده و نوظهور در جهان قرار می گیرد که اکثرا با ایدئولوژی راست افراطی تغذیه می شود. این پیروزی اضافه بر این برزیل را همسو با کشورهای دیگری می کند که در آنها نیروهای پوپولیسم بهترین بهره را از وضعیت شکاف اجتماعی موجود در برخی کشورها می برند و از ترس به وجود آمده از مهاجران و اقلیت ها و هجمه های رسانه ای بر علیه آنها بهره برداری سیاسی می کند. «راهکاری» که در بسیاری از کشورها استفاده شد در برزیل نیز موفقیت خود را اثبات کرد و نامزد پوپولیست این انتخابات توانست با استفاده از تاکید بر گسیختگی اجتماعی و برخورد هویتی و ضدیت با فقرا و سیاهان و زنان آرای زیادی را جمع کند و برای همگان بار دیگر تاثیر این راهکار تکراری و به کاررفته در جاهای مختلف را اثبات کند. این همان اندیشه های است که از آن مکتب معروف سرچشمه می گیرد: حال خواه این هیاهو در مجارستان به دست ویکتوریا اوربان باشد یا در فیلیپین به دست رودریگو دوتیرتی یا در فراسنه به رهبری کارین لوپان که در انتخابات اخیر ریاست جمهوری به دور دوم هم رسیده بود.
این ضدیت با نهادهای موجود که اندیشه پوپولیستی راست گرا آن را اعلام می کند نشان می دهد که وضع موجود تنها از سوی چپ ها انتقاد نمی شود بلکه از خودِ طیف راست گرایانه نیز دشمنانی دارد. این عصیان بر علیه نهادهای موجود یادآور آن عصیانی است که یک بار در ایتالیا رهبر آن موسولینی بود و کشور ایتالیا را به رهبری فاشیستی خود وارد جنگ جهانی دوم کرد و بار دیگر در آلمان پیشوای تاریخی آلمان آدولف هیتلر در قالب عصیان بر علیه ناکارآمدی جمهوری وایمار آن را علام کرده بود. می توان فهرست این مثال ها را ادامه داد اما قدر مشرک همه این گرایشات نوظهور دشمنی با نهادهای موجود است و تلاش برای برقراری نظمی نوین.
در حالت برزیلی اما مساله در اینجاست که نهادهای دمکراتیک این دولت در واقع نهادهای نوظهوری است به ویژه اگر به یاد آورده شود که قدمت تاریخ دمکراتیک برزیل تنها سه دهه است و همین مساله در ناتوانی این نهادها برای منع رئیس منتخب در سرکوب مخالفان نمایان شده است. رئیسی که برای تاریخ سابق بر این سه دهه و دیکتاتوری نظامی آن دلتنگی می کند. در کشوری که فساد تمام بافتار آن را تضعیف کرده و دولتمردان آن غرق در فساد شده اند نمی توان توقع داشت که نهادهای نظارتی غیر رسمی مانند رسانه یا تشکیلات جامعه مدنی بتواند در برابر میل تمامت خواهانه حاکمیت جدید ایستادگی کند.
شاید تنها امید این باشد که معارضان بولسونارو تلاش کنند که نهادهای دولت را صیانت کنند و در انتظار یک کارزار انتخابی دیگری بنشینند که شاید در آن بتوانند رئیس حاضر را برکنار سازند؛ هر چند این آرزو شائبه رمانتیک دارد و تجربه همواره نشان داده که حاکمانی مانند رئیس منتخب همیشه راه بازگشت را ویران می کنند.