جمال عبدالناصر (1918 - 1970)، رئیس جمهور مصر در حلقه ای طرفدارانش احاطه شده است. عکس متعلق به سال 1960 است.

جمال عبدالناصر (۱۹۱۸ – ۱۹۷۰)، رئیس جمهور مصر در حلقه ای طرفدارانش احاطه شده است. عکس متعلق به سال ۱۹۶۰ است.

نیازی به بررسی واقعیت‌های این خبر نیست؛ رسانه‌ها به دقت به این موضوع پرداخته‌اند. خواه فکر کنید که پترائوس پس از بی‌وفایی به تعهداتش در پیوند زناشویی، شایستگی آنچه بر او رفت را داشته، یا خواه دستاوردها و سوابقش را به عنوان یک نظامی ارج بنهید، بر سر آنچه اتفاق افتاده تا مدت‌ها بحث پابرجاست. اگر ثابت شود که پترائوس از نظر امنیتی، به جز این رابطه‌ی نامشروع ویرانگر، هیچ اقدام اشتباهی انجام نداده، این واقعه فراموش خواهد شد و جامعه به همین که قهرمان سابقش باید سختی این تجربه دشوار را تحمل کند، بسنده خواهد کرد.

شاید مهمترین موضوع در اینجا، نه رسوایی‌ها و پیامدهای آن، بلکه چگونگی قهرمان ساختن و شکوهمندسازی آنان در جوامع باشد. اگر پترائوس یک ژنرال ناشناخته بود، ما شاهد چنین جنجالی در رسانه‌‌ها نبودیم. اما از آنجا که او به جایگاه قهرمانی رسیده، آشکار شدن اشتباهات شخصی او، سایه‌ای از یأس و شرم را بر سر آنانی که او را شایسته چنین جایگاه والایی می‌دانستند، می‌افکند. در اینجا باید به نقش برخی از رسانه‌ها در به تصویر کشیدن برخی ویژگی‌ها، که خارج از چارچوب یک انسان معمولی است، و بالا بردن او به جایگاهی فراانسانی توجه کرد. وسوسه مخوفی در جامعه برای جعل و تحریف چهره‌هایی نظیر پترائوس، و یا تبدیل هر فرد موفق به یک چهره همگانی، وجود دارد. رسانه‌ها معمولا آنها را زیر بار القاب و توصیف‌ها – که گاها اغراق‌آمیزند – می‌برند تا مخاطبی که تشنه‌ی قهرمان‌پروری است را ارضا کنند.

کولین ویلسون تلاش داشت تا مفهوم «آوازه» را از «شهرت» جدا کند. او معتقد بود که خط مشخصی بین این دو وجود دارد. آوازه به دست آمده از استعدادها و دستاوردهای فرد است. شهرت بر پایه فرایند تبدیل شدن یک چهره ناشناخته به یک نمادِکانون توجه اجتماع، بنا شده؛ خواه دلیل آن رسوایی یا خصایل عالی باشد.
شاید پترائوس، که از یک اداره نظامی به یک اداره غیرنظامی انتقال یافته، ندانسته به این مخصمه افتاده است. یک مقام رسمی آمریکایی نزدیک به وی اظهار داشته که او همیشه به وجهه شخصیش در دوران خدمت نظامی اهمیت زیادی می‌داده است (واشنگتن پست، ۱۲ نوامبر ۲۰۱۲).

در اینجا جا دارد مقایسه وسیع‌تری درباره واقعه پترائوس بکنیم و رفتار اجتماعی در آمریکا را با کشورهای منطقه‌ی خودمان مقایسه کنیم. اگر پترائوس یک عرب، کرد یا ایرانی بود، آیا مورد عفو قرار می‌گرفت، یا اینکه با مجازاتی سنگین‌تر از اشتباهش روبرو می‌شد؟

در اینجا شاهد دو نکته هستیم. نخست آنکه جامعه‌ای مثل آمریکا ممکن است به خاطر بزرگنمایی و ساختن چنین نمادهای قهرمانانه مقصر باشد، اما خود اجتماع سازوکارهایی را برای درست کردن اشتباهاتش دارد. اگر گناهی انجام یا از قدرت سوءاستفاده شود، فرد خاطی باید استعفا دهد. دوم آنکه اجتماع ممکن است از نظر اخلاقی مأیوس شود، اما درها را برای بازگشت خطاکار باز می‌گذارد.

شوربختانه، در خاورمیانه، غلوها و بزرگنمایی برای ساخت و پرورش قهرمان‌های دروغین و واهی فراتر از مرزهای عادی است. هیچ کس به خاطر اشتباهاتی که کرده، پوزش نمی‌خواهد و برخی از شخصیت‌ها به عرش برده می‌شوند، که برای آنها مصونیت انتقادی به وجود می‌آورد. این پدیده محدود به رؤسای جمهور یا رهبران نیست؛ در واقعیت، از برخی اعضای مشخص احزاب تندرو، با وجود آنکه به روش‌های خشونت‌آمیز و خونبار روی می‌آورند، بت ساخته شده و قهرمانانی خوانده می‌شوند که هاله مقدس به دور سر دارند.

به دنبال شکست ۱۹۶۷، رئیس‌جمهور جمال عبدالناصر در اقدامی نمایشی اعلام کرد که استعفا می‌دهد. جمعیتی عظیم دورش را گرفتند و از اویی که سیاست‌هایش موجب شکست و از دست رفتن بخش‌هایی از زمین مصر شده بود، ملتمسانه خواستند که نرود. عبدالناصر حتی تا به امروز در برخی از محافل یک قهرمان دانسته می‌شود.

برخی از رؤسای جمهور عرب که از طریق کودتاهای نظامی به قدرت رسیدند، دانستند که جوامعشان بسیار مستعد بت‌سازی‌های اغراق‌آمیز است. برای مثال صدام حسین در عراق، حافظ اسد و پسرش در سوریه، معمر قذافی و پسرانش در لیبی، و بسیاری دیگر را داشته باشید.

در ایران، آیت‌الله خمینی شاه را به تمامیت‌خواهی و تکبر متهم کرد، اما بعد از آنکه شاه از قدرت کناره گرفت، خمینی قدرت زمینی و مذهبی را با هم در دست گرفت، و تقدسش را هیچ یک از هم‌عصری‌هایش نتوانست زیر سوال ببرد.
و این همه ماجرا نیست. جوامع منطقه ما شوربختانه نه تنها قهرمانانی جعلی پرورش می‌دهند، بلکه دستاوردهای حقیقی را چنانکه با آن توهمات برابر نباشد، نادیده می‌گیرند. انور سادات مناطق از دست رفته‌ی صحرای سینا را بازپس گرفت، و توانست معاهده صلحی صادقانه و دشوار با اسرائیل ببندد، اما هم از نظر جسمی و هم اخلاقی ترور شد. حبیب بورقیبه، رئیس‌جمهور پیشین تونس، یک رنسانس فرهنگی و علمی را در کشورش پی‌ریزی کرد، اما زندگیش هیچ‌گاه به دور از تحریف‌ها و تحقیر‌ها بررسی نشده است.

بی‌شک در جهان عرب هستند چهره‌های سیاسی مانند پترائوس که کارهای خوبشان با خطاکاری شخصیشان درآمیخته است. اما فرهنگ آمریکایی خطاکارانی را که در پی جبران گناهشان برمی‌آید، می‌بخشد و دستاوردهایشان را نادیده نمی‌گیرد. اینچنین فرهنگی بسیار متفاوت از فرهنگ غالب منطقه ماست که توهمات را به جای وقایع نشان می‌دهد؛ جانیان را می‌بخشد، اما هیچ ترحمی به آنانی که اشتباه می‌کنند، نشان نمی‌دهد.

صدام حسین جنگ‌افروزی‌های فراوانی کرد، محاصره عراق را موجب شد، و شهروندانش را تبعید کرد؛ اما هنوز هستند کسانی که او را یک قهرمان می‌دانند. همینطور حسن نصرالله که لبنان را به یک جنگ نابرابر به اسرائیل کشاند، و از شهروندان غیرمسلح به عنوان سپر انسانی استفاده کرد، و اخیرا شانه به شانه رژیم سوریه – که علیه شهروندانش جنایت جنگی مرتکب می‌شود – ایستاد؛ اما هستند کسانی که او را قهرمان می‌بینند.

شاید برجسته‌ترین شاهد این رویکرد گمراهانه این است که به سختی می‌توان روایتی عینی از افراد در این جوامع دید؛ هر کس یا قهرمان است یا دیو. هیچ جایی برای افرادی نظیر پترائوس وجود ندارد، که اشتباه کردند، اما کارهای خوبی هم در پرونده‌یشان داشتند.