عکس از خبرگزاری فرانسه

عکس از خبرگزاری فرانسه

از هنگامی که مطالعه سیاست بین الملل آغاز شد، مفسران نظم جهان را در هر زمانی به یک سازه‌ معماری ساخته دست قدرتی حاکم که ضامن پایداری آن سازه است، تشبیه کرده‌اند.

در طول تاریخ، حاکمان قدرمند این نقش را ایفا کرده‌اند؛ از آسوری‌ها، بابلی‌ها، ایرانی‌ها، مقدونی‌ها و رومی‌ها در زمان باستان گرفته تا بریتانیایی‌ها در دوره معاصر.

بعد از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده در قالب این نقش فرو رفت. طراحی و ساخت سازمان ملل را درست مثل طراحی و ساخت اتحادیه ملل بعد از جنگ جهانی تحت هدایت خود آغاز کرد. ایالات متحده همچنین نویسنده اصلی اعلامیه جهانی حقوق بشر و قدرت پشت پرده بسیاری از نهادهای بین‌المللی از جمله صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی بو؛ سازمان یونسکو و یونیسف که جای خود دارد. از این رو، نظام بین‌المللی تا حدی زیاد تحت حمایت حاکمیت و پول آمریکا بوده است.

این نظام در عوض قوانین و ضوابطی را به وجود آورد که تقریبا برای هر بحث بین‌المللی بر سر هر موضوعی چهارچوب تعیین می‌کند؛ از وزن و اندازه گرفته تا قوانین ناوبری برای دریا‌ها، پیست‌های اسکی و اخیرا هم فضا.

در ۷ دهه اخیر، ایالات متحده از تصویب بیش از ۱۵ هزار معاهده بین‌المللی در راستای هر موضوع قابل تصوری حمایت یا آن را هدایت کرده است.

سقوط امپراتوری شوروی به عنوان رقیب اصلی، و در عین حال شریک ایالات متحده موجب شد نقش این کشور به عنوان ضامن تمام مسائل مربوط به دنیا پررنگ‌تر شود.

ایالات متحده هم بیشتر از طریق اقدام‌های دیپلماتیک حاکمیت یا استفاده از قدرت اقتصادی و فرهنگی خود برای ایجاد ثبات، از عهده این ماموریت در موقعیت‌های بسیاری به خوبی برآمد. از جمله این اقدام‌ها می‌توان به طرح مارشال در اروپا و پایه‌گذاری نظام‌های دموکراتیک در آلمان غربی، ایتالیا و ژاپن اشاره کرد.

مشارکت دیپلماتیک ایالات متحده در هر مسئله بین المللی اغلب منجر به ایجاد بحران می‌شد، مثل بحران سوئز. یک دهه پیش از بحران سوئز، ایالات متحده از قدرت دیپلماتیک خود استفاده کرد تا مانع استالین که در صدد تصرف یونان و منطقه شمال غربی ایران بود، شود. در برخی موارد، به عنوان مثال در دوره تلاش‌های تحت هدایت ایالات متحده برای از بین بردن محاصره برلین از سوی شوروی، قدرت آمریکایی توانست بدون شلیک حتی یک گلوله موفق شود. ایالات متحده البته به خاطر امتیازاتی که بر طبق توافق‌نامه‌های یالتا و پوتسدام به مسکو داده بود، در شورش‌های لهستان، بلغارستان و چکسلواکی مداخله نکرد .

درهر حال هر زمان که لازم بوده، ایالات متحده برای حفاظت از نظم جهان دست به مداخله نظامی زده است. در شبه‌جزیره کره، ایالات متحده دسته ای از نیروهای سازمان ملل را به این منظور که مانع چینی‌ها را در وصل کردن کره جنوبی به قلمرو کمونیستی کیم ایل سونگ در شمال شوند، هدایت کرد.

نیروهای دریایی ایالات متحده در کشورهای دیگری چون اردن و لبنان هم مداخله کرده‌اند. در سال‌های اخیر هم که شاهد مداخله‌های این کشور در گرانادا، پاناما، کویت و افغانستان و عراق بوده‌ایم.

چه خوشتان بیاید و چه نیاید، اغراق نخواهد بود اگر بگوییم نظم جهانی “ساخته دست ایالات متحده آمریکا” است. اما چه اتفاقی رخ می‌دهد اگر این ضامن قدرتمند نظام جهان موجود تصمیم به کناره‌گیری بگیرد؟

این اتفاق پس از جنگ جهانی اول رخ داد؛ زمانی که ایالات متحده دسته به یکی از آن عزلت‌نشینی‌های تاریخی‌اش زد. برهم ریختن نظام جهان منجر به سال‌ها آشفتگی، تصرف‌ سرزمین‌ها از سوی قدرت‌های استعمارگر، جنگ‌های متعدد منطقه‌ای و در نهایت هم جنگ جهانی دوم شد. این حقیقت که جهان در آن زمان به اندازه حالا “جهانی” نشده بود، به کاهش اثرهای جانبی آن فجایع کمک کرد.

دومین عزلت‌نشینی ایالات متحده در دهه ۷۰ رخ داد، در زمان ریاست جمهوری جیمی کارتر. مخالفان نظم جهانی در آن زمان با سوء استفاده از ساده‌لوحی کارتر، درصدد زیر سوال بردن نظم جهانی برآمدند. فجایعی که درزمان ریاست جمهوری کارتر رخ داد، آن قدر زیاد است که نمی‌توان به فهرست کاملش اشاره کرد.

از جمله این فجایع می‌توان به گسترش بیش از اندازه نفوذ شوروی در آفریقا، ظهور رژیم‌های خونخواری چون رژیم منگیستو در اتیوپی، تصمیم رژیم آپارتاید مبنی بر عدم اعطای حق شهروندی به میلیون‌ها نفر از مردم سیاهپوست آفریقای جنوبی، نسل‌کشی در کامبوج، پیوستن قلمرو ویتنام به چینی‌ها، گسترش چریک‌های هوادار استالین با حمایت کوبا در آمریکای مرکزی، وارد شدن اولین شوک به بهای نفت، حاکمیت خمینی در ایران، حمله تروریستی به مکه، حمله شوروی به افغانستان و تصمیم هند و پاکستان مبنی بر گسترش زردخانه هسته‌‌ای اشاره کرد.

بدون شک ضعف ایالات متحده تنها عامل پشت پرده آن اتفاق‌ها نبود اما مطمئنا به وجود فضایی مملو از عدم قطعیت که مخالفان نظم جهانی در آن درصدد بودند با معافیت از مجازات هر گوشه آن را در اختیار بگیرند، مرتبط بود.

شش سال پیش، زمانی که باراک اوباما برنده انتخابات ریاست جمهوری آمریکا شد، عده‌ای واهمه داشتند که شاید او نسخه پرزرق و برق جیمی کارتر باشد. امروز آن گمانه‌زنی‌ها به واقعیت تبدیل شده است. واقعا درک اینکه چرا اوباما دست به چنین کنش‌ها و واکنش‌هایی می‌زند، کاردشواری است. آیا به خاطر نفرت عمیقی که حاکمان آمریکا با عملکردهایشان در دوران جوانی‌اش در دلش کاشتند، این چنین رفتار می‌کند؟ یا همه این‌ها به خاطر بی‌تجربگی اوست؟ شاید هم خالصانه اعتقاد دارد با کناره‌گیری و عقب‌نشینی، ایالات متحده به جای احترام، عشق دریافت خواهد کرد.

علت هر چه باشد، ناکامی‌های اوباما در خصوص مسائل گوناگونی، از مسئله محیط زیست تا مذاکرات تجاری با اتحادیه اروپا تا جلوگیری از بلندپروازی‌ها روسیه در اروپا و بلندپروازی‌های چین در خاور دور نظم جهان را برهم زده است. ناکامی‌های دیگر او از جمله فرآیند صلح خاورمیانه، جاه‌طلبی‌های هسته‌ای ایران، تراژدی سوریه و به درازا کشیدن جنگ در افغانستان که بماند.

ده سال طول کشید تا جهان توانست خسارات وارده به نظم جهانی ناشی از عملکرد کارتر را جبران کند. جبران خسارات ناشی از عملکرد اوباما شاید بیشتر طول بکشد.