عکس از رویترز

عکس از رویترز

مهاجرت بخصوص در کشور ما که هم جهان سومی هستیم و هم جمعیتی حدود ۷۵ میلیون نفر داریم موضوعی مهم و در اولویت است. بسیاری از جنبه های زندگی شهری، از جمله ترافیک، ازدحام، حاشیه نشینی، و قانون گریزی و … در تهران بزرگ، همه به گونه ای با جمعیت بالا ارتباط دارد. با این زمینه چینی، برای بحث درباره موضوع مهاجرت لازم است دو نکته را در نظر داشته باشیم.

مهاجرت، موضوعی بینارشته ای، چند بعدی و فراگیر است. بدیهی است چنانچه در باره این موضوع مهم، اطلاعات دقیق، علمی و تخصصی نداشته باشیم، در برخورد با این موضوع به برداشت منصفانه، سالم و داوری دقیقی نخواهیم رسید و اگر بر پایه این برداشت های ناقص و اطلاعات غیر دقیق، در این باره تصمیم گیری شود شاید نتایج سوء در پی داشته باشد، تا جایی که ممکن است پیامدهای منفی آن بسی بیش از هدف های مثبتی باشد که برای مهاجرت می توان قایل شد.

این موضوع مانند سایر موضوعات جامعه شناسی ممکن است به ظاهرا ساده به نظر آید اما وقتی به ژرفای آن وارد می شویم، آنگاه پیچیدگی های آن آشکار می گردد. پس در رابطه با این موضوع باید با کسانی که در زمینه جمعیت شناسی اطلاعات دقیق تری دارند و در این باره تامل می کنند کمک گرفته شود. سپس بر پایه این داده های بنیادین، به ابعاد جامعه شناختی، فرهنگی، اقتصادی، تاریخی، حقوقی و محلی آن پرداخت. من تصور می کنم پژوهشگرانی که به شکل ناقص به موضوع نگاه می کنند مهاجرت را در ردیف عوامل مساله ساز اجتماعی قرار می دهند.

در حالی که مهاجرت در حقیقت، نه تنها مساله اجتماعی نیست بلکه در بعضی شرایط حلال مشکلات و مسایل اجتماعی نیز هست. نظریه پردازان کارکرد گرایی معتقدند که مهاجرت تعادل بخش توزیع جمعیت است، گو این که در کشور ما مهاجرت، توزیع جمعیت را نامتعادل تر کرده است و یکی از معضلات کشور ما توزیع نامتعادل جمعیت است.

در حالی که مهاجرت به طور کلی می تواند پراکندگی جمعیت را متعادل کند، بسیاری از کشورها با پیش گرفتن این سیاست به نتایج مثبتی رسیده اند. ولی هر جا که مسئولان شتابزده و با اطلاعات ناقص علمی دست به تصمیم گیری های مستقیم یا غیر مستقیم در این باره زده اند، به نتایج نامطلوب رسیده‌اند مانند فیلیپین، مالزی و لهستان (قبل از بهم پاشیدن اروپای شرقی).

این کشورها تصمیمات مساله امیزی در این زمینه گرفته اند، اما این بدان معنی نیست که مهاجرت فی نفسه مشکل زا است. در این جا مساله اصلی، نداشتن شناخت درست ما در این زمینه است.

برای نمونه، توکیو جمعیتی حدود سه برابر تهران دارد. برنامه ریزی دولت ژاپن این است که تا ۱۰ سال دیگر جمعیت توکیو در حدود ۳۶ میلیون نفر ثابت شود.

اکنون این شهر جمعیتی زیر ۳۰ میلیون نفر دارد، ولی چنان که پژوهشگران (و بویژه پژوهشگران خارجی) می گویند در توکیو کمتر نشانه ای از حاشیه نشینی، ترافیک، و آلودگی هوا دیده می شود، در حالی که بخش مهمی از افزایش جمعیت توکیو در اثر درون کوچی به این کلان شهر بوده است.

پس این گونه مشکلات، مسائل جانبی و مستقیم مهاجرت نیستند. یا این که ممکن است حاشیه نشینی (که چندان هم در حاشیه نمی ماند)، ترافیک و آلودگی هوا، هم تراز با مهاجرت، همه از موضوعاتی هستند که معلول علت های دیگری هستند و اگر هم بخواهیم ملاحظه کارانه و محافظه کارانه قضاوت کنیم، مهاجرت به تنهایی علت این اتفاقات(جرم،حاشیه نشینی،ترافیک و….) نیست.

در عین حال، این یک داوری شتاب زده و غیر علمی است که مهاجرت را از پایه، یک آسیب اجتماعی بدانیم. از جهت فلسفه وجودی و هستی شناسی، چون موضوع مهاجرت مورد توجه رشته های مختلف علوم اجتماعی است، لازم است با توجه به این واقعیت به هستی شناسی آن نگاه کرد.

شاید پیش از همه این علم جمعیت شناسی است که به مهاجرت به مثابه یک جابه جایی جمعیتی، بویژه با توجه به فاصله و زمان این جابه جایی می نگرد. از دیدگاه جامعه شناسی، مهاجرت به عنوان کنشی اجتماعی، امری اتفاقی و پدیده ای خلق الساعه نیست بلکه امری فرآیندی و چند بعدی است.

تصمیم گیری برای مهاجرت به یکباره صورت نمی گیرد بلکه تصمیمی است که بر پایه یک انگیزه بالقوه (مادی، بهبود کیفیت زندگی و یا حتی چشم هم چشمی) گرفته شده و در شرایط موافق، این تصمیم بالقوه تبدیل به عمل بالفعل می شود.

البته بعضی از الگوهای مهاجرت که بر اثر زلزله و اتفاقاتی مانند جنگ و برخی پیشامدهای ناخواسته تحقق پیدا می کنند، خود بحثی جداگانه، ولی نه صد در صد متفاوت دارد. چون مهاجرت در شکل عمومی آن (همان الگویی که طی ۶۰ سال گذشته در جامعه ما ادامه یافته است) به شکل فرآیندی است، برخورد با آن هم چندان غامض و لاینحل نیست.

در اینجا به طور خلاصه اشاره می کنم که قضیه فرار مغزها یا به اصطلاح «مهاجرت نخبگان» تافته کاملاً جدا بافته ای از مهاجرت های روستایی به شهرها در کشور ما نیست.

در واقع این دو، مراحل مختلفی از یک فرایند واحد هستند. در رابطه با جلوگیری یا التیام جریان فرار مغزها، می توان به طور واقع بینانه به دنبال راه چاره ای گشت. البته تصور بازگرداندن آن هایی که برای کار و زندگی به کشور یا محیط پیشرفته تری مهاجرت کرده اند بیشتر شبیه به رویاست.

آن ها در دیار غربت، خواسته یا ناخواسته و کمتر یا بیشتر، انطباق پیدا کرده و نمیتوان آن ها را وادار به از هم پاشیدن مجدد زندگی شان و بازگشت به وطن کرد، اما می توان از ادامه پیدا کردن این مهاجرت ها جلوگیری کرد. مهاجرت پدیده ای اتفاقی نیست، بلکه تصمیم گیری ها و سیاست گذاری های گاهی ناسنجیده که ارتباط مستقیم و بیشتر غیر مستقیم با مهاجرت دارد، بر بالا گرفتن امواج آن دامن می زند.

اما از جهت معرفت شناسی، لازم است آن را در سطوح مختلف شناخت شناسی تحلیل کرد. نخستین اصل که شاید بتوان آن را اصلی در سطح خُرد و فردی دانست این که مهاجرت نمودی از آزادی بشر است، چه در قانون اساسی کنونی ایران و چه در جهان در طول ۲۰۰ سال گذشته که حقوق بشر مطرح شد، هر انسان حق دارد درباره محل زندگی خود و خانواده خویش تصمیم گیری کند.

پس نباید به یک انسان مهاجر به عنوان شخص غیرمتعارف، غریبه و مساله ساز نگاه کرد. اگر واقع بینانه مشاهده کنیم می بینیم که اکثر مهاجران (چه داخل کشور و چه خارج کشور) آدم های کوشا، هدفمند، و آینده نگر هستند و پیشرفت هم می کنند. مهاجرت نمودی از آینده نگری و آزادیخواهی بشر است پس می توان به آن به صورت مثبت نگاه کرد.

در مقیاس متوسط، این موضوعی است که ذهن من را بیشتر گرفته و کمتر دیده ام که نظریه های عمده جمعیت شناختی به حد کافی درباره آن بحث کند، رابطه نظری مهاجر و مهاجرت است. شاید این موضوعی که ذهن مرا گرفته از مقتضییات علم حمعیت شناسی نباشد.

البته این نکته حرف چندان جدید و دور از ذهنی نیست و در واقع روشن است که مهاجرت را اگر یک کنش (یا عمل اجتماعی به گفته بوردیو) یا کنش ارتباطی (به گفته هابرماس) بدانیم، و فرد یا مهاجر را به مثابه تصمیم گیرنده این کنش یا در واقع کنشگر اجتماعی بشناسیم، بین این دو رابطه ای دیالکتیکی وجود دارد. سئوال بنیادی در واقع این است که چگونه کسانی مهاجرت را برمی گزینند و در مقابل، جریان مهاجرت چه کسی را برمی گزیند؟

اگر مهاجرت را به یک رودخانه تشبیه کنیم، هرکسی در این رودخانه شیرجه نمی زند و این رودخانه نیز چنان نیست که هر شناگر و غیر شناگری را بپذیرد و او را جذب کند. از این رو گفته می شود مهاجرت، فرایندی گزینشی است. لذا نگاه سطح متوسط بر این نکته تامل دارد که مهاجرت چه کسانی را فرا می خواند و چه کسانی به استقبال مهاجرت می روند.

چنان که در ایران (و شاید در بسیاری از جوامع دیگر) مردان جوان تحصیل کرده، به اصطلاح مهاجرتی تر هستند و اگر ازدواج هم نکرده باشند مهاجرتی تر خواهند بود و انگیزه آن ها زودتر به تصمیم گیری و تصمیم به عمل یا به مهاجرت می انجامد. از این رو مهاجرت، امری گزینشی و دیالکتیک بین فرد (مهاجر بالقوه) و کنش واقعی او (مهاجرت بالفعل) است.

اصل سوم که باید درباره آن بیشتر بیندیشیم این که مهاجرت با نابرابری ساختاری رابطه متقابل دارد. این بحث به تحلیل چندان پیچیده ای نیاز ندارد؛ وقتی که امکانات زندگی شهر و روستا با هم فرق دارد (مثل دسترسی به امکانات بهتر آموزشی، اشتغال، درمان و مانند آن در شهر بیشتر است) باعث مهاجرت روستایی به شهر می شود و این حق مسلم فرد است.

اما متاسفانه و به دنبال این امر، یعنی کم توسعه یافتگی روستا در مقایسه با شهر، مهاجرت در کشور ما مانند جاده ای یک طرفه شده است و این عمل در واقع یک کنش عقلایی و قابل انتظار از سوی مهاجر است؛ پس چرا این حرکت معقول و منطقی، مشکل ساز نیز شده است.

شاید بتوان گفت که امروزه بیش از همه لازم است که مهاجرت را در یکپارچگی پیوند عاملیت/ساختار ببینیم. چیزی که هست نخست باید بر سر اصول هستی شناسانه و معرفت شناسانه مهاجرت و اهمیت مبنایی آن به یک فصل مشترک برسیم و آنگاه بتوانیم آن را در چارچوب یکپارچگی ساختار/ کارگزار تحلیل کنیم.

به منزلۀ نتیجه گیری، نخست از این این فکر بپرهیزیم که مهاجرت را به صورت متغیری مستقل، عامل تمام بدبختی ها بدانیم؛ دوم اینکه مهاجرت را به گونه ای ببینیم که سطوح خرد و کلان تحلیل را در بر گیرد و سوم اینکه به جای تصمیم گیری ها و برنامه ریزی های شتابزده تلاش کنیم از پتانسیل های مهاجرت بهره بگیریم.