عادل الطریفی (راست) و ابوالحسن بنی صدر

عادل الطریفی (راست) و ابوالحسن بنی صدر

ابوالحسن بنی صدر توانست از گرداب آشوب انقلاب در پی سقوط شاه بگریزد به رغم آنکه در قلب نخستین دولت بعد از انقلاب هم خدمت کرده بود. بنی صدر نخستین بار در اوایل دهه شصت به علت فعالیت هایش علیه شاه از ایران گریخت و در سال ۱۹۷۹ در کنار آیت الله خمینی به ایران بازگشت و در سال ۱۹۸۰ هم به عنوان نخستین رئیس جمهور ایران برگزیده شد. وی بار دوم هم در سال ۱۹۸۱ پس از استیضاح و دستگیری از ایران گریخت، در حالی که گروه های وفادار به خمینی سلطه خود را در قدرت تحکیم می کردند.

شاید بی مناسبت نبود که بنی صدر به پاریس بازگشت، مأوای انقلاب معروف دیگری که خود را خورد، و هنوز هم در آنجا در تبعید به سر می برد. الشرق الاوسط درباره ارزیابی بنی صدر از ایران امروز، انتخابات پیش روی ریاست جمهوری و دوران در تبعید با وی گفتگو کرد.

الشرق الاوسط: نظر شما درباره ی تصمیم شورای نگهبان در رد صلاحیت هاشمی رفسنجانی و مشایی برای نامزدی ریاست جمهوری چیست؟ آیا تصور می کنید ما شاهد تکرار بحران سال ۲۰۰۹ در خصوص نتایج انتخابات خواهیم بود؟

رئیس جمهور بنی صدر: انتخابات کنونی ویژگی های خاص خود را دارد که با انتخابات قبلی تفاوت دارد. به عنوان مثال در این انتخابات، مسأله ولایت فقیه و نیز جانشین آقای خامنه ای مطرح است.

دختر آقای هاشمی رفسنجانی اخیراً گفت که پدرش به علت کهولت سن رد شد. او گفت که بعضی دیگر مسئولیت های سنگین تری دارند و در همین حال پیرتر و بیمارتر هستند. در این بحث هیچ کس جز آقای خامنه ای مطرح نیست. این بدان معنی است که خامنه ای بیمار است و انتخاب جانشین او بزرگترین چالش رژیم است. آقای رفسنجانی می تواند چالش های زیادی را ایجاد کند و این یکی از ویژگی های این انتخابات است. دومین ویژگی منحصر به فرد این انتخابات آنست که “بحران هسته ای” به همراه تحریم های مربوط به آن و تهدید جنگ بی سابقه است. آقای خامنه ای سیاست های خاصی را اعمال کرد و بنابراین اگر مردم رئیس جمهور جدیدی را انتخاب کنند این یعنی آنکه آنها سیاست های آقای خامنه ای را رد کرده اند. در شرایط کنونی او نمی تواند چنین رد شدنی را بپذیرد.

ابوالحسن بنی صدر، رئیس جمهوری پیشین ایران

ابوالحسن بنی صدر، رئیس جمهوری پیشین ایران

سوم آنکه چهارسال پیش، مردم در موازنه قدرت رژیم نقش ایفا کردند. خامنه ای بهای بسیار سنگینی پرداخت تا اجازه این کار را بدهد. این بار او اجازه نمی دهد مردم چنین نقشی داشته باشند. به همین علت هر کسی که ممکن بود نماد دیدگاه متفاوتی باشد رد صلاحیت شد.

چهارمین ویژگی منحصر به فرد این انتخابات آنست که رژیم از درون فلج شده است. شاهد این مسأله آنست که چهار سال پس از انتخاب محمود احمدی نژاد در دوره نخست ریاست جمهوری اش، او تنها قادر بود فقط یک قانون را آن هم در زمینه کمک مالی به خانواده ها به تصویب برساند که آن قانون هم توفیقی نداشت. بحران مالی جدی است و به همین علت همه نامزدهای انتخابات فقط از اقتصاد حرف می زنند.

رد صلاحیت هاشمی رفسنجانی و مشایی نشان می دهد که خامنه ای از این شکاف در داخل رژیم به شدت ترسیده است. این بار هم این سپاه است که بر کشور و اقتصاد تسلط دارد. آقای هاشمی رفسنجانی گفت که سپاه کل نظام را می خواهد. آنها می خواهند بر تمام نظام مسلط شوند و نمی خواهند کسی را در قدرت سهیم کنند.

سؤال: آیا تصور می کنید که این یک مبادله کیفی است؟ به این معنی که برای سپاه انتخاب جایگزین پس از درگذشت خامنه ای دشوار خواهد بود؟

آنها به آن مشروعیت نیاز دارند و به همین علت به آقای خامنه ای محتاجند. اگر قرار باشد او بمیرد، آنها ملای دیگری را، هر که باشد، می یابند تا به سپاه اجازه دهد حکومت کند بدون آنکه نامشروع در نظر گرفته شود. به عقیده من در واقع این خامنه ای نیست که حکومت می کند بلکه سپاه در رأس کار است. این (سپاه) مانند حزب سیاسی مسلحی است که هم اقتصاد را در چنته خود گرفته و هم نظام را زیر شست خود دارد و این در حالی است که این حزب خود در داخل دارای شکاف است.

می توان سه گروه عمده را (در سپاه) شناسایی کرد. یکی از آنها شامل پیروان آقای خامنه ای است. آنها هر چیزی را در چنگ خود دارند و سلطه هم در اختیار آنها است. گروه دیگری که در مقابل گروه اول است از احمدی نژاد یا هاشمی رفسنجانی یا اصلاح طلبان حمایت می کند. گروه سومی هم وجود دارد که تصور می کند اوضاع دشوار است و مسائل به این صورت نمی ماند. [رهبران این گروه ها] به دیدار خامنه ای رفتند اما او به آنها گفت، ‘من فرمانده کل هستم، و می دانم چه کار می کنم.’

سؤال: هشت نامزد شاخص هم اکنون برای ریاست جمهوری ایران رقابت می کنند از جمله روحانی و ولایتی، در همین حال به نظر می رسد که جلیلی پیشرو است. آیا این بدان معنی است که او نامزد مورد نظر رهبری ایران هم هست؟

شما می دانید که ابتدا قالیباف مطرح بود. او حتی یک بار در ایتالیا گفت که ‘من موافقت رهبری را کسب کرده ام’. در تهران سپاه خرج زیادی کرد تا مطمئن شود او به عنوان نامزد تأیید می شود از جمله اینکه در تهران آنها چندین خیابان بزرگ ساختند، همینطور آبراه های زیاد و بسیاری چیزهای دیگر. اما بخشی از سپاه با قالیباف هماهنگ نیست و آنها جلیلی را به عنوان نامزد معرفی کرده اند.

به نظر می رسد که مجتبی، فرزند خامنه ای، در واقع از قالیباف حمایت می کند. اما همه چیز تغییر می کند و ما این را در فاصله ۲۴ ساعت مانده به انتخابات می بینیم: آن موقع می فهمیم چه کسی رئیس جمهور خواهد شد.
همه چیز از قبل تصمیم گیری شده است. ببینید، الان هشت نامزد وجود دارد، آنها هشت نقاب برای یک چهره هستند. همه چیز به خامنه ای بستگی دارد.

سؤال: شما در سال ۱۹۸۱ گفتید که مردم به علت اوضاع اقتصادی، جنگ با عراق و سرکوب مردم توسط رژیم قیام می کنند اما این اتفاق نیافتاد…

کودتا علیه من – در واقع علیه انقلاب و تجربه دموکراتیک – خونبارترین کودتایی بود که تاریخ ما به خود دیده است. این کودتا با این همه خونریزی… از سال ۱۹۸۱ تاکنون ماشین اعدام هرگز توقف نکرده است. قتل عام به صورت مداوم در روستاهای مختلف در جریان است، ترور در شهرهای مختلف دنیا… تمام اینها یعنی اینکه اساساً مردم به شکلی مقاومت کرده اند که هیچ کس خواستار آن نبود.

ببینید، آقای خامنه ای از آنهایی که مخالف او هستند می ترسد، افرادی مانند مشایی و هاشمی رفسنجانی. در عین حال هاشمی رفسنجانی نماد جنایت، فساد و خیانت در هشت سال جنگ است… در حال حاضر مردم نامزد مستقل را کسی می دانند که کم و بیش مستقل از خامنه ای باشد. خامنه ای از آن اشخاص می ترسد و بنابراین این دو نفر (مشایی و هاشمی رفسنجانی) را ردصلاحیت کرد.

بدین ترتیب می بینید که وقتی می گفتم مردم قیام می کنند درست می گفتم. آنها قیام کرده اند و این قیام ادامه دارد.

در ایران انتخابات نمایشی است. مردم از قبل می دانند چه کسی رئیس جمهور می شود. آنها می دانند هر کسی رئیس جمهور شود چیزی جز آلت دست خامنه ای نیست.

سؤال: در دو سال گذشته جنبش هایی در جهان عرب به وقوع پیوسته است. بعضی گفته اند این جنبش ها شبیه اعتراضات سال ۲۰۰۹ در ایران است. آیا تصور می کنید نتیجه این انتخابات موجب خواهد شد مردم دوباره قیام کنند؟

آنچه نمی گذارد مردم در نهایت دست به کاری بزنند اینست که می ترسند. آنها از اوضاع در سوریه می هراسند. آنها می ترسند که ایران هم افغانستانی دیگر شود، یا سوریه یا عراقی دیگر. به همین علت است که به نظر من تحقق تغییر طول می کشد اما بی شک این تغییر اتفاق می افتد.

سؤال: درباره ی سوریه، ایران در مقابل چشم جامعه بین الملل جنگ علنی را پیش می برد در حالی که از حزب الله و دیگر جناح های ایرانی و عراقی هم بهره می گیرد. آیا تصور می کنید این مسأله تأثیر منفی بر منافع آینده تهران خواهد داشت؟

ابتدا باید گفت که مردم سوریه بسیار بدشانس هستند چرا که سوریه صحنه نبرد جنگی بین المللی شده است. نه تنها ایران و حزب الله، بلکه آمریکا، اروپا و کشورهای خلیج فارس هم در آنجا حضور دارند… همه آنجا هستند. از نظر من این مسأله واقعا تأسف آور است. من تصور می کنم که جهان عرب باید این مشکل را حل کند، و به هر کسی اجازه ندهد سلاح در دست پایش را در سوریه بگذارد.

در ارتباط با ایران، من طرفدار اصل استقلال هستم. این بدان معنی است که هیچ کشوری حق ندارد در امور کشور دیگر دخالت کند. بنابراین من با آنچه ایران در سوریه انجام می دهد موافق نیستم همانطور که اقدامات دیگران در سوریه را تأیید نمی کنم. بنابراین این مسأله قطعاً بر ایران تأثیر خواهد گذاشت.

آنچه این رژیم انجام می دهد، همانطور که جهان عرب و دیگر کشورهای جهان می بینند…آنها تصور می کنند که (مردم) ایران مقصرند. ایرانی ها موافق این مسائل نیستند. حتی آنها در هنگام تظاهرات در شعارهایشان به رژیم می گویند: “سوریه را رها کن، فکری به حال ما کن.”

سؤال: سپاه پاسداران سالها مبالغ هنگفتی صرف عملیات برونمرزی کرده است. حتی بعضی می گویند شاید مناقشه سوریه در واقع بخشی از جنگ اقتصادی فرسایشی علیه ایران باشد.

ایران با سلاح وپول از حزب الله حمایت کرده است. این مسأله ای جدید نیست. هر کسی این را می داند. آنها می گویند: ‘می بینید، حزب الله تنها گروهی است که در مقابل اسرائیل ایستاده است و این بدان معنی است که ایران برای این کار حق دارد.’

من ناخوداگاه به عزم حزب الله در مقاومت در مقابل اسرائیل احترام می گذارم اما به چه قیمتی؟ مردم به استقلال، آزادی و پیشرفت نیاز دارند. نباید گروهی مسلح جایگزین جامعه مدنی شود. من می بینم که مردم لبنان نه واقعا مستقل هستند و نه آزاد. در نتیجه سازماندهی حزب الله و تأمین تسلیحاتی و مالی آنها در مقابل فدا کردن آزادی، استقلال و پیشرفت مردم آنچنان نمی ارزد. اقتصاد دوران جنگ همه کشورهای ما را ویران می کند و وضعیت کنونی اقتصاد ایران نمونه آن است.

سؤال: در ماه اوت سال ۱۹۸۱، امیر طاهری همکار ما در نشریه المجله درباره ی محافظت شدیدی مطلب نوشت که مقامات فرانسوی به علت ترس از امنیت جانی شما تأمین کرده اند. این محافظت شدید هنوز هم پابرجا است. آیا رژیم ایران واقعا از شخصیت هایی مانند شما که در خارج از این کشور به سر می برند، می ترسد؟

هنگامی که من ایران را ترک کردم، اعلام کردم به فرانسه آمده ام تا رابطه نهادین بین خمینییسم و ریگانیسم را بر ملا کنم و همچنان به افشای مصالحه پنهانی با ریگان و بوش درباره گروگان های آمریکایی و ایران گیت (رسوایی ایران-کنترا) پرداختم. در آن زمان تهدیدها امری روزمره بود. پلیس فرانسه شخصی را دستگیر کرد که با چمدانی حاوی بمب به فرانسه آمده بود تا مرا بکشد. پلیس هویتش را فاش نکرد، اما روزنامه ها نوشتند او ایرانی بود.

اما اکنون رژیم می ترسد، چون از جایگزین می ترسد، چون خوب می داند نمی تواند از طریق این بن بست حکومت کند.

در تبلیغات روزانه رژیم این هراس آشکار است. به عنوان مثال، آخرین مورد فیلمی بود که ساخته و در تلویزیون پخش شد، به اصطلاح مستندی که احمدی نژاد را با من مقایسه می کرد به ویژه از آن جهت که من با خمینی رو در رو شدم و احمدی نژاد جلوی خامنه ای ایستاده است. این تنها بخش کوچکی از تبلیغات رسمی از جمله در رادیو، تلویزیون، روزنامه ها و نمازجمعه ها درباره من است. این موارد برای شما کافی است.

سؤال: در سی سال گذشته، آیا رژیم تلاش کرده با شما آشتی کند یا در گفتگو را به روی شما باز کند؟ یا شما به کلی این مسأله را رد می کنید؟

در هنگام آقای خمینی بله. سه ماه پس از پایان جنگ، خمینی کسی را پیش من فرستاد. آن شخص آقای مصباحی بود که در دادگاه میکونوس شهادت داد. او به خانه من آمد و از من دعوت کرد به ایران بازگردم. او به من گفت که “آقای خمینی می گوید شما باید برگردید، ما هر کاری که شما بخواهید انجام می دهیم.”

من به او گفتم: ‘من چیزی جز آزادی نمی خواهم، و نیازی ندارم که برای آن به ایران بازگردم. این مردم هستند که باید آزادی اشان را داشته باشند. به آنها آزادی بدهید تا من بازگردم.’ من به آن مرد گفتم به خمینی بگوید ‘به نفع شما است، به نفع اسلام و به نفع مردم است که جلوی تلویزیون بروید و از مردم عذرخواهی کنید و به خاطر هر آنچه انجام داده اید معذرت بخواهید.’

این کار می توانست یک انفجار روحانی باشد، اما اگر او حاضر می شد معذرت خواهی کند، من برمی گشتم. [من به آقای مصباحی گفتم] ‘من می دانم جنگ را باخته اید و به همین علت [خمینی] شما را اینجا فرستاده است. او در جنگ باخت، بدین ترتیب بازگشت من معنی دار می شد. ما می توانستیم کشور را با استقلال و آزادی بازسازی کنیم.’ آقای مصباحی به من گفت، ‘آیا می توانید فهرستی بدهید که من بتوانم به او [خمینی] بدهم؟’ من گفتم، ‘نه، من چیزی برای شما نمی نویسم. من هر چه لازم بود گفتم.’

او حدود یک ماه بعد بازگشت – قبل از همه باید بگویم که مصباحی نمی توانست به فرانسه بازگردد چون اخراج شده بود. بنابراین من از یک وکیل که دوستم بود خواستم با دولت فرانسه تماس بگیرد، اول برای آنکه دولت بداند آقای خمینی این شخص را به خانه من فرستاده است و نیز برای آنکه بدین ترتیب آنها بتوانند به او [مصباحی] روادید بدهند تا با من ملاقات کند. به همین علت بود که مأموران دولت فرانسه در فرودگاه به سراغ او رفتند و او را به خانه من آوردند. با من مصاحبه شد و من گفتم، ‘آقای خمینی این مرد را به خانه من فرستاده است، بنابراین نباید مانع آمدن او شد.’

یک ماه بعد او بازگشت و [پیامی را از خمینی آورد]: ‘به فرزندم بگویید – من دوباره “فرزندش” شده بودم – که ‘وضعیت خوب نیست. به ایران برگرد و من اطمینان می دهم هر کاری که بخواهی انجام می دهم.’

سؤال: در همین حال خمینی دائماً شما را با القاب توهین آمیز خطاب می کرد، او شما را منافق خواند و شخصاً به شما حمله کرد. چطور ممکن بود دقیقاً در همان دوره پیام های مؤدبانه برای شما بفرستد و شما را “فرزندم” خطاب کند؟

او هرگز من را منافق نخواند. خطاب او به رجوی و گروهش بود. وی آنها را منافقین خواند نه من را. اما من متوجه بودم که او می خواهد من را گول بزند تا من را به ایران ببرد. او می دانست که در جنگ شکست می خورد و نمی خواست کسی مانند من به خاطر شکست در جنگی که ما هشت سال قبل عملاً در آن برنده شده بودیم، آبرویش را ببرد. شاهد این مسأله آنست که وقتی آقای مصباحی رفت که پاسخ من را به او بدهد، او خلاف آن کارها را انجام داد و دستور داد زندانیان در چندین زندان در سراسر کشور اعدام شوند به جای آنکه درهای سیاسی کشور را باز کند. چهار هزار زندانی اعدام شدند.

هیچ نرمشی در روابط ما به وجود نیامد. تنها چیزی که او می خواست بازگشت من به ایران، تحت کنترل خودش بود تا در نهایت من را به قتل برساند. در تاریخ ما و در تاریخ های دیگر، این معمول است که حاکمان دشمنان خود را [تحت سیطره خود] می آورند و بعد آنها را می کشند. به عنوان مثال، صدام دامادهای خود را از اردن بازگرداند و آنها را اعدام کرد.