سلفی های مصری با سر دادن شعار خواستار اجرای شریعت در مصر شدند. عکس از گتی ایمجز – نوامبر 2012

سلفی های مصری با سر دادن شعار خواستار اجرای شریعت در مصر شدند. عکس از گتی ایمجز – نوامبر ۲۰۱۲

۴:۳۰ بعد از ظهر: به هتل رسیدم. چمدانم را در اتاق قرار دادم. نقشه را برداشتم و به بیرون رفتم. در هواپیما متوجه شدم که تظاهراتی در میدان التحریر توسط سلفی ها برگزار می شود تا اعتراض خود را نسبت به پیش نویس قانون اساسی اعلام کنند. آنها معتقدند که باید «شریعت» مبنای قانونگذاری ها باشد. من حدود ۱۵ دقیقه راه رفتم و مسیر خود را به سمت میدان پیدا کردم. نخستین باری بود که به قاهره می آمدم. آسمان آلوده، تیره شد. میدان مملو از زنان و مردان بود. دو جایگاه مخصوص در دو بخش میدان وجود داشت که شعارهای تظاهرات کنندگان در آنجا سازماندهی می شد. مردم اغلب فریاد «الله اکبر» را برای تایید سخنان سخنران سر می دادند. برخی پلاکاردهایی مبنی بر حمایت از جایگاه شریعت در قانون اساسی را با خود حمل می کردند؛ دیگران به سابقه ریاست جمهوری مرسی اعتراض داشتند.

«شریعت جز اصلی هویت مصریان است؛ مسلمان و مسیحی» این نوشته توجه من را به خود جلب کرد. راه رفتن اطراف میدان را ادامه دادم، به سخنان سخنرانان گوش می سپردم و واکنش حضار را مشاهده می کردم. حزب «نور» حزب اصلی سلفی ها و «اخوان المسلمین» از جمله غابین این تظاهرات بودند. میدان مملو از سلفی های تندرو بود. افرادی که به واقع نقشی در انقلابی که در میدان التحریر رخ داد نداشتند. سلفی ها اخیرا سیاسی شده اند و این از عواقب بعدی سقوط مبارک است.

پدرم در انقلاب سال ۱۳۵۷ ایران ، یکی از انقلابیون شاخص بود. او چند ماهی را تا زمانی که شاه از ایران رفت و آیت الله خمینی به قدرت رسید در زندان گذراند. با وجود اینکه در زمان انقلاب من تنها ۵ سال داشتم اما این وقایع باعث ایجاد علاقه من به سیاست مخصوصا تاریخ سیاسی معاصر ایران شد. فضای میدان التحریر مصر خاطرات دوران کودکی را جلوی چشمم آورد. دیدن خشم و سرخوردگی گروهی از زنان که بخشی از خیابان را به اشغال خود درآورده بودند و شعارهایی در دفاع از برتری اسلام و ایجاد پیوستگی بین اسلام با زندگی اجتماعی و سیاسی سر می دادند،برایم بسیار آشنا بود چرا که مرا به زندگی در قم – محل استقرار روحانیت شیعه- می برد جاییکه عمل گرایی سیاسی با بازخورد وسیع اتفاق می افتاد. گرچه نخستین باری بود که به مصر می آمدم، اما احساس خاصی از آشنا بودن به محیط اطرافم داشتم.

دو روز بعد ، وقتی داشتم دوستانم را در دانشگاه قاهره می دیدم با «حسن حنفی» استاد فلسفه و روشنفکر برجسته چپگرای اسلامی مواجه شدم. از او به عنوان رهبر معنوی اخوان المسلمین یاد می شود. وقتی من خودم را به او به عنوان یک محقق ایرانی ساکن ایالات متحده آمریکا معرفی کردم، لحن سخن گفتنش تغییر کرد. او به من نزدیک شد و به آرامی زمزمه کرد: «وقتی انقلاب اسلامی برای نخستین بار در ایران به وقوع پیوست، ما در اینجا همه هیجان زده بودیم. اما هم اکنون ما عمیقا نا امیدیم چرا که ایران از بشار اسد حمایت می کند». خواستم جوابش را بدهم اما او ادامه داد: «ما به سه جزیره مورد مناقشه اهمیتی نمی دهیم. موضوع خلیج فارس یا خلیج عربی برای ما اهمیت نداد اما سوریه برای ما مهم است. ایران نباید اعتبار انقلابی خود را با حمایت از اسد که به سرکوب مسلمانان می پردازد خراب کند. »

هیچ موقعیتی برای پاسخ دادن به نکات او فراهم نشد. به نظر می رسید او درباره به قدرت رسیدن اخوان المسلمین در مصر خوشبین است. شنیده بودم که «مرسی» در نشست علما و روشنفکران، حنفی را خطاب قرار می دهد و می گوید که از نظر عقیدتی و فکری به او بدهکار است چرا که بسیاری از کارهای حنفی را خوانده است.

دانشگاه پر از دانشجویان جوان بود. من هیچ دانشگاهی را در هیچ کشوری به این شلوغی ندیده بودم. تعجب من بیشتر به خاطر بیشتر زنانی بود که حجاب بر سر داشتند. به من گفته شد که تنها مسیحیان حجاب ندادند و تقریبا تمام زنان مسلمان پوشیده اند. وقتی به دانشگاه وارد شدم، با خودم فکر کردم که در مقایسه با مصر، ایران نمی تواند به عنوان یک کشور اسلامی در نظر گرفته شود. در ایران، حجاب قبل از انقلاب یک موضوع انتخابی بود. تنها زمانی که در انقلاب سال ۱۳۵۷ اسلامگرایان به قدرت رسیدند، حجاب صرفنظر از اعتقادهای هر فرد اجباری شد. هم اکنون برای زنان ایرانی، مخصوصا افرادی که در شهرهای بزرگ ساکن هستند، حجاب یک ابزار است، و از آن بیشتر به عنوان بیان یک مد عمومی استفاده می شود تا به وسیله آن نشان دهند تنها دلیل حجاب داشتن آنها اجبار قوانین دولتی است. من اعتقاد داشتم که وقتی اسلامگرایان در ایران به قدرت رسیدند، این نیاز برای حکومت ایجاد شد که جامعه را اسلامی کند. اما با توجه به موضوع مصر، جامعه به طور وسیع توسط سازمان هایی مانند اخوان المسلمین و سلفی ها در طول ۴۰ سال گذشته تحت حکومت نظامی، اسلامی شده بود.

یکی از دوستانم که در دانشگاه قاهره فلسفه درس می دهد از من خواست تا در کلاسش درباره انقلاب ایران و نتیجه نوشتن قانون اساسی جدید سخنرانی کنم تا دانشجویانش بتوانند تجربیات ایرانی ها را با مصریان مقایسه کنند . قبول کردم.

به کلاسی وارد شدم که حدود ۱۵۰ دانشجو مخاطب سخنرانی ام بودند و سخنرانی را با زبان استاندارد عربی به مدت یک ساعت و نیم به سرانجام رساندم. توضیح دادم که بلافاصله بعد از انقلاب ایران، درباره نقش شریعت به مانند آنچه در مصر در مناقشه های جاری می گذرد در ایران هم در آن زمان در جریان بود. آیت الله خمینی وعده اجرای شریعت اسلامی در صورت به قدرت رسیدن را داده بود اما سخنان وی قبل از انقلاب، اصرار و تاکید بر روی مفاهیمی مانند دمکراسی، آزادی بیان و اراده مردم بود. به عقیده خمینی از آنجا که دین اسلام از همه ادیان دیگر برتر است، می توانست به صورت قانون موثری ترجمه شود تا به نوبه خود بهترین جامعه بر روی زمین ایجاد شود. بهترین فرد برای در اختیار گرفتن مسئولیت اجرای شریعت چه کسی است؟ بهترین فرد برای حکومت کردن بر جامعه اسلامی یا دولت چه کسی است؟ پاسخ خمینی روشن و قاطع بود: یک آیت الله یا روحانیت شیعه افرادیی هستند که از آنها می توان به عنوان کارشناس شریعت یاد کرد که از پیچیدگی های این موضوع آگاه هستند. در نتیجه، مفهوم «حکمرانی آیت الله» یا «حاکمیت ولایت فقیه شیعه» به قانون اساسی سال ۱۳۵۷ راه یافت.

همانگونه که در حال حاضر نیروهای سکولار لیبرال مصری درخواست زمان بیشتری برای تهیه پیش نویس قانون اساسی را دارند در حالیکه اخوان المسلمین عجله برای تصویب آن را داشت، آیت الله خمینی هم به تصویب سریع قانون اساسی اصرار داشت در حالیکه افرادی که هنوز با مفهوم «حکمرانی آیت الله ها» قانع نشده بودند مورد غفلت قرار گرفتند. با تسریع روند تصویب، آیت الله خمینی به بحث های عمومی درباره انتقاد به قانون اساسی پایان داد و روشنفکران سکولار لیبرال و فعالان سیاسی به حاشیه رانده شدند.

با این حال، هنگامی که خمینی به طور واقعی شریعت را اجرایی کرد، به زودی دریافت که شریعت با جامعه ایران سازگار نیست. در مقابل، مصر روند اسلامی شدن زیر نظر دولت نظامی را آغاز کرد، و روح لیبرال را که در اواخر قرن ۱۹ میلادی و اوایل قرن بیستم به رونق رسیده بود از دست داد. مدرن سازی ایران تحت سلطنت پهلوی انجام شد و بازگشت به جامعه ای که فاقد نهادهای مدرن بود برای مردمی که به آن عادت کرده بودند سخت بود. به عنوان مثال، تحت عنوان شریعت، ظاهر شدن زنان در تلویزیون، بازیگری در فیلم یا فعالیت در زمینه موسیقی ممنوع است. اما آیا می توان رادیو و تلویزیون را بدون زنان تصور کرد؟ خمینی تصمیم گرفت تا نسبت به شریعت آسان بگیرد و به تدریج مفهوم یک وظیفه دینی دیگر بالاتر از سایر وظایف به عنوان وظیفه نهایی نهادینه شد: حفاظت از نظام جمهوری اسلامی. به عقیده خمینی، حفظ حکومت اسلامی از چنان اهمیتی برخوردار بود که اگر خوردن شراب یا دروغ گفتن در راستای این هدف انجام می گرفت مشکلی بر آن نبود. به عبارت دیگر، حکمرانی آیت الله ها با دیگر مسلمانان متفاوت است چراکه در این حکمرانی شریعت در جدال بین خود و مصلحت نظام، نادیده گرفته می شود. به این ترتیب، شریعت به جای اینکه پایه و اساس قوانین قرار گیرد، با توجه به اراده ولی فقیه حاکم، جایگاه خود را برای اجرایی شدن پیدا می کند. در واقع هر آنچه که ولی فقیه به عنوان منافع رژیم اسلامی تشخیص داد، به رفتار و عمل حکومت تبدیل می شود. یعنی شخصیت حاکم است که جایگزین نهاد شریعت شده است و در اصل با این شرایط توتالیتاریسم اسلامی کامل شد.

با این سخنرانی، دانشجویان شوکه شده بودند. داستان جمهوری اسلامی میان کشورهای عربی به خوبی بیان نشده است. من از کلاس و دانشگاه خارج شدم و در میان خیابان های آلوده گم شدم جاییکه من را به یاد تهران می انداخت. رانندگی در تهران به ترسناکی رانندگی در قاهره است. عابران پیاده به سختی از خیابان عبور می کنند. رانندگان حق دارند از همه تقاطع ها عبور کنند اما مردم ناتوان حقوق کمتری دارند.

هتلی که در آن ساکن بودم از سال ۲۰۱۰ سرو الکل را متوقف کرده بود یعنی زمانی که یک تاجر سعودی هتل را خریداری کرد. همچنین کلوب معروف شبانه هتل هم بسته شد. اگر کسی با جامعه مصر آشنا باشد نباید از قوانین اسلامی در مصر متعجب شود. بخش عمده ای از جامع مصر پیش از آنکه دولت به کنترل آن ها درآید توسط اسلام گرایان در برگرفته شده بود.

اما یک پدیده واقعی این انقلاب حضور سلفی ها بود. در ایران، ما هم بنیادگرایان مذهبی داشتیم که در به پیروزی رسیدن انقلاب شرکت نداشتند اما بعد از فروکش کردن فضای انقلابی درخواست سهم از قدرت را داشتند. یکی از نمونه ها، آیت الله محمد تقی مصباح یزدی است؛ کسی که از نظر سیاسی پیش از انقلاب فعال نبود. او حتی مردم را از رفتن به جبهه های جنگ در خلال جنگ ایران و عراق دلسرد می کرد. زمانیکه خمینی از دنیا رفت،او به یکباره در صحنه سیاسی کشور وارد شد. او هرگونه تفسیر دمکراتیک از نهادهای سیاسی موجود در ایران را رد می کند. او به صورت جدی اعتقاد به ولایت فقیه و حکمرانی آیت الله ها دارد. از او به عنوان تئوریسین خشونت در ایران یاد می شود.

افرادی مانند مصباح که انتخابات را به عنوان یک روش دمکراتیک به رسمیت نمی شناسند، به عنوان یک ابزار مفید در دست حاکمیت برای نشان دادن این موضوع است که حکمرانی آیت الله ها (ولی فقیه) نسبت به این افراد روشی میانه در پیش گرفته است. آیت الله خامنه ای رهبر فعلی جمهوری اسلامی هم از افرادی مانند مصباح به عنوان اهرمی برای پیشبرد سیاست خود در برابر منتقدان استفاده می کند.

به نظر می رسد با این دیدگاه سلفی ها برای اخوان المسلمین مفید باشند هرچند عقاید مذهبی متفاوتی دارند. اخوان المسلمین به نظر می رسد میانه رو و تا حدودی حزب اهل «مذاکره» در برابر سلفی ها باشند. برای من شگفت انگیز این بود که تعدادی از کتاب ها در کتابفروشی که محتوای ضد شیعه داشتند، توسط سلفی ها نوشته شده اند. به نظر می رسد که یکی از بزرگترین چالش های جهان عرب ( و همچنین جاهای دیگر مانند پاکستان) افزایش تنش بین شیعیان و سلفی ها باشد (نه سنی ها). این موضوع فراتر از درگیری های تاریخی میان دو شاخه از اسلام است. سلفی ها ریشه در تاریخ اسلام معاصر دارند تا اینکه بتوان آن ها را در گذشته اسلام یافت.

در ایران، ما از نخستین «انقلاب اسلامی» که اتفاق افتاد شگفت زده شدیم. در کشوری که اسلام به آن وارد شده بود . اجازه دهید گفته خود را اصلاح کنم. انقلاب «اسلامی» نبود. این انقلاب بعد از دو یا سه سال اسلامی شد یعنی در زمانیکه اسلامگرایان توانستند قدرت خود را تثبیت کنند. اسلامی کردن انقلاب یک فرآیند است. بسیاری از روشنفکران ایرانی فکر می کردند وقتی که اسلام یک بخش بزرگی از هویت اعراب را شکل می دهد، به طور طبیعی نخستین دولت اسلامی باید در کشورهای عربی شکل می گرفت. اما تاریخ با مباحث ریاضی قابل تطبیق نیست حتی مبتنی با علوم آماری هم نیست. ایران نخستین کشوری بود که دولت اسلامی در آن مستقر شد اما اگر تاریخ به ما هر چیزی را می آموزد اما به ندرت مردمان از آن چیزی بیاموزند.

مسائل در مصر متفاوت است. هنگامیکه من در خیابان ها قدم می زدم یا به ساختمان های قدیمی نگاه می کردم، احساس ترحم و تاسف مرا فرا می گرفت. این ساختمان های بورژوایی تاریخ دارند و وضعیت فعلی آنها نشان دهنده شکست فرهنگی، عقیدتی و طبقه ای در ارتباط با یکدیکر بود. این ساختمان ها به همان اندازه رقت انگیز بودند که شاه لیر در نمایشنامه شکسپیر چنین وضعیتی داشت. اسلامگرایان ایرانی کنترل منابع نفتی را برعهده دارند. این تنها دلیلی بود که ایران توانست از عهده جنگ ۸ ساله بر آید و با این موضوع برنامه های هسته ای خود را پیش ببرد. مصر، یک کشور غنی نفتی نیست و اقتصاد آن به مراتب بدتر از اقتصاد ایران در زمان انقلاب یعنی سال ۱۳۵۷ است. اسلامگرایان مصری یعنی هم اخوان المسلمین و هم سلفی ها به کمک های خارجی نیاز دارند.

جمهوری اسلامی با پول زیادی که داشت می توانست برنامه «صدور انقلاب» را در صدر برنامه های خود بنشاند. مصر بخشی از جهان عرب است. جمهوری اسلامی به طور فزاینده ای به انزوا کشیده شده است. مقدار قابل توجهی از قدرتی که اسلام گرایان در مصر در اختیار دارند از دو سال پیش به دست نیاورده اند. اگر دولت ایران از اسلامگرایان عاری شود، جامعه ایرانی چهره واقعی سکولار خود را نشان می دهد. این موقعیت در هر دو کشور پیچیده است، و هیچ فردی نمی تواند پیش بینی کند که چقدر جکمرانی اسلام گرایان در هر دو کشور طول می کشد.

روشنفکران در هر دو کشور باید منبع وسیعی از امید باشند. توانا ساختن جامعه برای نشان دادن تجربه خود ، تنها راه فرار از بحران های سیاسی و جلوگیری از تکرار اشتباهات گذشته است. برای همین اینکه چگونه روشنفکران ایرانی و مصری می توانند در آزادسازی سیاسی و اجتماعی خود که به حبس کشیده شده است کمک کنند مهم است.